یکشنبه, ۳۰ دی, ۱۴۰۳ / 19 January, 2025
مجله ویستا

سحرخیز باش تا...


سحرخیز باش تا...

بوذرجمهر حکیم هر روز بامداد به خدمت سلطان می آمد و او را نصیحت می کرد که: سحرخیز باش تا کامروا باشی. خسرو از این نصیحت کمی متاثر و متغیر بود و آن را سرزنشی برای خود می دانست. یک روز …

بوذرجمهر حکیم هر روز بامداد به خدمت سلطان می آمد و او را نصیحت می کرد که: سحرخیز باش تا کامروا باشی. خسرو از این نصیحت کمی متاثر و متغیر بود و آن را سرزنشی برای خود می دانست. یک روز به چاکران و نوکران خود دستور داده سپیده دمی به طور ناشناس بر بوذرجمهر حمله برند بدون این که آسیبی به او رسانند، جامه هایش را بیرون کرده ببرند.

چاکران سلطان چنین کردند، بوذرجمهر به خانه بازگشت تا جامه ای دیگر بپوشد و از این رو آن روز کمی دیرتر از همیشه به خدمت سلطان رسید.

خسرو سبب دیر آمدن او را جویا شد. حکیم پاسخ داد که دزدان سر راه بر من گرفته جامه هایم را بردند و من به منزل رفته جامه ای دیگر پوشیدم و از این رو اندکی تاخیر کردم.

خسرو گفت: نه این که همیشه مرا نصیحت می کردی سحرخیز باش تا کامروا باشی، پس این بلا هم از سحرخیزی به تو رسید.

حکیم فورا پاسخ داد: سحرخیز دزدان بودند که پیش از من از خواب بیدار شده بودند و از این رو امروز آن ها کامروا شدند.