شنبه, ۲۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 8 February, 2025
مجله ویستا

درباره فیلم آلزایمر


درباره فیلم آلزایمر

نقدی درباره فیلم آلزایمر ساخته احمدرضا معتمدی

اول بار که شنیدم زمزمه هایی برای فرستادن فیلم آلزایمر به اسکار مطرح شده، کنجکاو شدم فیلم را تماشا کنم و البته با این امید که به دیدن یکی از فیلم های ارزشمند ساخته شده در سالهای اخیر می روم اما ....

داستان فیلم درباره زنی به نام آسیه است که در یک تصادف شوهر خود را ازدست داده ولی بدلیل قابل شناسایی نبودن جسد او مرگ او را باور نکرده و همچنان بعد از گذشت بیست سال در انتظار پیدا شدن شوهرش در روزنامه آگهی میدهد و شخصی با عنوان "کله خراب" که در اثر ضربه مغزی دچار فراموشی شده به خانواده آنها مراجعه می کند که می پندارد عکس چاپ شده در آگهی متعلق به دوران جوانی اوست و در این میان کشمکشی بین آسیه و خانواده اش بر سر باور این موضوع پدید می آید.

چیزی که با دیدن فیلم در نگاه اول به ذهنم خطور کرد، یادآوری پر رنگ فیلمهای کاهانی بخصوص فیلم "هیچ" بود. تمام میزانسن ها و فضاسازی های فیلم و همچنین بازیگران و جنس بازی آنها به نظر من شباهت های بسیاری با فیلم "هیچ" داشت، با این تفاوت که فیلم هیچ را فیلم قوی تری می دانم، چه به لحاظ ایرانی بودن و چه به لحاظ حس فیلم.

از لحاظ بازیگری،بازی خانم کرامتی خوب، اما یکنواخت و غیر ایرانی است و بطور کلی نوع حس بازیگر و شخصیت پردازی انجام شده با خاستگاه شخصیت آسیه که زنی شهرستانی و با فاکتورهای سنتی است متناسب نیست.

شخصیت امیر قاسم یا همان کله خراب با بازی مهدی هاشمی بسیار خوب اما گاها با مبالغه غیرضروری همراه است و البته این ضعف به نظرم بیشتر به کارگردانی اثر مربوط می باشد و در کل امیرقاسم با ورودش به فیلم نوعی نشاط و پیگیری را در بیننده ایجاد می کند که البته در نهایت به نتیجه ای نمی رسد.

بقیه بازیگران هم بازیهای یکنواخت اما قابل قبولی را ارائه داده اند، که البته بعضی تغییر حالات در بعضی شخصیتها مثل شخصیت محمود (برادر آسیه) که به یکباره نوع برخورد خشونت آمیزش با آسیه از اواسط فیلم بطور غیر منتظره ای دگرگون شده و حتی در یک مبالغه بدون پشتوانه این خشونت برعکس می شود، تناسبات دگرگونی شخصیت ها را کاملا زیر سوال می برد.

فیلمنامه اثر از لحاظ روایی ناموفق نیست، اما آنچه که روایت می کند متاسفانه معلوم نیست به چه نوع پشتوانه معنوی تکیه دارد. شخصیتهای فیلم هم هیچ احساسی از یک ایمان قوی به حقیقتی که می توانست مثلا برای شخصیت آسیه بسیار محکم و خدشه ناپذیر باشد تا اصرار و پافشاری او را بر اینکه شوهرش زنده است را توجیه کند، به مخاطب منتقل نمی کنند. تا جایی که حتی در انتهای فیلم، بیننده هم آسیه را بیشتر یک انسان روان پریش میداند تا بسیار عمیق و با ایمان.

با اینکه در این فیلم سعی شده تا از فضاهای ایرانی مثل خانه های ایرانی و کارگاههای سنتی و .... استفاده شود ولی با این حال این امر در ایرانی کردن فضای فیلم اصلا موثر نبوده و نوع روایت و جنس بازی ها و بخصوص بازی مهتاب کرامتی من را بیشتر به یاد فیلم های افسرده کننده ی اروپای شرقی می اندازد.... جنس افسردگی ها، جنس سماجت ها و جنس حسی که شاید بتوان به سختی به آن نام ایمان را داد، هیچکدام حائز فاکتورهای لازم برای ایرانی بودن، نیستند.

یکبار شنیدم برخی ظاهرا به لحاظ دینی خیلی از فیلم تمجید کرده بودند و من مدام در طول دیدن فیلم به دنبال این عناصر می گشتم که جز دیدن چند صحنه مسجد و وضو گرفتن، هیچ نوع عنصر مذهبی چه در کردار و چه در افکار شخصیت های فیلم پیدا نکردم. برای مثال هیچ صحنه ای که حاکی از آن باشد که آسیه در حال درون خود دارای ایمانی قوی نسبت به خداوند است در فیلم نبود و توکل او برای بدست آوردن امیرقاسم بیشتر به حاج آقای محله شان بود و معلوم نیست که وقتی در صحنه های پایانی فیلم حاج آقای محله به خانواده آسیه می گوید : "کاش یک ذره از ایمانی را که این زن نسبت به شوهرش داشت ما به خدا یا به خودمان داشتیم " از چه حس ایمانی در فیلم نشئت می گیرد و این طور برداشت می شود که این جلمه صرفا بدین جهت در انتهای فیلم گذارده شده که مخاطب را از توهمی که به لحاظ نوع ارائه شخصیتها دچار آن شده و نمی داند چیست، بیرون بیاورد.

به شخصه هیچ نشانه ای از ایمان اصیل در این فیلم پیدا نکردم، تنها چیزی که وجود داشت فقط نوعی فرافکنی بود که به قصد رساندن اینکه چیز والاتری هست، انجام می شد، اما در پایان نه فیلمنامه و نه دیگر اجزای تشکیل دهنده فیلم مشخص نکردند که آن چیز چیست؟

به نظرم مشکل این فیلم و بیشتر فیلمهای ایرانی این است که مشکلات و مصائبی را طرح می کنند، اما هیچ گاه روی راه حلی متعالی و صفت انسانی عمیق که می تواند بر این مسائل چیره شود کار نمی کنند. برای مثال در این فیلم مخاطب در نهایت هیچ صفت قابل تحسینی را در شخصیت آسیه و یا امیر قاسم و یا دیگر شخصیتهای داستان نمی یابد و حتی این حس به ذهنش خطور می کند که هم آسیه و هم کله خراب از روی خودخواهی خواهان باور کردن بازگشت امیرقاسم هستند، کله خراب بدنبال جایی برای زندگی می گردد و آسیه هم چشم براه شوهری است که خیال می کند از او گرفته اند و او دوست دارد که این شخص غریبه را شوهر گمشده خود بداند و این به هیچ عنوان حاوی مضمون قابل تاملی نیست که بیننده را به خود مشغول کند. در واقع ایده ای که در پس ذهن فیلمساز بوده یا ایده ی جامع و کاملی نبوده و یا بدرستی بیان نشده، که در هر صورت فیلم آلزایمر را به اثری نا موفق در ایجاد تمرکز و تامل در مخاطبش تبدیل کرده است.

متاسفانه امروز به فیلمهایی عنوان فیلم هنری اطلاق می شود که دارای یک سری فاکتورهای بعضا نخ نما شده و تکراری در ساختار خود هستند و علت پایین بودن مخاطب آن را هم به همین واژه هنری بودن نسبت می دهند، فارغ از اینکه اصولا "هنر" آن جایی پا به عرصه وجود می گذارد که یتواند با مخاطب خود چه عام و چه خاص و با هر یک در سطح خود ارتباط برقرار کند. و اصولا بنظرم هنر یعنی توانایی برقرار کردن ارتباط برای بیان آنچه که می پنداریم بسیار ارزشمند است. زمانی که در عرصه هنر وارد می شویم، چه مفهوم ارزشمند را داشته باشیم و توانایی برقراری ارتباط را نداشته باشیم و چه نحوه برقراری ارتباط را بدانیم ولی چیز ارزشمندی برای بیان نداشته باشیم، در هر حال شکست خواهیم خورد و در نتیجه نمی توانیم عنوان هنر را با اطمینان به حاصل تلاشمان نسبت دهیم.

مرضیه امامی