دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
قطار ابر
به بهانه سالمرگ استاد احمد عاشورپور
تابستان ۸۶ یک صبح جمعه وارد بلوار میرداماد شدیم. از نیمساعت قبل با عادل بیابانگرد و تورج خامنهزاده شروع کرده بودیم به خوشحالی از اینکه باز برای ملاقات یک هنرمند، راه صعب و غمگنانهای به سوی یک خانه حقیر در پیش نیست. استاد احمد عاشورپور، پدر موسیقی نوین گیلان در عمارتی ۲طبقه و قدیمی زندگی میکرد. یک لحظه تصویر محو و مهآلودی از گذشتههای شهر و زادگاه دوستداشتنیاش در ذهنم جان گرفت. هنوز خیلی از تکههای زندگینامه او برایم ناپدید بود. داخل که شدیم از بالای راهپله صدای گنگی از موسیقی به پایین میریخت. همیشه دلم میخواست بدانم استاد احمد عاشورپور در اتاق تنهاییاش چه گوش میدهد. از پاگرد رد شدیم و چهره پیرمرد، بغض را دواند توی گلویم. در ورودی باز بود و صندلی او درست رو به در. همان جا میدانستم این انتظار و بیقراری برای دیدار آدمهایی که نمیشناسد، امّا از شهر محبوبش آمدهاند، تصویری است که تا آخر عمر رهایم نخواهد کرد.
او همان آقای عاشورپور عزیز بود که آوازش آرامترین آواز جهان است. صدایی مثل قطاری از ابر، مداوم و خیالانگیز. ما را که دید سریع و بسختی ایستاد. مانند استقبال از مسافرانی دیرآشنا، گرم گرفت به روبوسی. خانم پرستار گفت: «از صبح منتظر شما هستند»؛ موج بزرگی مرا از ساحل آنجا کند و به عمق آب برد... روی تابلویی بر دیوار به نستعلیق نوشته بود: «من ندارم وقت مردن.» نشستیم. سلام آقای بارور دوست شاعرش را رساندم. به دلتنگی خاصی گفت: «چرا با شما نیامد؟.» بهانهای فیالبداهه آوردم به رسم ادب. از انزلی پرسید و همانطور که به خیسی توی چشمهایش چشم دوخته بودم سخن را به حرف از گذشتهها رساندم؛ ولی انگار در کنار استاد ایستاده بودیم و به قایق خاطراتی اشاره میکردیم که در دریای مه گم شده بود. یادآوری برایش سخت بود، خیلی سخت. چنان که هنوز کامل نپرسیده، بیتابیاش از به یادنیاوردن وادارم میکرد بحث را عوض کنم. موسیقی اتاق ربطی به آثار او نداشت. معلوم شد انتخاب پرستار است و آقای عاشورپور هیچ اعتراضی برای شنیدن هرروزه آنها نمیکند. پرستار گفت: «این نوارها را از خانهام آوردهام. آقا موسیقی را دوست دارند.» انگار بر قله ایستاده بودیم و میگفت «این کوه است.»! پرسیدم نوار کارهای خودشان را ندارید که بگذارید؟ گفت: «نه.» آقای عاشورپور به میز روبهرویمان اشاره کرد و گفت: «شما این میوهها را شرمنده کردید.» عجیب نبود که تعارف روزمره استاد نوگرا نیز فرقی با همه داشته باشد. عادل زبان صحبت را به گیلکی برد. در چهره استاد لبخند نشست. تا به حال ندیده بودم کسی اینچنین از شنیدن آوای گیلکی مشعوف شود و توی چشمهایش این شعف عجیب موج بزند. اگر زبان برای ما وسیله و ابزار کشف و ارتباط بود، برای او مام بود. موسیقی بود. همیشه دلم میخواست آخرین دیدارمان در هوای مرطوب انزلی باشد، روی مول یا عرشهای مثل آن کشتی شکسته که دیگر نیست یا کوچههای فراموش شده غازیان یا روی پلههای کوتاه محل ترنم موزیک (حافظیه) که استاد احمد عاشورپور سالهای سال آرزو داشت آنجا بایستد و برای مردمی که فقط برای موسیقی جمع شدهاند، آواز بخواند. اما نشد. نمیشود هیچوقت.
روزهای پایانی دی ماه یادآور کوچ استاد عاشور پور است .
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست