چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

قسمت


قسمت

شاید راست می گفت. قسمت همین بود. قسمت را که نمی شود تغییر داد.
بهش خیلی اعتقاد داشت و می گفت: «هرچی قسمت باشه همون می شه.» و من فکر می کردم به اینکه چقدر اعتقادش محکم است. به اینکه چقدر …

شاید راست می گفت. قسمت همین بود. قسمت را که نمی شود تغییر داد.

بهش خیلی اعتقاد داشت و می گفت: «هرچی قسمت باشه همون می شه.» و من فکر می کردم به اینکه چقدر اعتقادش محکم است. به اینکه چقدر خوب می تواند همه چیز را قبول کند.

همه چیز را می گذارد به پای قسمت و خلاص. من اما نمی توانستم. می گفتم: «یعنی چی که قسمته، پس نقش خود آدم ها توی مسائل چی می شه؟» می خندید و می گفت: «من از وقتی یادمه تو همین جور لجباز بودی. همیشه برای همه چیز دلیل می خواستی.»

به چشمهایش خیره می شدم. نگاهش به دنیا ساده بود و این سادگی برایم عجیب بود. لبخندش کمرنگ تر می شد و می گفت: «باید قبول کنی که بعضی اتفاق ها بدون هیچ دلیلی می افتد.» من اما سماجت می کردم و می گفتم: «قانون علیت، چیزی مگه در موردش نشنیدی؟» و شروع می کردم: «قانون علیت می گه امکان نداره هیچ اتفاقی بدون دلیل بیفته...»

راست می گفت: «گاهی اوقات قسمت مسیری روبرات تعیین می کنه و تو نمی تونی توی کار سرنوشت چون و چرا کنی.» حالا باور می کنم حرفش را. حتما از این اتفاق ها برایش زیاد افتاده بود که دست سرنوشت بود و نمی توانست دخالت کند. حتما به خاطر این بود که اینقدر اعتقادش به قسمت محکم بود. لمس اش کرده بود. حس اش کرده بود. با این اتفاق ها زندگی کرده بود.

من هم باور کردم قسمت را؛ اینکه همیشه دلیلی وجود ندارد. به رفتن اش فکر می کردم. چرا رفت؟ هیچ دلیلی پیدا نمی کردم. صدایش از گوشم بیرون نمی رفت: «باید قبول کنی که بعضی اتفاق ها بدون هیچ دلیلی می افتند.»

حتما رفتن اش هم یکی از آن اتفاق ها بود.

یاسمن رضائیان

۱۷ ساله/ تهران

همکار افتخاری مدرسه