دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
بدون گل سرخ مهم نیست
دختر برای صدمین بار به خودش گفت: «باید یه کاری بکنم». ولی هیچ کاری نکرد. تنها فنجان قهوهاش را برداشت و کمی از آن خورد. این سومین قهوه تلخی بود که سفارش داده بود. قهوهاش که تمام شد، به ساعتش نگاه کرد. به این فکر کرد که: «باید یه کاری بکنم». ولی باز هم کاری نکرد. تنها به وسایل روی میز خیره شد و نفس بلندی کشید. روی میز سه فنجان قهوه خالی، یک فندک، یک پاکت سیگار و یک زیرسیگاری که چهار فیلتر لهشده در آن بود، قرار داشت و درست در وسط میز گلدان بزرگ و ظریفی دیده میشد که گل سرخی در آن گذاشته بودند. پسری وارد کافیشاپ شد. به طرف میز دختر آمد و روبهروی وی نشست. پسر بلندقد و خوشلباس بود. پوست صورتش سفید بود و با لبخند به دختر خیره شده بود. پسر گفت: «سلام». دختر گفت: «سلام» و خواست که لبخند بزند اما نتوانست. پسر به دور و برش نگاه کرد. با دستش به گارسون اشاره کرد و زیرسیگاری را از جلوی دختر به طرف خودش کشید. کبریت و پاکت سیگاری را از جیبش درآورد.
یکی از سیگارها را روشن کرد. به گارسون که نزدیک میشد، گفت: «یه آبپرتقال و یه قهوه تلخ لطفاً». دختر یکی از سیگارهایش را روشن کرد و به چشمهای پسر خیره شد. پسر گفت: «خوب؟» دختر گفت: «من توی این هفته خیلی فکر کردم». گارسون آبپرتقال و قهوه را آورد و روی میز گذاشت. پسر آبپرتقال را جلوی خودش گذاشت. دختر گفت: «من دوست ندارم اینجوری تموم بشه». «من نمیخوام تموم بشه». پسر شانههایش را بالا انداخت و به میزهای خالی کناریاش نگاهی انداخت. پسر خاکستر سیگارش را در زیرسیگاری گیراند و زیرسیگاری را به طرف دختر هل داد. دختر گفت: «ما نقشههای خیلی زیادی کشیده بودیم. نباید اینجوری بشه. من نمیذارم». قهوهاش را برداشت و به این فکر کرد که «باید یه کاری بکنه». خاکستر سیگارش روی میز ریخت. پسر سیگارش را خاموش کرد. دختر گفت: «چرا نمیای یه کاری بکنیم؟» «چیکار؟» دختر جوابی نداد. قهوهاش را مزهمزه کرد. پسر با نی آبپرتقالش را میخورد. گفت: «من کشوندی اینجا چیکار؟» دختر سیگار نصفهاش را خاموش کرد. گفت: «من دارم روزی هزار بار میمیرم... من نمیتونم تحمل کنم».
«من نمیتونم هیچ کاری برات بکنم». دختر به این فکر کرد که پسر میتواند یک کاری بکند. پسر حتماً میتواند یک کاری بکند. گفت: «آخه چرا؟ مشکلت چیه؟» «هیچی. فقط نمیخوام». «مسخرهست». «همه چیز مسخرهست». «نه نیست». «چرا هست». پسر سیگار دیگری روشن کرد. دختر گفت: «تو داری من رو میکشی». و به این فکر کرد که هیچ کاری نمیکند. هیچ کاری. پسر دو پک به سیگارش زد و با اخم آن را خاموش کرد. میخواست بلند بشود اما پشیمان شد. گفت: «میدونم اما نمیتونم. دوست داری چی بگم؟ متاسفم». دختر سرش را بین دستهایش گرفت. بعد از چند ثانیه سرش را بالا آورد و قهوهاش را برداشت. دستش میلرزید. قهوه روی لباسش ریخت. با عصبانیت از جایش بلند شد. به مانتویش دست کشید. داد زد: «لعنتی». به پسر نگاه کرد و گفت: «لعنتی کثافت» و باز به لباسش نگاه کرد. از گارسون پرسید: «دستشویی کجاست؟» گارسون با دستش به جایی اشاره کرد و دختر به همان طرف رفت. چند دقیقه بعد پسر از جایش بلند شد. به طرف دستشویی رفت و دو دقیقه بعد سر جایش برگشت. با دستش عرق پیشانیاش را پاک کرد. چند لحظه روی صندلیاش نشست. پاکت سیگار را باز کرد. خالی بود. سیگار دختر را برداشت و با فندک سیگاری از آن را روشن کرد. پاکت و فندک را در جیبش گذاشت. کمی پول روی میز گذاشت و از کافیشاپ بیرون رفت.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست