شنبه, ۳۰ تیر, ۱۴۰۳ / 20 July, 2024
فرارگاه!
![فرارگاه!](/web/imgs/16/1/3umk31.jpeg)
سالها پیشتر، گفته شد که باید تمهیدات و تدارکات لازم برای مقابله با ضایعات سنگین زلزله احتمالی موعود، در نظر گرفته شود. زلزله عهد احمدشاه در خراسان که ملکالشعرای بهار احتمالاً در کتاب تاریخ مختصر احزاب سیاسیاش به آن اشاره دارد، زلزله بویین زهرا در منطقه قزوین که داستان زندگی جهان پهلوان جوانمردمان مرحوم تختی هم با آن پیوند پیدا کرده است، زلزلههای کاخک و گناباد در سال ۴۷ و طبس و فردوس در سال ۵۷ که سرفصلهای برجسته کتاب تلفات زمینلرزه در دوره قبل از انقلاب را رقم میزند، زلزله رودبار و منجیل که تقویم سال ۶۹ شمسی را سیاهپوش کرد و نیز زلزله بم که سال ۸۲ شمسی را به سوگ نشاند، همگی آموزنده بودهاند!قرار بود که از اینهمه لرزیدن درسی بیاموزیم. بید کهنسال سرزمین ما بارها و بارها از این بادها لرزیده و هر بار، پربارشاخهای و حتی استوارساقهای از آن درهم شکسته است. قرار بود که تدارکات و تمهیدات، افزون و افزونتر شود. مثلاً ساختمانها و ساختمانسازیها در غربال زلزلهشناسی به آزمون کشیده شود. شده است؟ قرار بود "نقشه راهِ" میانبُر و زودرسان مورد بازبینی قرار گیرد. قرار گرفته است؟ قرار بود چگونگی توزیع مراکز درمانی و بیمارستانهای ثابت و سیّار و آماده به خدمت، مطالعه گردد. مطالعه گردیده(!) است؟ قرار بود روزی برسد که هر شهروند یا لااقل هر خانواده ایرانی (تهرانی) در محل کار یا محلّ زندگیاش مالک جعبه جادوی کمکهای اوّلیه و کمکطلبیهای ثانویّه باشد. هست؟ حتی قرار بود... یا اینطور هم میشود گفت که برخی از رسانهها احداث حداقل یک اتاق فلزّی ضدّزلزله را در هر خانه و منزل به عنوان طرح ضربتیِ کاچی به از هیچی(؟) پیشنهاد کرده بودند و مدل و ماکتش را هم نشان داده بودند. شد یا نشد؟
امیدواریم واقعاً همه این تمهیدات و تدارکات (یا اینها نه، بلکه مشابه آنها) مورد توجّه عینی و عملی قرار گرفته باشد و ما بیخبر مانده باشیم. نکند که همه اینها و مشابه اینها، خلاصه شده باشد در همان طرح بدون شرح معروف که تحت عنوان "آمادهسازی قطعه ویژه هنرمندان و نویسندگان در بهشت زهرای تهران" در سینه بیکینه تاریخ به یادگار، ماندگار شده است؟ به عبارت دیگر نکند که بعدها مثلاً گفته شود: خوشبختانه به منظور رفاه حال زلزلهزدگانِ زیر آوار مردهمان از همان چند و چندین سال قبل با درایت و دقّت بسیار، قبور مناسب را به تعداد لازم تمهید و تدارک کرده بودیم(!) و لذا از این بابت جای هیچ نگرانی و ناراحتی نبوده است.
امّا گذشته از این حرف و حدیثها، زلزله اگر شوخی طبیعت هم باشد، باید آدم آن را جدّی بگیرد. شعرا اگر آن را قلقلک زمین بخوانند، باز هم باید دانست که قلقلکِ مرگ است و چه بسا که کشتارگاهی به وسعت جنگهای جهانی را پیش رویمان بگذارد و برود. یا حتی نرود. قدیمیها اگر زلزله را فقط مجازات گناهکاران و فسادکنندگان و اشراف قریش میدانستند و میگفتند کاری نمیشود کرد، حق داشتند. زیرا در شهرهای آن روزگار و خصوصاً در روستاها و "روستا ـ شهر"هایشان، حیاط واقعاً حیات بود. خانهها هرچند خاکی و خشتی، لااقل دویست سیصد متر فضای مساعد را در اختیارت میگذاشت تا اگر به خواب اصحاب کهف فرو نرفته باشی، بتوانی خود را از قرارگاه به فرارگاه برسانی و از حیاتِ حیاط استفاده کنی. لااقل در هر خانه چند درخت تناور میتوانست پناهگاهت باشد. خانه همسایه هم بیشباهت به خانه تو نبود. امّا امروز چطور؟ بر فرض که وارث عهد عتیق باشی و از امکانات عصر جدید(!) بهرهور شده باشی و در هر حال حیاط خلوت و جلوتی را در مقابل خویش ببینی. در این صورت با ساختمانهای عظیمالقدر و عظیمالقبری که هر کدامشان مثل برج زهرمار در پس و پیشت قد برافراشتهاند چه خواهی کرد؟ قبرستانهای عمودی و دایناسورهای سیمانی، هم حیاط را از تو سلب خواهند کرد و هم حیات را. هر دو را. میگویید نه؟ نگاهی از سر لطف به شهرهای کلان و کلانتر بیندازید و کروکی احتمالی آن فاجعه آتی و آنی را ترسیم بفرمایید.
یاد زلزلههای قدیم به خیر باد. همه هزینهاش ذکر لا اله الاّ الله بود و آنگاه خود را به فضای باز حیاط و باغ و دشت رساندن. و حالا؟ فراموش نمیکنم که شاید(!) در اثنای وقوع زلزله بم، در طول لحظات سرنوشتسازی که زمین و زمان میلرزید و میلرزاند، مدّتی تلاش کردیم تا خود را از لحد آپارتمان به پلّه اضطراریِ آن سوی قبرستان عمودی مسکونیمان برسانیم. دم در خروجی، ماشین لباسشویی، راه نجات را به روی ما بسته بود. ولی تا با کمک بچّهها دنبال دستگیرهی نداشتهاش بچرخیم و به سبک و سیاقی که اتوموبیلهای خاموش را هل میدهند، هولکنان و لاحولگویان به زیر و بمِ یکی از محصولات صنایع سنگینمان (همان دستگاه لباسشویی کذایی) فشار بیاوریم که خودش را کنار بکشد، صدای یک نفر به گوشمان رسید که گفت: "چه کار میکنید؟ خسته نباشید، زلزله تمام شده است"!
بعد هم همان همسایه عرض کرد(!): "تازه، بر فرض که موفق به خروج از در و پایین رفتن از پلّه آهنی اضطراری میشدید، کجا میرفتید؟ خود بنده، با اینکه گروه فشار هم در اختیار نداشتم و بدون موانعی مثل لباسشویی و یخچال و غیره توانستم فوراً فرار کنم، پس از اتمام پلّههای نجات، ناگهان خود را در پارکینگ ساختمان یافتم. در جایی که میتواند پس از آوار شدن، به عمیقترین مقبره مسکونی تبدیل شود! آقاجان، در این شهر لعنتی، قرار که نمیتوان گرفت، هیچ؛ فرار هم نمیتوان کرد".ملاحظه میفرمائید؟ زلزله که بیاید، با این آپارتمانهای رویهمرفته بیحیاط و بیحیات و بیحیا، قرارگاه و فرارگاهمان یکی میشود. معلوم نیست از کدام سو به کدام سو باید گریخت. خصوصاً اگر زلزله موقعشناس، در نیمهشب دامنگیر شده باشد.
جلال رفیع
تعمیرکار درب برقی وجک پارکینگ
دورههای مدیریتی دانشگاه تهران
فروش انواع ژنراتور دیزلی با ضمانت نامه معتبر
مسعود پزشکیان ایران دولت چهاردهم پزشکیان دولت نماز جمعه محمدجواد ظریف انتخابات ریاست جمهوری رئیس جمهور انتخابات عزاداری ظریف
فضای مجازی گرمای هوا تهران هواشناسی سازمان هواشناسی زلزله پلیس وزارت بهداشت شهرداری تهران قتل پشه آئدس سلامت
برق مسکن قیمت دلار مایکروسافت واردات خودرو خودرو قیمت خودرو دولت سیزدهم حقوق بازنشستگان قیمت طلا بازنشستگان بازار خودرو
کربلا امام حسین بازیگر تلویزیون سینما اوشین امام حسین (ع) سینمای ایران فیلم
هواپیما فناوری دانشگاه تهران فضا
اسرائیل جو بایدن دونالد ترامپ یمن رژیم صهیونیستی تل آویو آمریکا فلسطین غزه ترامپ روسیه جنگ غزه
فوتبال پرسپولیس استقلال نقل و انتقالات نقل و انتقالات لیگ برتر تراکتور باشگاه پرسپولیس علی علیپور لیگ برتر لیگ برتر ایران سپاهان مهدی طارمی
ویندوز مغز ناسا اینترنت سامسونگ عیسی زارع پور هوش مصنوعی سرعت اینترنت موبایل
رژیم غذایی ویتامین پوست چاقی کاهش وزن افسردگی