یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

کافه ها و خاطرات متروکه


کافه ها و خاطرات متروکه

نگاهی به کافه نشینی در ادبیات

«مساله او تنهایی در کلان شهر است؛ این دغدغه انسان پرسه‌زن در دوران مدرن است، انسانی که خود را به تخیلات روزانه می‌سپارد و در گشت‌زنی‌هایش، نگران همه‌جا، غرق فکر و خیال خود می‌شود.»

این شرحی است که سوزان سونتاگ از زندگی و شیوه اندیشیدن والتر بنیامین می‌دهد، همو که فلسفه‌پرداز پاساژها و کافه‌ها و مکان‌های مدرن بود. انسان مورد نظر بنیامین چه بسا خود را یکسر در کلان شهرهای مدرن گم کند با این حال او ناگزیر است به راهی برگردد که او را از تاریخ بیرون انداخته است. در دهه‌های آغازین قرن حاضر هجری شمسی، نسلی از روشنفکران که کافه‌نشینی را تجربه کرده‌اند عملا در پی تجربه تاریخ مدرن بودند، تجربه‌ای که در مواجهه با غرب به آن دست یافته بودند و فقدانش را در یکی از مهم‌ترین آوردگاه‌های تمدن شرق تاب نمی‌آوردند. چنین بود که کافه، همچون یک مکان مدرن، سنگ بنا و بلکه چهل‌ستون گفت‌وگو و نقد و نظر، به شمار آمد.

اگر در پاریس، شانزه لیزه‌ای برقرار بود که خیابان یک طرفه هنر و ادبیات مدرن قلمداد می‌شد و رد و امضای مهم‌ترین هنرمندان قرن هجدهم را چنان فریضه مکتومی نسل به نسل پیش می‌برد، در تهران نیز این سودا در لاله‌زار پدید آمد تا مگر فضا و زیست مشترک نویسندگان و هنرمندان را رقم زند، اما اشباح سرگردان روشنفکران اوایل قرن که زخم دو جنگ جهانی و استبداد داخلی را بر تن و روح داشتند در کافه‌ها گم شد و اکنون تنها می‌توان کتاب خاطره و فراموشی آن دوره را ورق زد، اگر هم نشانه‌هایی از این «پیوند گسسته» را در آثار نویسندگانی چون هدایت، ساعدی، آل احمد، محمد مسعود و نیز نقاشانی مانند جلیل ضیاپور و منوچهر شیبانی می‌بینیم، بیشتر دال بر شبیه‌سازی موقعیت‌ها است تا خلق فضا و مکانی نو و روایت درون‌ماندگار کافه‌نشینی.

کافه‌نشینی در نظرگاه روشنفکران آن دهه‌ها، جایگزین قهوه‌خانه‌گردی بود. قهوه‌خانه، همچون مکانی عمومی، طی قرن‌ها توده‌های مردم را به درون خود می‌کشانده و آنها را به هم پیوند می‌داده، تمهیدات و ابزار چنین پیوندی هم پیشاپیش شکل گرفته بود؛ نقالی و روضه خوانی و... که در دوره مشروطه به بار نشست و جمعی از نقاشان «مکتب ندیده» را به سمت و سوی نقاشی دیواری برد، اما این رویکرد نیز تداوم نیافت و توفان زمان، آوای شاهنامه‌خوان‌ها و راویان شکرشکن قصه‌های هزار و یک شب را نیز به تاریکی درانداخت. نه به این دلیل که «گذشته» را بازتولید می‌کردند و فرمان تجدد که صادر شده بود باید آن را وامی‌نهادند بلکه از آن رو که چهره شهر و سبک زندگی شهروندان تغییر کرده بود.

گذار از قهوه‌خانه به کافه را باید در متن گذار از سنت به مدرنیته بازخوانی کرد و آنچه در این میان همچنان تامل‌برانگیز می‌نماید تجربه شکست است. در آن سال‌هایی که در تهران، نشانه‌های شهر مدرن شکل می‌گرفت روشنفکرانی که از شانزه لیزه برگشته بودند، دیگر نه فقط به پاتوقی برای همنشینی که به معماری نوین و فضای روشنفکرانه آن نیز می‌اندیشیدند و کافه نادری با آن فضای گشوده و در عین حال معماری ایرانی‌اش، نماد چنین پاتوقی بود؛ «جمع‌شدن در این کافه‌ها، صرفا محدود به دیدارهای دوستانه نمی‌شد. آنان کار می‌کردند. بارزترین مثالی که می‌توانم به آن اشاره کنم، نوشتن و چاپ «وغ‌وغ ساهاب» بود. این کتاب در این نشست‌ها بین هدایت و فرزاد شکل گرفت. در این کافه‌ها بود که این کتاب خوانده شد، تصحیح شد، کم و زیاد شد و مورد اظهار نظر دیگران نیز قرار گرفت. در موارد بسیاری دیگر هم این کار انجام ‌شد. تقریبا آنان در نشست‌هایی که داشتند، نوعی تقسیم کار می‌کردند...» (به نقل از گفت و گویی با جهانگیر هدایت )

از کتاب «وغ وغ ساهاب» که بگذریم، داستان «داش آکل» را می‌توان مصداق گشت‌زنی ذهنی و زبانی نویسنده در فضاهای شهری دانست، البته نه گشت زنی در کافه نادری یا کافه فیروز که در قهوه‌خانه‌ای در شیراز. ما شخصیت‌های داستان ( کاکا رستم و داش آکل ) را در قهوه‌خانه «دومیل» می‌بینیم، آنها برای هم خط و نشان می‌کشند و با انحراف خط روایی / مکانی داستان، مابقی روایت یا در خانه حاجی صمد مرحوم می‌گذرد یا در کوی و برزن آغشته به بوی بهار نارنج و اندوه لوطی‌هایی که به آخر خط رسیده‌اند.

این داستانی است که زبان و روایت لوطی‌های قهوه خانه گرد را بازنمایی می‌کند، آن هم در شهری که می‌رود تا از تاریکی قرون به در آید اما همه چیز در آن قهوه خانه کهنه و میراث مرد مرحوم به پایان می‌رسد. داستان داش آکل این پایان را نشان می‌دهد که می‌توان آن را به مثابه تمثیل پایان قهوه‌خانه و همنشینی‌های توده وار و تداخل سنتی اقشار گوناگون جامعه تلقی کرد. نویسنده داش آکل، خود کافه‌نشین بود و آن را مکان تولید شادمانی دانسته است اما می‌دانیم که لاله‌زار و حومه پر مساله‌اش هرگز شانزه لیزه نشد. از این رو چندان جای تعجب ندارد اگر می‌بینیم که در مهم‌ترین رمان‌های فارسی، کافه، همچون مکان‌های مدرن دیگر؛ کارخانه و کارگاه و... اغلب یک مکان غایب است. درخت‌های پیر و تنها و حوض متروکه حیاط کافه نادری خود نماد این غیاب حسرت‌بار است.