سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

روایت ۲۵ سال حضور در محضر علامه طباطبایی ره ـ قسمت اول


روایت ۲۵ سال حضور در محضر علامه طباطبایی ره ـ قسمت اول

بدون تردید مرحوم علامه طباطبایی ره یکی از برجسته ترین و شاخص ترین شخصیت های دینی جهان اسلام در دوران معاصر است که ابعاد گوناگون علمی و عملی را در وجود خود متجلی ساخته بود

در گفت و گوکیهان با حجت الاسلام و المسلمین هادی خسروشاهی

بدون تردید مرحوم علامه طباطبایی(ره) یکی از برجسته ترین و شاخص ترین شخصیت های دینی جهان اسلام در دوران معاصر است که ابعاد گوناگون علمی و عملی را در وجود خود متجلی ساخته بود. بیست و پنج سال از ارتحال این علامه دهر، مفسر کبیر قرآن، فیلسوف و عارف و... زمان خویش می گذرد. در این مدت طولانی کتابها و مطالب زیادی نوشته شده و نظرات مختلفی پیرامون آثار و شخصیت ایشان بیان گردیده اما با همه اینها بسیاری از زوایای شخصیت علمی و عرفانی ایشان هنوز ناشناخته و پنهان مانده است و جامعه اسلامی هنوز به عمق معارف بجامانده از ایشان پی نبرده است.

پس از گذشت یک ربع قرن از وفات آن یگانه فرزانه، فرصت را مغتنم شمردیم و پای صحبت شاگرد باسابقه علامه طباطبایی(ره) که رابطه ای ۲۵ساله و دیرینه با ایشان داشته، نشستیم تا از خاطرات و نظرات ایشان بهره برده و زوایای ناشناخته این عالم ربانی را شناسایی و به مخاطبان معرفی کنیم.

حجت الاسلام والمسلمین سیدهادی خسروشاهی که خود از اندیشمندان و مبارزان و صاحبنظران مطرح در صحنه فرهنگی و سیاسی کشور است و سالیان سال سفیر ایران در واتیکان و مصر بوده و هم اکنون مدیر مرکز بررسی های اسلامی است ، علی رغم مشغله فراوان به گرمی دعوت ما را پذیرفت و به تمام سؤالات، متواضعانه و مخلصانه پاسخ گفت. حجت الاسلام والمسلمین خسروشاهی از شاگردان برجسته علامه طباطبایی(ره) مدت ۲۵سال ملازم درس و بحث ایشان بوده است و طبیعتا حرفها و ناگفته های زیادی درباره علامه(ره) در سینه دارد. ۲۴ آبان ماه برابر با بیست و پنجمین سالگرد علامه بهانه مغتنمی بود که با شاگرد فرهیخته ایشان به گفت وگو بنشینیم.

س: اینک بخش نخست این گفت وگو را با هم از نظر می گذرانیم. در آغاز گفت وگو بهتر است از تاریخ تولد و چگونگی تحصیل استاد علامه مرحوم آیت الله سیدمحمدحسین طباطبائی شروع کنیم.

ج: استاد علامه سیدمحمد حسین طباطبائی در تاریخ ۲۹ ذیحجه ۱۳۲۱ هـ.ق، مطابق با سال ۱۲۸۱هـ.ش، در منطقه «شادآباد»- در اطراف شهر تبریز- در خانواده سادات طباطبائی به دنیا آمد و دوران کودکی و نوجوانی را در همین شهر، زیر سایه پدر بزرگوارش: سیدمحمد قاضی طباطبائی سپری کرد و همراه برادرش: سیدمحمدحسن الهی طباطبائی، به تحصیل علوم متداول روز پرداخت. پس از درگذشت پدر و مادر، در دوران کودکی، استاد همراه برادرش، برای ادامه تحصیل عازم نجف اشرف شد و سالیان متمادی در آن حوزه به تحصیل علوم و معارف اسلامی، اعم از اصول فقه، فلسفه، تفسیر، علوم عقلی، عرفان نظری و عملی، در محضر اساتید معروف آن دوران، پرداخت و به مقامات عالیه علمی و معنوی دست یافت.

س: سادات طباطبائی چه شاخه ای از سادات بشمار می روند؟ آیا این سلسله فقط در تبریز بودند یا در دیگر شهرها و کشورها هم سادات منسوب به این سلسله وجود دارند؟

ج: سلسله سادات طباطبائی جملگی از خاندان «ابراهیم طباطبا» هستند که فرزند «اسماعیل دیباج» و او هم فرزند «ابراهیم غمر» فرزند «حسن مثنی» می باشند که او هم فرزند بلافصل امام حسن مجتبی علیه السلام بود، او در کربلا همراه امام حسین علیه السلام بود و در نبرد با یزیدیان زخمی شد و با وساطت «اسماء خارجه فرازی» مکنی به «ابوحسان»- خالوی حسن- یزیدیان از قتل او صرف نظر کردند و «اسماء» او را همراه خود به «کوفه» برد و مداوا کرد، ولی سرانجام در سی و پنج سالگی توسط ایادی عبدالملک مروان مسموم گردید و درگذشت و در بقیع مدفون شد.

بنظرم برای آشنائی بیشتر با سادات طباطبائی، بی مناسبت نیست که در اینجا به توضیح بیشتری بپردازیم:

امام حسن مجتبی(ع) هشت پسر داشت که یکی از آنها «حسن مثنی» و دیگری «زید» بود. ابراهیم، مکنی به ابواسماعیل از فرزندان حسن مثنی و نوه امام حسن بود. او از اصحاب خاص امام جعفر صادق بود و در نبرد سادات و علویان در قیام معروف «فخ» شر کت داشت و بعد از شکست این حرکت، او همچنان در پی ایجاد حکومت علوی بود و در این راه به روشنگری و مبارزه پرداخت.

«ابن خلکان» در کتاب «وفیات الاعیان» می نویسد که «طباطبا» لقب ابراهیم بود و مولف «مجمع البحرین» همین نکته را تأیید می کند و همینطور فیروزآبادی در «قاموس اللفه». از همان تاریخ، اولاد ابراهیم بن حسن مثنی، به سادات طباطبا معروف شدند. از مطالعه کتب انساب سادات طباطبا، روشن می شود که سادات تمام شهرهای ایران اعم از: آذربایجان و اصفهان و زواره و نائین و کاشان و یزد و قم و بروجرد و... جملگی از نوادگان احمدبن ابراهیم متولد «اصفهان» بوده اند.

البته بحث درباره این سلسله نیاز به بحثی جداگانه و یا تألیف کتاب دارد و بطور طبیعی نمی شود در یک مصاحبه کوتاه!، به این مسئله پرداخت، اما بی مناسبت نیست اشاره کنم که دوست مکرم اینجانب، مرحوم استاد سیدمحمد محیط طباطبائی که خود از شاخه طباطبائی های زواره بود، «طباطبا» را کلمه ای «نبطی» می دانست به معنی «سیدالسادات» است و می نویسد: به اعتبار وجود ریشه های «طوبی» و «طوبیا» و «طوب» و نظیر آنها در لهجه های عبری و آرامی و عربی به معنای «خوش» و «خوب» اشتقاق و اتخاذ «طباطبا» از ریشه نبطی بعید بنظر نمی رسد. پس بهتر است که طباطبا را از طباطبای نبطی به معنی «سیدالسادات» بدانیم. علاوه بر شهرهای ایران، در کشورهای عربی، بویژه عراق هم سادات طباطبائی بسیارند که معروف ترین آنها از علما و مراجع معروف، مرحوم آیت الله سیدمحسن حکیم طباطبائی- در عراق- است.

س: در کشورهای دیگر هم سادات طباطبائی وجود دارند؟

ج: در کشورهای عربی دیگر مانند: مصر و تونس و مغرب و الجزایر و غیره، سادات بسیاری وجود دارند که آنها را «اشراف» و «اسیاد» می نامند که کلمه مفرد آن «شریف» و «سید» می شود و در جلوی اسامی این افراد، در بلاد مصر یا مغرب عربی و... بکار می رود. در مصر- که من اخیرا و بمدت سه سال بعنوان مسئول نمایندگی سیاسی جمهوری اسلامی ایران، در آنجا اقامت داشتم- حدود ده میلیون نفر از «اشراف» زندگی می کنند که واقعا به «سید» و «شریف» بودن خود افتخار می کنند و اغلب آنها هم شجره نامه دارند و سازمان مستقل «نقابه الاشراف» این اسناد را صادر و یا تایید می کند.

«الامام حسن الانور»- که ضریح او زیارتگاهی در قاهره است- از نواده های امام حسن مجتبی است- او فرزند «زیدالابلج»- فرزند دیگر امام حسن مجتبی- است که پس از سرکوب اهل بیت توسط بنی امیه و بنی عباس، مانند بسیاری از خاندان اهل بیت، به مصر پناهنده شدند و اولاد و نوه های آنها، همین اشراف کنونی مصر هستند.

س: چگونه می توان اطلاعات بیشتری درباره اشراف و یا همان اولاد منسوب به اهل بیت در مصر بدست آورد؟

ج: من در مدت اقامت در مصر، تحقیق وسیعی درباره مشاهد و یا مقابر خاندان اهل بیت در مصر انجام دادم و می دانید که این مشاهد، زیارتگاه همه مصریان، اعم از اهل سنت و شیعه و اشراف است و من در این باره کتابی تألیف کرده ام تحت عنوان «اهل البیت فی مصر» که دو بار در «قاهره» چاپ شد و یک بار هم اخیرا از طرف «مجمع التقریب بین مذاهب اسلامی» در ۵۲۰ صفحه منتشر شده است و شرح مبسوطی درباره «مسجد سیدنا الحسین» و آرامگاه «سیده زینب» و «سید حسن الانور» و «سیده نفیسه» و دیگران در آن آورده ام، ولی در مورد سادات یا اشراف، باید به نشریات یا فصلنامه آنها که تحت عنوان «الاشراف» چاپ می شود مراجعه نمایید.

س: ظاهراً این بحث طولانی است و اگر اجازه بدهید برگردیم به مسئله سادات طباطبایی در ایران و بویژه استاد علامه سید محمد حسین طباطبایی.

ج: بلی! کمی از موضوع دور افتادیم، ولی در عین حال، اشاره به اینها بی مناسب یا بی فایده نبود!... اما در مورد سادات طباطبایی ایران که گفتیم نوادگان «ابراهیم طباطبا» هستند، باید اشاره کنم که سید کمال الدین حسن یکی از معاریف نوادگان وی بود که در قرن هفتم هجری در «زواره» می زیست و اغلب علمای ایران مانند: آیت الله حاج حسین قمی طباطبایی، آیت الله سید حسین طباطبایی بروجردی، آیت الله شهید سید حسن مدرس طباطبایی، آیت الله سید علی قاضی طباطبایی و بالاخره آیت الله علامه سید محمد حسین طباطبایی، از این سلسله جلیله هستند. یکی از نوادگان سید کمال الدین، میر عبدالغفار طباطبایی است که در جریان فتنه مغول و حمله به زواره، همراه گروهی دیگر از سادات، از زواره به تبریز رفتند و عارف معروف آیت الله سید علی قاضی طباطبایی از نوادگان وی محسوب می شود.

جد سوم آیت الله قاضی، میرزا محمد تقی قاضی طباطبایی است که از علمای معروف شیعه است که جد سوم مرحوم علامه طباطبایی نیز می باشد یعنی ایشان در نسب، اشتراک دارند و خود علامه در رساله مخطوط «انساب آل عبدالوهاب» درباره ایشان نوشته اند: «مقام شامخ عملی و علمی و اعتبار دولتی و ملی حضرت ایشان ماورای حد و وصف است، در اوایل عمر به عتبات مقدسه انتقال یافت و خدمت استاد کل آیت الله وحید بهبهانی و مرحوم شیخ محمد مهدی فتونی و آیت الله بحرالعلوم تلمذ داشته و به خط آن مرحوم اجازه ای به تاریخ ۱۱۷۳ هـ. ق گرفته و به طوری که معلوم می شود در منقول و معقول جامع بوده و در حوالی ۱۱۷۵ به شهر تبریز مراجعت فرموده مصدریت تام و مقبولیت عامی پیدا می کند... وفاتشان مقارن ۱۲۲۰ هـ، اتفاق افتاد». علامه طباطبایی از سلاله پاک این خاندان است.

س: در ابتدای این گفت و گو به شرح زندگی استاد علامه اشاره ای شد، اگر امکان دارد، کمی درباره مدارج تحصیلی و زندگی ایشان توضیح دهید؟

ج: اشاره کردم که علامه طباطبایی پس از طی مدارج مقدماتی و سطوح دروس دینی، در سال ۱۳۰۴ شمسی همراه برادرش، عالم فقید علامه سید حسن الهی طباطبایی به نجف اشرف رفتند و مدت ده سال- یا بیشتر- در حوزه نجف در محضر اساتیدی چون: آقا سید ابوالحسن اصفهانی و میرزای نائینی به تحصیل خارج فقه و اصول پرداختند و در درس معقول مرحوم سید حسین بادکودبه ای حاضر شدند و ریاضیات را نزد سید ابوالقاسم خوانساری تلمذ نمودند و در عرفان عملی از محضر عارف معروف آیت الله سید علی قاضی طباطبایی استفاده کردند و خود مرحوم علامه نقل می فرمود:«که ما هرچه در این مورد داریم از مرحوم قاضی داریم».

علامه طباطبایی(ره) در ۱۳۱۴ ش، به ایران برگشتند و در تبریز مدت ده سال اقامت کردند ولی بعلت فشار شدید علمای متحجر و سپس فرقه دمکرات، در سال ۱۳۲۴ به قم مهاجرت کردند و با تدریس فقه و اصول و سپس تفسیر قرآن مجید و اسفار و تعلیم عرفان عملی، نقش بسزایی در احیای «نفوس» حوزه علمیه قم ایفا نمودند.

س: در مورد استاد علامه در عرفان مرحوم آیت الله قاضی و نقشی که در ساختن شخصیت معنوی علامه داشتند، مایلیم توضیح بیشتری بدهید.

ج: خود مرحوم علامه در این باره می فرمایند: وقتی به قصد تحصیل علوم اسلامی به نجف رفتم، از امیر مومنان علی (ع) خواستم که آنچه صلاح است مرا به آن راهنمایی کند، در خانه نشسته بودم که ناگهان درب باز شد و یکی از علمای بزرگ داخل شد و سلام کرد و سخنانی بدین مضمون برایم گفت:«کسی که به قصد تحصیل به نجف می آید خوب است علاوه بر تحصیل، به فکر تهذیب و تکمیل نفس خویش نیز باشد و از نفس خود غافل نماند» این را فرمود و حرکت کرد. من در آنجا شیفته اخلاق و رفتار اسلامی او شدم و سخنان کوتاه و بانفوذ آن عالم ربانی چنان در من اثر کرد که برنامه آینده ام را شناختم و تا مدتی که در نجف بودم محضر آن عالم با تقوا را رها نکردم و در دروس اخلاقش شرکت کردم. آن دانشمند بزرگ آقامیرزاعلی قاضی (ره) بود» و باز می فرماید که روزی آقای قاضی در بازار مرا دید و دستی به شانه ام زد و فرمود: اگر دنیا می خواهی نماز شب و تهجد و اگر آخرت می خواهی نماز شب و تهجد.

س: شما به عنوان یکی از شاگردان علامه چه مدت در محضر ایشان تلمذ کردید و خصوصیات درسی ایشان چه بود؟

ج : من در سال ۱۳۳۲ - در سن ۱۶ سالگی- به قم آمدم و هنوز تحصیلاتم در مرتبه ای نبود که در درس اساتیدی چون علامه طباطبایی(ره) یا امام خمینی شرکت کنم اما با توجه به روابط و آشنایی پدرم آیت الله سید مرتضی خسروشاهی با علامه طباطبایی و دوستی وآشنایی و همدرس بودن مرحوم اخوی، آیت الله سید احمد خسروشاهی با امام خمینی، با هر دو بزرگوار ارتباط داشتم و به منزلشان می رفتم و هر دو بزرگوار کمال مهر و محبت را به من که در واقع طلبه نوجوانی بیش نبودم ابراز می داشتند، تا آنکه پس از چند سال، در درس هر دو بزرگوار شرکت کردم. تقریباً یک دوره خارج اصول را در محضر امام خمینی در «مسجد سلماسی» حضور داشتم و همزمان در درس تفسیر قرآن مجید علامه طباطبایی در «مدرسه حجتیه» شرکت می کردم و سپس در درس اسفار ایشان، باز در مسجد سلماسی - کوچه آقازاده- حضور یافتم و در واقع سالیان دراز، علاوه بر روابط موروثی، از محضرشان استفاده کردم.

علامه طباطبائی (ره) در درس تفسیر خود- که در سال ۱۳۷۶ قمری به بعد در مدرسه حجتیه حضور می یافتند، در گوشه ای روبروی طلاب و شاگردان- که اغلبشان هم اکنون جزو مفاخر علمای ایران و نخبگان حوزه های علمیه هستند- می نشستند و با عنوان کردن آیه ای به تفسیر و شرح و بسط آن از لحاظ تاریخی، روانی، فلسفی، اجتماعی و غیره می پرداختند. من بخش هائی از این دروس را باصطلاح طلاب «تقریر» می کردم، مانند بعضی دیگر از طلاب، و البته بعدها تکمیل شده این مباحث به تدریج به عنوان «تفسیرالمیزان» چاپ و منتشر شد.

س: نحوه تعامل استاد با شاگردان در جلسه درس چگونه بود؟

ج : علامه طباطبائی عادت نداشت بطور مستقیم به روی شاگردان خود نگاه کند و همیشه چشم های آبی خود را، که بسیار جذاب و براق بود به آسمان- یعنی سقف مسجد-می دوخت و اگر شاگردی اشکالی و سؤالی مطرح می کرد، لحظه ای با لبخند به او نگاه می کرد و بعد به پاسخ می پرداخت، در درس اسفار هم همین طور بود و واقعا انسان وقتی از جلسه درس ایشان بیرون می آمد، اولا احساس معنویت می کرد و ثانیا به روشنی می دید که فیض و مطلبی در زمینه مطرح شده- چه در تفسیر و چه در فلسفه- عایدش شده است.. البته هر کس باندازه استعداد خود...

روش دیگر ایشان در پاسخگوئی به اشکالات و سؤالات طلاب، به این سبک بود که ایشان پاسخ و توضیح خود را مطرح می کرد و بعد برای آنکه به شاگرد میدان تفکر داده باشد، نظر خود را یک امر قطعی و حتمی اعلام نمی کرد بلکه نوعا می فرمود: «این چیزیست که بنظر ما می رسد و شما خودتان به بینید تا چه اندازه منطقی و مورد پذیرش است؟».

پس از پایان درس هم استاد مدتی برای پاسخگوئی در محل درس می نشست و سپس در مسیر راه برگشت هم طلابی که سؤالات دیگری داشتند، همراه ایشان تا درب منزلشان می رفتند و پرسشها و اشکالات خود را مطرح می کردند، در واقع علامه طباطبائی در موقع تدریس و قبل و بعد آن، همانند خود طلاب و شاگردانش بود و هیچ وقت من ندیدم که در برابر سؤال کسی- هر چند بی ربط باشد- اخم کند یا باصطلاح وی را «خیط» کند! بلکه همراه با لبخندی ملیح پاسخ مناسب را بیان می کرد.

س: ارتباط عرفان علامه با قرآن چگونه بود؟

ج: «عرفان» در تشیع، عالیترین مرحله کمال انسانی را تبلور و تجلی می بخشد، قرآن مجید از دیدگاه علامه سرچشمه همه فیوضات و معارف ربانی است. سطر سطر تفسیرالمیزان و بحث های عرفانی- فلسفی مطرح شده در آن، چگونگی پیوند عرفان با قرآن را نشان می دهد. طبیعتا نمی شود در یک مصاحبه کلی به این موضوع پاسخ مشروح و مناسبی بیان کرد.

س: از دیدگاه علامه، تصوف با عرفان چه فرقی داشت و نظر ایشان نسبت به متصوفه چه بود؟

ج: عرفان نشأت گرفته از معارف قرآن و مفاهیم و بیانات و رفتار ائمه و پیشوایان دینی است و در واقع تنها راه آرامش و سعادت و معنویت انسان است. این نوع عرفان شرعی، بی تردید نمی تواند موجب انحراف گردد اما تصوف اصیل با توجه به ریشه های آن، که همگی خود را منسوب به مولا امیرالمومنین علی علیه السلام می دانند، اگر از چهارچوب موازین شرعی خارج نشود، می توان گفت که همان هم در راستای عرفان و شاید مقدمه آن باشد ولی اگر تصوف یا حتی عرفان از اصول اساسی مفاهیم قرآنی و شرعی جدا و دور شود، بی تردید راهی انحرافی خواهد بود. به طور خلاصه از دیدگاه علامه طباطبائی، آن طور که من از ایشان شنیده ام، «طریقت» اگر از «شریعت» جدا نشود می تواند انسان ساز باشد و ایشان اشاره می کرد که الطرق الی الله علی عدد انفاس الخلائق و هر کسی که بتواند از طریق حق و موازین دین، در راه تکامل معنوی خود حرکت کند و موازین شرع مقدس را هم کاملا مراعات کند، نمی توان او را به بهانه های واهی، دور از راه حق نامید.

البته ایشان تصوف یا عرفان ساختگی، تکسبی و دکانداری را اصولا تصوف و عرفان نمی دانست و آنها را مانند کسانی تلقی می کرد که به نام اسلام و قرآن، راه کسب و کار مادی و دنیوی را در پیش گرفته اند. بهرحال زهد و عرفان اگراز چهارچوب تعالیم قرآن و پیامبر واهل بیت علیهم السلام خارج نشود، نمی توان چیزی را در رد آنها گفت: نامگذاری ها البته نباید حساسیت برانگیز باشد و یا سوء سابقه بعضی ازطرق صوفیه درگذشته و یا درویش بازی های اشباه الرجال عصر پهلوی را نباید به حساب «اهل حق متشرع» گذاشت!

با خواندن «نادعلیا مظهر العجائب» و «ترک نماز و واجبات»، نمی توان به راه حق رسید، پس دراویشی که درایران یا ترکیه و سوریه خود را اهل حق معرفی می کنند ولی از راه شریعت دور شده اند، نه اهل تصوف و عرفانند و نه پیرو راستین راه علی (ع). علی (ع) خود درمحراب عبادت و بر سرنماز به شهادت رسید، چگونه می توان مدعی پیروی از آن حضرت بود و واجبات شرعی را انجام نداد؟ بهرحال این قبیل افراد دکاندارانی هستند که برای کسب دنیا، خود را درویش وصوفی می نامند که بی تردید در این صراط نیستند.

س: اشاره کردید به اقامت طولانی در مصر؟ آیا در الازهر و یا بطور کلی در مصر، عرفان و تصوف هم مطرح است؟

ج : ر دانشگاه الازهر مصر سخن از فلسفه و عرفان به مفهومی که در حوزه های علمیه ما مطرح است، متاسفانه مطرح نیست نه از فلسفه مشاء خبری هست و نه از فلسفه صدرائی «اشراق»! در دانشکده هائی فلسفه تدریس می شود، اما بیشتر فلسفه غربی و یا فلسفه قرون وسطائی! تکاملی در محافل فلسفی آنجا به چشم نمی خورد و لذا در مصر و در الازهر، فیلسوفی مثل علامه طباطبائی یا سیدجلال آشتیانی، یا علامه سیدابوالحسن قزوینی و دیگر مشاهیر عرفانی- فلسفی یک قرن اخیر ما به چشم نمی خورد!... البته مترجمین خوبی در این رشته بودند که کتابهای خوبی را به عربی ترجمه کرده اند.

اما تصوف یکی از مهمترین علائق مردم مصر است، در مصر حدود ۶۷ تا ۷۰ طریقه صوفیه وجود دارد که صاحب مراد و شیخ و مرشد هستند و با صرف نظر از گروهی از آنها که از نام و موقعیت خود سوءاستفاده می کنند اغلب، اهل ذکر و معنویت هستند و عجیب آنکه مراسم دعاء و ذکر و ورد خود را در مساجد و مشاهد اهل البیت- مانند مسجد سیدنا الحسین، مسجد سیده زینب، مسجد سیده نفیسه و... برگزار می کنند و خود را خیلی به اهل بیت نزدیک می دانند و مانند ما شیعیان، به زیارت قبور و مراقد اهل بیت و اولیاء، رغبت شدید دارند و همه این طریقت ها، خود را وابسته به مولا علی(ع) می دانند و عجیب آن که در حوادث اخیر، پس از پیروزی حزب الله لبنان بر وحوش اسرائیلی، دفاع شدید و علنی شیوخ طرق صوفیه و مردم مصر- بطور عموم- از حزب الله، بعضی از مقامات دولتی و امنیتی، را نگران ساخت و بطور رسمی و علنی هشدار دادند که تشیع بوسیله طریقت های صوفیه، یکبار دیگر مصر را مانند دوران فاطمی ها، «فتح» خواهد کرد!

س: چه اقتضائات و ضرورت هائی سبب شد که مرحوم علامه راه و خط مرجعیت را رها کند و درمسیر علوم قرآن و تفسیر گام بردارد؟

ج: -خدمت به اسلام و نشر تعالیم الهی درسلک مرجعیت یا رشته های دیگر روحانیت شیعه، اساسی ترین هدف بزرگان است و بی تردید علمائی که مسیر مرجعیت یا رشته و رسته ای دیگر را انتخاب می کنند، به تشخیص خاص خودشان در راستای نشر تعالیم اسلامی عمل می کنند. اما علامه طباطبایی (ره) ، مانند مرحوم آیه الله کاشانی که مجتهد مسلم بود و در صورت اقامت درحوزه نجف یا قم،بی تردید یکی از مراجع معروف عصر می شد، هر کدام راه خاصی را برای خود انتخاب نموده و به آن عمل کردند.

وقتی من این سوال را از مرحوم آیه الله کاشانی پرسیدم فرمودند: بدبختی مسلمین از فقدان مرجعیت نیست. این همه رساله و مراجع داریم- خداحفظشان کند- بگذارید یکی هم در راه مبارزه با استعمار و استبداد، خدمت کند، انشاء الله که خداوند از همگان قبول کند. این منطق مرحوم آیه الله کاشانی بود و به همین دلیل، علیرغم مقام فقهی و موقعیت علمی در نجف، همراه مرحوم آیه الله سید محمد تقی خوانساری - از مراجع بزرگ قم- هر دو اسلحه برداشتند و علیه استعمار انگلیس و اشغالگری عراق جنگیدند و هر دو هم ازطرف انگلیسی های اشغالگر، محکوم به اعدام شدند که یکی دستگیر و به هند تبعید شد و دیگری به ایران فرار کرد. پس تشخیص درنوع خدمت، بستگی به طرز فکر آقایان دارد.

استاد علامه پس از ورود به قم، نخست طبق معمول، دروس فقه و اصول را شروع کردند ولی بتدریج متوجه شدند که در این زمینه ها، درحوزه قم«من به الکفایه» هست و احساس کردند که تدریس تفسیر قرآن و علوم عقلی ضروری تر است و روی همین اصل با ترک تدریس فقه و اصول، دور مرجعیت را هم خط کشیدند!

درمورد علت انتخاب روش علمی جدید درحوزه، خود ایشان چنین پاسخ گفته اند: «من به هنگامی که به قم آمدم و برنامه های رایج دروس حوزه را بررسی کردم،متوجه شدم که این برنامه ها همگام با نیازهای جامعه و آینده نیست و کمبودهائی دارد و عمده ترین این کمبودها را در قفدان بحث تفسیری و علوم عقلی درحوزه دیدم و برخلاف خواست ظاهری حوزه که لزوم تدریس فقه و اصول را مطرح می کرد و آن را برای حل همه مشکلات کافی می دانست، من درس تفسیر و فلسفه را آغاز کردم،البته با توجه به شرایط موجود، آغاز این نوع دروس به نوعی دوری از مقام علمی! تلقی شد که برای من مهم نبود چون فکر کردم که در نزد حق سبحانه و تعالی عذرقابل قبولی نخواهم داشت که یک جنبه ضروری را به خاطر مسائل ظاهری خاصی ترک کنم...» و این توضیح پاسخ کامل سؤال شما توسط خود استاد است چون هدف در نزد استاد خدمت به جامعه و آینده، از طریق دیگری غیر از اشتغال به تدریس فقه و ادامه رسته فقاهت است.

س: چرا علوم قرآن و تفسیر درحوزه های علمیه به عنوان متن اصلی دروس حوزوی مطرح نیست و به عنوان دروس فرعی به آن نگاه می شود؟

ج: البته حالا این طور نیست و رشته تفسیر درحوزه ها، یکی از بهترین و عمیق ترین رشته ها محسوب می شود ولی متاسفانه هنوز آن بعد و عظمتی را که باید این درس اصلی حوزه ها داشته باشد، بدست نیاورده است. من درملاقاتی با شیخ الازهر، دکتر سید محمد طنطاوی که خود مفسر قرآن است و چندین جلد از تفسیر او منتشر شده است، پـرسیدم که علت اهتمام الازهر وعلمای اهل سنت به قرآن و تفسیر چیست؟ درپاسخ گفت: قرآن کتاب اصلی و مادر است و منبع و مدرک اصلی ما قرآن و بعد سنت است، ما در سنت هم اگر مشکلی داشته باشیم باز با مراجعه به کلیات مطرح شده در قرآن می توانیم حل کنیم و معنی ندارد که یک عالم دینی الازهری از تفسیر قرآن آگاه نباشد.

درمورد چگونگی آموزش و حفظ قرآن سؤال کردم، شیخ گفت: آموزش و حفظ قرآن، قبل از تفسیر است و هر طلبه الازهری نخست باید قرآن را بطور کامل حفظ کند و سپس افزود که «لیس ازهریا» من لم یحفظ القرآن- هر کسی که قرآن را حفظ نکند او ازهری نیست! روی همین اهتمام است که سالانه در مراسم پرشکوهی به صدها نفر از حفاظ جدید- اعم از الازهری و غیر ازهری- هدایا و جوایز ارزشمندی می دهند. در آن مراسم همه سفرای کشورهای اسلامی را هم دعوت می کنند و در یک سال که اینجانب در آن اجتماع بزرگ شرکت کردم، علیرغم رسم همیشگی که شیخ الازهر و وزیر اوقاف و قائم مقام و مفتی مصر جوایز را می دهند، به اصرار شیخ الازهر که از آن بالا مرا در جمع سفرای کشورهای اسلامی دید، به جایگاه رفتم و باز به اصرار ایشان، جوایز بعضی از طلاب ازهری را من تقدیم کردم که عکس های آن مراسم موجود است.

به هر حال این اهتمام الازهر به قرآن است و به همین دلیل است که می بینیم علمای الازهر، در هر موضوعی بلافاصله به آیه ای از قرآن استناد می کنند و متأسفانه علمای ما، تا چه رسد به طلاب!- در این زمینه نواقصی دارند که امیدواریم به تدریج و پس از تکامل اجتماعی جامعه ما، این موضوع هم به طور ریشه ای حل شودورشته تفسیر قرآن، جزو دروس اصلی حوزه های ماباشد.

س: ششما که سالیانی در درس تفسیر علامه شرکت کرده اید، درباره روش تفسیری ایشان و تفسیر المیزان چه توضیحاتی دارید؟

ج: ویژگی تفسیری علامه طباطبایی(ره )، تفسیر آیات قرآن با استفاده و مراجعه به آیات دیگر قرآن است، این روش که «تفسیر قرآن به قرآن» نامیده می شود اگرچه درگذشته نیز توسط بعضی از مفسران به کار گرفته شد، و مثلا «زمخشری» معتقد است که «محکم ترین و بهترین مفاهیم قرآنی را می توان از آیات خود قرآن به دست آورد» ولی هرگز، در هیچ تفسیری، مانند تفسیرالمیزان،این روش با این وسعت و عمق، مورد استفاده قرار نگرفته است. علامه در این روش، بیشتر تکیه بر «سیاق آیات» دارد و با استناد به این نکته، به تفسیر آیات می پردازد.

مرحوم شهید مطهری (ره ) که خود از شاگردان برجسته علامه طباطبایی(ره ) بود درباره تفسیر المیزان می نویسد: «کتاب تفسیر المیزان یکی از بهترین تفاسیری است که برای قرآن مجید نوشته شده است. من می توانم ادعا کنم که بهترین تفسیری است که در میان شیعه و سنی از صدر اسلام تاکنون نوشته شده است.»

مرحوم علامه خود در مقدمه جلد اول تفسیرالمیزان این ویژگی و روش را روش ائمه اطهار علیهم السلام می نامد و خود را پیرو این روش می داند و می نویسد:«قرآن کتاب راهنما است که انسان را به بهترین راه هدایت می کند و کتاب فصل و جداسازی حق از باطل است و کتاب بیان است که هر لحظه سعادتی را به انسان عطا می کند و کتابی است که ظاهری دارد و باطنی و ظاهرش همه حکمت است و باطنش همه علم، ظاهرش ظریف و لطیف و باطنش ژرف و عمیق، عجایب قرآن را نمی توان شمرد و در آن چراغ های هدایت روشن است.» مرحوم علامه بعد می افزاید: «ما در این تفسیر که به طریقه اهل بیت علیهم السلام تفسیر می کنیم فقط جهات و نکات زیر را مورد بحث قرار می دهیم:

۱) معارف مربوط به اسماء و صفات خداوند مانند: حیات، علم، قدرت، سمع، بصر و یگانگی، در مورد ذات خداوند، قرآن می گوید که این امر نیازی به بیان ندارد.

۲) معارف مربوط به افعال خداوند، مانند: خلق و امر، اراده، مشیت، هدایت، گواهی، قضا و قدر، جبر و تفویض رضا و خشم و...

۳) معارف مربوط به واسطان بین حق و خلق، چون: لوح و قلم، عرش و کرسی، بیت المعمور، آسمان و زمین ملائکه، شیاطین، اجنه و...

۴) معارف مربوط به انسان در حیات قبل از دنیا و معارف امور دنیوی انسان، مانند: پیدایش انسان، خودشناسی شناخت اصول اجتماعی، نبوت و رسالت، وحی، الهام، کتاب، شریعت، اخلاق نیک و بد انسان، ایمان، احسان و...

۵) معارف مرتبط با عوالم بعد از دنیا، مانند عالم برزخ و رستاخیز (معاد). البته باید گفت که در تفسیر ما به بررسی احکام دینی پرداخته نمی شود چون بحث درباره آنها به «علم فقه» برمی گردد و از حوزه بحث های ما خارج است.

در تفسیر ما- در تمامی مجلدات آن- آیه ای را برخلاف معنای ظاهری آن حمل نکرده ایم یعنی در این تفسیر، تأویلاتی که دیگران دارند، مورد توجه نیست، زیرا چنانکه خواهید دید، اصولا این «تأویلات»، از قبیل «معانی» نیست.

از سوی دیگر ما در روایات منقول از ائمه هدی علیهم السلام دقت خاصی داریم و درواقع این روش، که مطالب این تفسیر برپایه آن ها استوار است، قدیمی ترین روش تفسیری است که از ائمه هدی به ما رسیده است. البته در این تفسیر بحث های مختلفی در زمینه های: علمی، فلسفی، تاریخی، اخلاقی، اجتماعی و غیره مطرح است که در حد توان به آنها پرداخته ایم...» این روش تفسیری علامه در المیزان است که خود بیان فرموده اند.

نعمت الله موسوی



همچنین مشاهده کنید