چهارشنبه, ۳۰ خرداد, ۱۴۰۳ / 19 June, 2024
فالوده خداوند
![فالوده خداوند](/web/imgs/16/45/1hs3l1.jpeg)
یکی از درویشان می گفت: روزی با چند نفر از دوستان به سفر می رفتم. به بیابانی بزرگ رسیدیم. همان طور که می رفتیم با هم صحبت می کردیم: چه کسی بیشر از همه به خداوند توکل دارد و روزی خود را فقط از او می خواهد؟ درویشی بود که تصمیم گرفت قدرت توکل خود را به دیگران نشان دهد. او می خواست با این کار درسی واقعی به بقیه بدهد. آن درویش، قسم خورد که هیچ چیز نخورد و از کسی هم چیزی نگیرد تا هنگامی که خداوند به او « فالوده» بدهد. وقتی که شب شد، غذایی را که داشتیم سر سفره گذاشتیم و مشغول خوردن شدیم; اما آن درویش دست به غذا نزد، در حالیکه مثل همه ما گرسنه بود. او آن روز را صبرکرد. روز بعد هم چیزی نخورد. کم کم ضعیف و بی حال شد. بعضی از دوستان گفتند: «این مرد خیلی نادان است.
وسط بیابان به دنبال فالوده می گردد. آدم باید عقل داشته باشد. مگر وسط بیابان هم فالوده پیدا می شود؟» آنها او را همان جا گذاشتند و به راه خود رفتند، اما من که بیشتر با او دوست بودم، پیش او ماندم. روز بعد به راه خودمان ادامه دادیم. رفتیم و رفتیم تا اینکه نزدیک غروب به دهی رسیدیم. مسجد ده را پیدا کردیم و وارد آن شدیم تا کمی استراحت کنیم. نیمه های شب بود که در مسجد را زدند. در را باز کردم. پیرزنی را دیدم که یک سینی روی سر خود گذاشته بود. او گفت: شما غریبه اید یا اهل همین آبادی هستید؟ گفتم: غریبه هستیم.
پیرزن سینی را جلوی ما گذاشت و دستمالی را که روی آن بود، برداشت. با حیرت دیدیم که داخل ظرف روی سینی پر از فالوده است. پیرزن به آن درویش گفت: بفرمایید بخورید. درویش جوابی نداد. پیرزن ناراحت شد و اصرار کرد. سرانجام من و آن درویش فالوده ها را خوردیم. من از پیرزن پرسیدم: چطور شده که نصف شبی برای غریبه ها فالوده آورده ای؟ او گفت: کدخدای این ده مردی بهانه گیر و عصبانی است. در این وقت شب هوس فالوده کرد و همه مجبور شدند که برایش فالوده درست کنند، اما او خیلی عجله داشت. درست شدن فالوده کمی طول کشید و او هم از شدت عصبانیت قسم خورد که دست به فالوده نزند و به هیچ کس هم ندهد مگر اینکه غریبه باشد.
او گفت که حتما باید غریبه ها این فالوده ها را بخورند و گرنه زن خود را طلاق می دهد. من هم فالوده ها را برداشتم و آمدم که غریبه ای پیدا کنم تا فالوده ها را بخورد و کدخدا زنش را طلاق ندهد. من می دانستم که معمولا غریبه ها رهگذر هستند و شب ها در مسجد می خوابند. این بود که آمدم به این مسجد و شما را پیدا کردم. به همین دلیل بود که از شما خواهش کردم فالوده ها را بخورید. این را هم بدانید که اگر نمی خوردید، شما را به زور وادار می کردم تا بخورید. پیرزن که رفت، به آن درویش گفتم: توکل و ایمان تو را به چشم خودم دیدم و فهمیدم که با توکل می شود حتی در وسط بیابان هم به فالوده رسید. به راستی که هر وقت انسان چیزی را فقط از خدا بخواهد و صبر کند، آن چیز هر چه که باشد، خداوند آن را به او خواهد بخشید.
![](/imgs/no-img-200.png)
انتخابات ریاست جمهوری انتخابات انتخابات ریاست جمهوری 1403 مسعود پزشکیان انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم محمدجواد ظریف علیرضا زاکانی سعید جلیلی ایران قالیباف مناظره انتخاباتی محمدباقر قالیباف
زلزله هواشناسی تهران آتش سوزی کاشمر بیمارستان زمین لرزه قتل قوه قضاییه سیاست معدن شازند
قیمت دلار قیمت طلا بانک مرکزی خودرو حقوق بازنشستگان قیمت خودرو دولت سیزدهم بازار خودرو بازنشستگان ایران خودرو بورس تورم
تلویزیون دفاع مقدس پیمان جبلی رسانه ملی عید غدیر سینما سینمای ایران حج موسیقی سریال بازیگر فیلم
فناوری شبکه های اجتماعی دانش بنیان مریخ وزارت علوم باتری
رژیم صهیونیستی روسیه کره شمالی اسرائیل جنگ غزه فلسطین غزه آمریکا چین ترکیه اوکراین حزب الله لبنان
پرسپولیس فوتبال علیرضا بیرانوند یورو 2024 استقلال باشگاه پرسپولیس جام ملت های اروپا کریستیانو رونالدو لیگ برتر سپاهان مس رفسنجان بازی
هوش مصنوعی موبایل وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات سامسونگ ناسا اپل تلگرام ساخت و ساز فیبرنوری خودروهای وارداتی خودرو برقی
سازمان غذا و دارو میوه ویتامین مغز کاهش وزن سلامت روان تب دانگ آلزایمر