چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

اسوه هایی که به افسانه تبدیل می شوند


اسوه هایی که به افسانه تبدیل می شوند

باید جور دیگری ببینیم, پیش از آن که قهرمان های ما به افسانه تبدیل شوند

برای بازتولید رفتارهایی از جنس عباس بابایی چه باید کرد؟ مثلا وقتی فرمانده شدیم چه کنیم که مثل او باشیم و کسی متوجه نشود که سربازیم یا فرمانده؟ اصلا آیا با تکرار این رفتار، شبیه شهید بابایی می‌شویم یا نه؟

یادم هست در زمان خدمت سربازی کتاب «نیمه پنهان ماه؛ روایت همسر شهید بابایی» را می‌خواندم. روزی یکی از دوستانم که علاقه چندانی به این مسائل و این جور کتاب‌ها نداشت، برای این‌که حوصله‌اش سر نرود، خاطرات همسر شهید بابایی را از من گرفت و رفت. فردای آن روز با حالتی عجیب پیشم آمد که قابل مقایسه با روز قبلش نبود. در یک کلام عاشق و دیوانه شهید بابایی شده بود!

البته در جامعه ما کمتر کسی پیدا می‌شود که به شهدا علاقه نداشته باشد، ولی این سوال همیشه در ذهنم وجود داشته و دارد که چطور علاقه شخصی و قلبی خود را به شهدا یا سایر شخصیت‌ها به ارتباط قلبی، روحی و رفتاری تبدیل کنم؟ چون علاقه و محبت با این‌که مفید و باارزش هستند، ولی شاید هرگز باعث تغییر بنیادی رفتار من نشوند. شاید برای مدتی حالم منقلب شود (مثلا بعد از تماشای برنامه روایت فتح و یا بعد از ملاقات با خانواده یک شهید یا یک عالم دین) ولی کم‌کم و با گذشت زمان، روز از نو و روزی از نو. تکرار همان حالات قبلی. به قول معروف ایمان‌هایمان به مویی بند است که خیلی راحت برباد می‌رود!

ولی چرا ایمان آدم‌هایی مثل شهید چمران، شهید بابایی و شهید تندگویان که هم از نظر علمی در حد چهره‌های ممتاز و برتر کشور و حتی دنیا بودند و هم از نظر ویژگی‌های فردی، اجتماعی و مذهبی در مراتب بالایی بودند، آن قدر محکم و قوی بود که در شرایط مختلف زمانی و مکانی مراقب خودشان بودند و اسیر نفسشان نمی‌شدند؟ چرا شهید چمران همه زرق و برق‌های مادی و حتی امتیازات طبیعی خود را رها کرد و به لبنان و ایران آمد؟ چرا بابایی شبیه سربازان بود؟ چرا تندگویان حسرت یک اعتراف را بر دل عراقی‌ها گذاشت؟

به هرحال شرایط و خصوصیاتی دیگر (فردی، خانوادگی و اجتماعی) لازمند تا من به الگوی مورد نظرم نزدیک‌تر شوم و علاقه‌ام به او تبدیل به تکرار رفتارهای او شود. (رفتارهایی که در وجودم نهادینه شود، نه فقط یک علاقه ظاهری که گاهی باشد گاهی هم نه!)

بحث دکتر فاطمی [در برنامه این شب‌ها که درباره راه‌های الگوبرداری از شخصیت‌های بزرگ بود] درباره همین موضوع بود و به مطالعات و تحقیقاتی اشاره داشت که روانشناسان و محققان با بررسی و مطالعه رفتارهای مختلف یک شخص در حالات مختلف، به فکر ارائه الگویی برای سایر افراد جامعه هستند تا مثلا کسی که عاشق شهید بابایی یا شهید چمران است، حقیقتا به او نزدیک شود و او را اسوه علمی، عملی و اخلاقی خودش بداند.

این مطالعات و این نگاه علمی، شاید زمینه‌ساز تحولی در مباحث الگوسازی و الگوبرداری از اسوه‌ها مخصوصا در میان جوانان و نوجوانان باشد که بدانند این آدم‌ها از همین کره خاکی به آسمان‌ها پر کشیدند (البته اگر محدود به همین برنامه «این شب‌ها» آن هم در ساعات پایانی شب نباشد!)

من اطلاعات چندانی از نتایج این مطالعات ندارم ولی فکر می‌کنم که این قبیل مباحث نیاز مبرم این روزهای ما و درمان بسیاری از دردهای جامعه ما باشد، هرچند به نظر می‌رسد که خیلی دیر هم شده است.

شاید کشوری و جامعه‌ای به اندازه ما دارای چنین گنجینه‌ای از تاریخ، فرهنگ، هنر، حماسه، شخصیت‌ها و چهره‌های بزرگ و ماندگار نباشد. لااقل در همین صد سال گذشته اتفاقاتی در کشور ما رخ داده که توجه به هرکدام آنها می‌تواند سال‌های سال نیاز فرهنگی جامعه را چه در عرصه ادبیات و داستان و چه در سینما و تلویزیون پر کند، اما متاسفانه خیلی راحت از کنار آنها عبور می‌کنیم.

کشورهایی هم هستند که به خاطر جبران فقدان چنین گنجینه‌ای به سراغ افسانه‌هایی دروغین مثل «جومونگ» می‌روند که حتی ذهنیت ما را هم به خودش مشغول می‌کند.

به نظر من باید نگاه مناسبتی را کنار بگذاریم (مثلا درباره انقلاب و دفاع مقدس) چشم‌ها را بشوییم و جور دیگری ببینیم، پیش از آن که قهرمان‌های ما به افسانه تبدیل ‌شوند!

چند روز پیش مستندی درباره شهید تندگویان از تلویزیون پخش شد که مظلومیت این شهید را حتی بعد از شهادت او نشان می‌داد. وقتی پیکر و تابوتش را به حرم امام حسین(ع) برده بودند، دوستانش و پدرش آرام و مطمئن و محکم قدم برمی‌داشتند. حتی اشکی هم نریختند تا دشمن بعثی احساس قدرت کند! اقتدار و مظلومیت توأمان…

امید حسینی

وبلاگ آهستان