شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

امدادگر همیشه امدادگر است، حتی پس از مرگ


امدادگر همیشه امدادگر است، حتی پس از مرگ

مرگ مغزی یعنی پایان زندگی، یک قدم مانده به مرگ واقعی. محمدحسن قربی تا لبه مرگ و زندگی رفت، او هفت شبانه‌روز جایی میان هستی و نیستی ماند تا بالاخره با زندگی خداحافظی کرد. او امدادگر سازمان امداد و نجات ورامین بود که هفته قبل برای گرفتن کارت پایان خدمتش به جاده مخصوص کرج رفت، اما یکی از خودرو‌های جاده به او زد و بر زندگی‌اش نقطه پایان گذاشت.

مرگ مغزی یعنی پایان زندگی، یک قدم مانده به مرگ واقعی. محمدحسن قربی تا لبه مرگ و زندگی رفت، او هفت شبانه‌روز جایی میان هستی و نیستی ماند تا بالاخره با زندگی خداحافظی کرد. او امدادگر سازمان امداد و نجات ورامین بود که هفته قبل برای گرفتن کارت پایان خدمتش به جاده مخصوص کرج رفت، اما یکی از خودرو‌های جاده به او زد و بر زندگی‌اش نقطه پایان گذاشت.

محمدحسن را که به بیمارستان آوردند هنوز زنده بود ولی زنده با مرگ مغزی، یعنی زنده با مرگ، اما نه خودِ مرگ که یک قدم عقب تر از مرگ.

جسم محمدحسن بیست و دو ساله، هفت روز به امید بازگشت به زندگی، سنگینی تجهیزات پزشکی را تحمل کرد، ولی مرگ لجوج تر از آن بود که دست از سر او بردارد.

محمدحسن یکشنبه به مرگ لبخند زد و جسم بی جان او را شبانه به بیمارستان مسیح دانشوری آوردند تا اعضای بدنش را اهدا کنند.

حالا جسم او هفت قسمت شده است، یک قسمت برای خودش و شش قسمت برای جان دادن به شش بیمار رو به مرگ.

محمدحسن حالا در خانه ابدی آرمیده است، آن هم با خیالی آسوده. آسوده چون او به خواست قلبی اش رسید، او که در زمان حیات گرچه سالم و سرحال بود و می توانست عمر درازی را برای خودش تصور کند، اما با مرگ کنار آمد آن هم از نوع مرگ مغزی. محمدحسن روزی که تصادف کرد کارت اهدای عضو داشت و این یعنی کنار آمدن او با مرگ. حالا کبد، کلیه ها و دریچه قلب این امدادگر جوان در بدن شش انسان کار می کند تا یادمان بماند که یک امدادگر حتی اگر بمیرد دست همنوعانش را می گیرد.

داستان زندگی کوتاه محمدحسن برای همه ما درس است، هم از این بابت که می توان زنده بود و هزاران امید ریز و درشت داشت، ولی مرگ را هم در گوشه ای از زندگی جای داد و فراموشش نکرد و هم از این بابت که می توان از یک عزیز گذشت و به عزیزان دیگران فکر کرد.

رضایت خانواده محمدحسن برای اهدای اعضای او، از موافقت خودش برای بخشش اعضای بدنش کم نداشت.

دیدن یک عزیز روی تخت بیمارستان در حالی که رابطه اش با دنیا با چند دستگاه و لوله برقرار است و عده ای می خواهند این رابطه را قطع کنند تا با اعضای بدن عزیز تو به آدم هایی که نمی شناسی کمک کنند، تلخ ترین حس دنیاست.

اما خانواده محمدحسن با این تلخی کنار آمدند تا همه ما یادمان بماند که جسم، چه زشت و چه زیبا، فانی است و آنچه می ماند خاطره دست هایی است که گرفته ایم و ناامیدی هایی است که به امید مبدل کرده ایم.

مریم خباز