یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

موضوع عشق در داستان های صادق هدایت


در این نوشته ی كوتاه نیم نگاهی بشتاب و گذرا خواهم داشت به مقوله عشق در داستان های صادق هدایت, و می كوشم به این پرسش جالب پاسخ دهم كه پرسناژهای داستان های هدایت چه برداشت و دریافتی از مقوله عشق داشته اند

در این نوشته ی كوتاه نیم نگاهی بشتاب و گذرا خواهم داشت به مقوله عشق در داستان های صادق هدایت، و می كوشم به این پرسش جالب پاسخ دهم كه پرسناژهای داستان های هدایت چه برداشت و دریافتی از مقوله عشق داشته اند؟مطالعه داستان های كوتاه و بلند هدایت به روشنی نشان می دهد كه هدایت به موضوع عشق بین مرد و زن در آثار خویش بی توجه بوده و عنایت چندانی به این موضوع شور انگیز نداشته است. اغلب داستان های كوتاه و بلند هدایت خالی از عشق و عاطفه های عاشقانه هستند، و روابط غنی و عمیق عاطفی بین بازیگران و صحنه گردانان و شخصیت های مرد و زن وجود ندارد.به عبارت دیگر در داستان های هدایت، عشق بسیار پریده رنگ و محو است، نشانه ای از عشقی حقیقی، والا و دگرگون ساز بین زن و مرد دیده نمی شود، و پرسناژهای این داستان ها معمولا با مقوله ای به نام عشق آشنا نیستند، آن را درك نمی كنند، از رنج و شادی آن بی خبرند، درد و لذت آن را حس نكرده اند، با بیم و امید آن بیگانه اند ، با تشویش ها و دلهره های آن كاری ندارند و از این همه بسی دورند. اگر رابطه دوستانه ای بین زن و مرد هست رابطه ای ساده و بسی دور از عشق است، اگر رابطه همسری هست از عشق تهی است و اگر هم عشقی هست عشق بی بنیاد و بی ریشه است و كم عمق ، كم محتوا و سطحی. این نشان می دهد كه یا هدایت عشق را نمی شناخته یا شاید عشق برای او چیزی درجه ی دو و غیر اساسی بوده كه زیاد ذهنش را به خود مشغول نمی كرده و دغدغه آن را نداشته است.عشق در داستان های حاجی آقا، علویه خانم، توپ مرواری، سه قطره خون ، زنده به گور ، سگ ولگرد، و بیشتر داستان های كوتاه هدایت جایی ندارد.

در داستان زنده به گور، راوی با دختری آشنا می شود، دو سه بار با هم به سینما می روند، در تاریكی سینما كمی به او نزدیك می شود ، او را نوازش می كند، و از این نزدیكی حالت غریبی حس می كند، حالتی بیگانه و نا آشنا، « یك حالت غمناك و گوارا» و بیشتر از آن چیزی نمی تواند بگوید. بعد قرار می گذارند كه برود و او را به اتاقش بیاورد، ولی چنان غرق در فكر مرگ و خودكشی است كه پشیمان می شود و دیگر سراغ دختر نمی رود:« نمی دانستم چه شد كه پشیمان شدم. نه اینكه او زشت بود یا از او خوشم نمی آمد، اما یك قوه ای مرا بازداشت.نه، نخواستم دیگر او را ببینم، می خواستم همه دلبستگی های خودم را از زندگی ببرم..»«... نه، دیگر نمی خواستم آن دختره را ببینم، می خواستم از همه چیز و از همه كار كناره بگیرم، می خواستم نا امید بشوم و بمیرم.»در داستان كوتاه «مادلن »، دوستی راوی با مادلن یك دوستی ساده و بی پیرایه است و عاطفه عاشقانه ای پشت آن نیست. آن ها دو سه بار بیشتر همدیگر را ندیده اند و نه شناخت خاصی از هم دارند و نه احساس خاصی نسبت به هم. راوی خاطره ای خوش از مادلن در نخستین دیدار دارد، همین و بس.در داستان « آینه شكسته» ، اگر چه راوی نسبت به « اودت» احساساتی دارد كه به عشق پهلو می زند و نزدیك است، اما این احساسات بی ریشه و ناپایدارند و سطحی:« اودت مثل گل های اول بهار تر و تازه بود، با یك جفت چشم خمار به رنگ آسمان و زلف های بوری كه همیشه یك دسته از آن روی گونه اش آویزان بود. ساعت های دراز با نیم رخ ظریف رنگ پریده جلو پنجره اتاقش می نشست.پا روی پایش می انداخت، رمان می خواند، جورابش را وصله می زد و یا خامه دوزی می كرد، مخصوصاً وقتی والس گریزری را در ویلن می زد، قلب من از جا كنده می شد... به این ترتیب رابطه مرموزی میان من و او تولید شد.اگر یك روز او را نمی دیدم، مثل این بود كه چیزی گم كرده باشم، گاهی روز ها از بس به او نگاه میگردم، بلند می شد و لنگه ی پنجره اش را می بست.»

و این عاطفه كه به آشنایی و دوستی منجر می شود خیلی زود ، پس از چند ملاقات ، با نخستین اصطكاك فرو كش می كند، دوستی از هم می پاشد و به جدایی می انجامد.اگر چه خاطره آن تا مدت ها در ذهن راوی می ماند.در داستان « گرداب» هیچ نشانی از عشق و هیجانات عاشقانه بین همایون و بدری وجود ندارد و رابطه زناشویی آنها كاملا خالی از عشق و آلوده به زشتی ، خیانت،حسادت و بی عاطفگی است. بهرام هم كه به خاطر عشق بدری خودش را می كشد، معلوم نیست به چه دلیل عاشق او شده و نشانه ای كه دال بر عشقی ریشه دار در او نسبت به بدری باشد وجود ندارد. اینجا نیز انس و الفتی ساده با عشق اشتباه گرفته می شود و بهرام قربانی این اشتباه وسوسه انگیر میگردد.عشق داش آكل به مرجان در داستان «داش آكل» هم عشقی حقیقی و ریشه دار نیست و پایه و اساس محكمی ندارد. و داش آكل جز چشم های مرجان، آن هم برای یك بار و برای كمتر از یك دقیقه، هیچ چیز دیگری از او ندیده و هیچ شناختی از او ندارد. تنها شاید شیفته چشم های درشت گیرنده و سیاه مرجان شده و مثل همه عشاق سنتی، با یك نگاه یك دل نه صد دل عاشق شده است!

« بعد همانطور كه سرش را بر گردانید، از لای پرده دیگر دختری را با چهره بر افروخته و چشم های گیرنده سیاه دید. یك دقیقه نكشید كه در چشم های یكدیگر نگاه كردند، ولی آن دختر مثل این كه خجالت كشید، پرده را انداخت و عقب رفت. آیا آن دختر خوشگل بود؟ شاید، ولی در هر صورت چشم های گیرنده او كار خودش را كرد و حال داش آكل را دگرگون نمود، او سر را پایین انداخت و سرخ شد.»و با همین یك نگاه داش آكل ، كه تا آن وقت از عشق و رمز و رازهای آن به كل بی خبر بوده و بویی از آن نبرده بوده، ناگهان عاشق مرجان می شود ، آن چنان كه عشق مرجان در رگ و پی او ریشه می دواند و او را آرام و دست آموز می كند:«چه بكنم؟ این عشق مرا می كشد...مرجان...تو مرا كشتی...به كه بگویم؟ مرجان...عشق تو مرا كشت!...»عشق خداداد به لاله در داستان « لاله» هم فقط وسوسه ای هوس آلود است و ناشی از محرومیت دراز مدت خداداد از زن. خداداد جای پدر لاله است و هیچ پیوند عاشقانه ای بین آنها نمی تواند معنا داشته باشد:« او را به وجه فرزندی خویش برداشت و كم كم علاقه مخصوصی نسبت به او پیدا كرد. نه دلبستگی پدر و فرزندی. اما مثل علاقه زن و مرد او را دوست داشت.»عشق منوچهر و خجسته در داستان «صورتك ها» نیز بسیار سطحی، بچگانه ، هوس آلوده و بی ریشه است. بین آن دو هیچ حس و عاطفه پایدار و عمیقی كه به عشق منجر شده باشد وجود ندارد.شاید بوف كور مهم ترین داستان هدایت است كه در آن به عشق به عنوان یك موضوع اصلی- در كنار موضوع های دیگری چون مرگ، تنهایی، حقارت های زندگی زمینی- پرداخته شده است.عشق در داستان بوف كور دارای دو وجه مكمل است: عشق رویایی راوی به زن اثیری، و عشق كابوس وار راوی به لكاته.

اینك به هر یك از این دو وجه عشق در بوف كور نگاهی بشتاب و گذرا كنیم:

عشق راوی به زن اثیری عشقی رویایی، معنوی، روحانی و آسمانی است، ولی واقعی نیست و هیچ عنصر جسمانی و شور جنسی در آن وجود ندارد« در این وقت از خود بی خود شده بودم، مثل این كه من اسم او را قبلاً می دانسته ام. شراره چشم هایش، رنگش، بویش، حركاتش همه به نظر من آشنا می آمد، مثل این كه روان من در زندگی پیشین در عالم مثال با روان او همجوار بوده ، از یك اصل و یك ماده بوده و بایستی كه به هم ملحق شده باشیم.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.