سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

نکاتی درباره اگزیستانسیالیسم


نکاتی درباره اگزیستانسیالیسم

رویکرد تاریخی در یک مکتب فلسفی به این معناست که برای ارایه و ابراز هرگونه اظهارنظر فلسفی, نخست, آرای فلسفی اندیشه های فیلسوفان پیشین دیگر بررسی, و در آن تامل شود به این دلیل که در آنها حقیقت هایی وجود دارد و سپس رای و دیدگاه فیلسوف بیان گردد اما فلسفه اگزیستانسیالیسم, از رویکردی غیرتاریخی و ضد تاریخی برخوردار بوده و بنا را بر این می نهد که هر کس باید, اندیشیدن را از خود آغاز کند

رویکرد تاریخی در یک مکتب فلسفی به این معناست که برای ارایه و ابراز هرگونه اظهارنظر فلسفی، نخست، آرای فلسفی (اندیشه‌های فیلسوفان پیشین) دیگر بررسی، و در آن تامل شود (به این دلیل که در آنها حقیقت‌هایی وجود دارد) و سپس رای و دیدگاه فیلسوف بیان گردد اما فلسفه اگزیستانسیالیسم، از رویکردی غیرتاریخی و ضد تاریخی برخوردار بوده و بنا را بر این می‌نهد که هر کس باید، اندیشیدن را از خود آغاز کند. در نظر داشته باشیم در اینجا، تفاوت‌هایی میان تاریخ علم و تاریخ فلسفه از سوی اگزیستانسیالیست‌ها برای نشان دادن مقصودشان برجسته می‌شود و بر این نکته پا می‌فشارند که هرچه در تاریخ علم‌، همگرایی می‌بینیم، در تاریخ فلسفه چنین چیزی کمتر به چشم می‌آید. از دیگر موضوع‌هایی که فیلسوفان اگزیستانسیالیست نسبت به آن همواره، حساسیت نشان داده‌اند، می‌توان به «توده‌ای شدن فرد انسانی» اشاره کرد که در نوشته‌های آنها بسیار برجسته است و آن را نفی کرده‌اند. آنها به این دلیل که این پدیده را در تقابل با بر وفق طبع عمل کردن و سدی در برابر زیستن بر اساس خواست فرد می‌پندارند، می‌گویند که چنین زیستی، انسان را از زندگی‌ای که با طبع‌اش موافقت دارد، باز می‌دارد و در این بحث، «بودن» و «چگونه بودن» فرد را پی‌گرفته و گاهی توده‌ای شدن فرد انسانی را «میان مایگی» می‌نامند.

یعنی حالتی که خاصیت بودن «فرد» از دست رفته و رنگ می‌بازد. به عبارتی ساده‌تر با همرنگ شدن با جماعت مخالفت می‌ورزند. اگزیستانسیالیست‌ها بر این باورند که فرد باید مطابق با صرافت طبع خود رفتار کند و اینکه دیگران چه انتظاری از او دارند، نباید مبنای تصمیم‌گیری و عمل او شود، چون هر کس خود باید به زندگی‌اش معنا ببخشد اما از اثرگذاری جامعه بر فرد هم نمی‌توان چشم پوشید، به‌طور کلی انسان را تا چه اندازه با چنین نگرشی می‌توان از جامعه جدا کرد؟ مگر طبع انسانی نمی‌تواند نتیجه رسوب جامعه‌ای باشد که فرد در آن رشد یافته، بزرگ شده و زیسته است؟ برخی از خوش آمدن‌ها و بدآمدن‌ها می‌تواند از دوره کودکی در فرد شکل گرفته باشد. باز جایی که به دلیل حاکمیت باوری خاص در اجتماع، فرد برخلاف آن رفتار می‌کند، همچنان انتخاب خودش را نمی‌تواند خالص تلقی کند زیرا در این انتخاب دیگران هم سهم داشته‌اند. پس «من» خالص، و انتخاب خاص «خود» را چندان هم ساده نمی‌توان تعریف پذیر کرد و جای چون و چرا در این‌باره باقی می‌ماند.

اگزیستانسیالیسم نسبت نزدیکی هم با فنومنولوژی (پدیدارشناسی) دارد در فنومنولوژی حالات نفسانی انسان‌ها به فنومن‌ها (نمودها) تعلق می‌گیرد، نه به نومن‌ها (بودها) یعنی نمود واقعیت‌ها نه به خود واقعیت‌ها. همه چیز بستگی به این دارد که چگونه به نظر انسان بیاید، اگر شاد است یا امیدوار است به خاطر چیزی است که بر او می‌نماید. اگر کانت می‌گفت شناخت ما به ظاهر فنومن‌ها تعلق دارد، اگزیستانسیالیست‌ها می‌گویند اراده ما هم به فنومن‌ها بر می‌گردد و این تعلق اراده به ظواهر، درون ماندگاری خوانده می‌شود به این معنا که انسان پا از خود و از درون خود فراتر نمی‌گذارد و آن تصاویری که در ذهن انسان نقش بسته و شکل می‌گیرد، موجب، دلبستگی‌ها، ترس‌ها، عشق ورزیدن‌ها و... می‌شود. اینجاست که کنار گذاشتن وجه عقلانی در برخی مسایل از دیدگاه اگزیستانسیالیست‌ها قابل فهم می‌گردد و می‌گویند گزینش‌های ما گاهی غیرارادی است. اینکه از چه رنگی خوشمان می‌آید یا نمی‌آید، از چه بویی خوشمان می‌آید یا نمی‌آید، از چه مزه‌ای خوشمان می‌آید یا نمی‌آید، به چه تیپ‌هایی تمایل داریم یا نداریم و... نتیجه پردازش‌هایی است که در درون ما انجام شده و اینک این پرسش مطرح می‌شود که اراده ما کجاست؟

به باور اگزیستانسیالیست‌ها، انسان هیچ لحظه‌ای در زندگی‌اش از انتخاب و گزینش گریزی ندارد، «انتخاب کردن» کاری است که به طور مستمر انجام می‌دهد حتی اگر در بین دو گزینه هیچ کدام را هم انتخاب نکند باز دست به انتخاب زده است. گزینش انسان می‌تواند از وجه عقلانی هم برخوردار نباشد. به این معنا که اگر کسی در شرایطی کاری انجام دهد و از او پرسیده شود که چرا این کار را انجام داده، ممکن است دلیلی ارایه دهد که به نظر خودش توجیه‌کننده انتخاب‌اش باشد ولی اگزیستانسیالیست‌ها می‌گویند اگر پس از بیان آن دلیل، مداقه‌ای صورت پذیرد، درمی‌یابیم این دلیل به گزینش دیگری وابسته است و خود آن گزینش دیگر هم، به گزینش‌های دیگر وابسته است و توقف زیاد بر دریافت وجه عقلانی می‌تواند ما را به مقصود نرساند.

نگرشی که آرتور شوپنهاور به این موضوع دارد جالب‌تر و صریح‌تر به نظر می‌آید: «اگر ما چیزی را می‌خواهیم برای آن نیست که دلیلی برای آن پیدا کرده‌ایم بلکه چون آن را می‌خواهیم برایش دلیل پیدا می‌کنیم.» اگزیستانسیالیست‌ها می‌گویند اگر ما به چیزی تمایل داریم و اگر از چیزی دوری می‌کنیم و پرهیز داریم، توجیه‌کننده این رفتار در درون ما باید جست‌وجو شود. همان طور که فردریش نیچه در کتاب «فراسوی نیک و بد» درباره گزنیش بدون وجه عقلانی اظهار می‌دارد، ما بی‌طرفانه با واقعیت‌ها مواجه نمی‌شویم و پیش داوری‌ها و تعصب‌های ما هم در میان است به همین خاطر اگر واقعیت‌هایی را پذیرفته و ارج می‌نهیم به این دلیل است که خواسته‌های عمیق روحی ما را برآورده می‌سازند و چون این گونه است، به آن روی آورده و باورش می‌کنیم.

نیچه از همین رو ابراز می‌دارد که اگر ما به لحاظ روحی و ذهنی به حقیقت دست نمی‌یابیم، دلیل‌اش ذهن گزینش‌گر ماست که فقط حقیقت‌هایی را پذیرا هستیم که نیازهای ما را برآورده می‌کنند. ساختارهای ذهنی متفاوت هم دلیل دیگری بر عدم بی طرفی ماست. در نتیجه ما به خاطر ناتوانی در تحمل واقعیت‌ها به سوی شکنندگی پیش می‌رویم.