یکشنبه, ۱۰ تیر, ۱۴۰۳ / 30 June, 2024
مجله ویستا

خسته شو ولی ناامید نشو


خسته شو ولی ناامید نشو

در یک دبیرستان دخترانه, چند دانش آموز پشت سرهم خودکشی می کنند و مسوولان مدرسه متوجه نمی شوند چرا مدیر مدرسه نیکی کریمی به آب و آتش می زند تا راهی برای گریز از این مهلکه و پیشگیری از خودکشی های بعدی پیدا کند کم کم پای یک معلم مذهبی هنگامه قاضیانی و یک پلیس حمید فرخ نژاد به قصه باز می شود و

در یک دبیرستان دخترانه، چند دانش‌آموز پشت‌سرهم خودکشی می‌کنند و مسوولان مدرسه متوجه‌نمی‌شوند چرا. مدیر مدرسه (نیکی کریمی) به آب و آتش می‌زند تا راهی برای گریز از این مهلکه و پیشگیری از خودکشی‌های بعدی پیدا کند. کم‌کم پای یک معلم مذهبی (هنگامه قاضیانی) و یک پلیس (حمید فرخ‌نژاد) به قصه باز می‌شود و...

خلاصه‌ای از فیلم «بشارت به یک شهروند هزاره سوم» را خواندید که این روزها روی پرده سینماست و کارگردانش، دکتر محمدهادی کریمی، می‌گوید هدفش از ساخت این فیلم، به تصویر کشیدن ناامیدی انسان امروز از خداوند و عوارض این ناامیدی بوده و البته ارائه تعریفی جدید از یک آموزه کهن دینی. آنچه در «میزگرد سلامت» این هفته می‌خوانید، ماحصل گفت‌وگویی درباره همین فیلم است؛ گفت‌وگویی که مهمانانش عبارتند از: دکتر محمدهادی کریمی (کارگردان فیلم)، دکتر سیدعلی آذین (متخصص پزشکی اجتماعی)، دکتر حافظ باجغلی (عضو کمیته بهداشت و سلامت جنسی انجمن روان‌پزشکان ایران)، دکتر رضا شیرالی (روان‌پزشک)، حجت‌الاسلام محمد دادسرشت (روان‌شناس، پژوهشگر دین و رسانه) و هارون یشایائی (تهیه‌کننده سینما و نماینده اسبق مجلس).

▪ آقای دکتر کریمی! چرا رفتید سراغ این سوژه؟

کریمی: به‌هرحال این یک واقعیت اجتماعی است که امروزه جوانان زیادی، خواسته یا ناخواسته، به فرقه‌گرایی گرایش پیدا کرده‌اند. من ریشه‌اش را در این می‌بینم که در دنیای امروز، شمار ناامیدان و مایوس‌شدگان از رحمت خدا بیشتر شده. گسترش این یأس معنوی و مطرح شدن این پرسش در ذهن و ضمیر دنیای مدرن که آیا خداوند فعال مایشاء هست یا نه و اگر هست، پس چرا خوب‌ها به‌طور کلی موفق‌تر و کامیاب‌تر از بدها نیستند؛ گروهی را به این سمت و سو کشانده که شاید اصلا با خوب بودن نشود به موفقیت رسید، شاید اصلا دنیا جای امن و خوبی نباشد و هکذا. در فیلم من، شیطان نمادی از همین ناامیدی و افسردگی است. به اعتقاد من، هرچیزی که یک جوان امروزی را به سمت شیطان‌گرایی یا هر فرقه‌گرایی دیگری بکشاند، نهایتا ریشه‌اش در همین ناامیدی و افسردگی است.

باجغلی: من با نظر شما مخالفم! برداشتی که من از صحبت‌های شما دارم، این است که شما افسردگی را معادل محرومیت از رحمت الهی و رفتن به سمت شیطان‌گرایی گرفته‌اید. اما من به‌عنوان یک روان‌پزشک باید تصریح کنم که اینها دو مقوله کاملا جدا از یکدیگرند؛ یعنی هر انسانی که بی‌ایمان شود، لزوما افسرده نخواهد شد. افسردگی نتیجه یک‌سری تغییرات بیوشیمیایی در مغز است که منجر به بروز حالات و رفتارهای خاصی می‌شود.

کریمی: من هم منظورم از افسردگی، همان افسردگی مصطلح است، همان ناامیدی، نه آن افسردگی طبی که معیارهای تشخیصی و درمانی مشخصی در طب دارد. اما واقعیت این است که من به عنوان یک فیلمساز نمی‌دانم و نمی‌توانم به صراحت بگویم که آن تغییرات بیوشیمیایی که در مغز رخ می‌دهد، مقدمه افسردگی است یا موخره آن. مثلا دختری که تنها زندگی می‌کند و از محبت و حمایت مادر و پدر بی‌بهره است و همه دوستانش به او خیانت می‌کنند و کارش به پوچ‌گرایی و خودکشی می‌کشد، بالاخره این حوادث تلخ در افسردگی‌اش نقش داشته‌اند یا نه؟ آیا این حوادث باعث آن تغییرات بیوشیمیایی مغزی و افسردگی و خودکشی او شده‌اند یا برعکس؟!

باجغلی: اما من نگرش نادرست شما درباره افسردگی را در جاهای دیگری از فیلم هم دیدم.

کریمی: مثلا کجا؟

باجغلی: مثلا آنجا که شوهر «مینو» که ظاهرا افسرده است و داروی ضدافسردگی می‌خورد، با این توصیه «مینو» مواجه می‌شود که قرص نخور، دمنوش بخور!

کریمی: خب، «مینو» که پزشک نیست. اگر می‌گوید دمنوش بخور، این را بر مبنای یک باور عمومی در جامعه می‌گوید؛ یعنی با دید سنتی و عامیانه به این موضوع نگاه می‌کند.

باجغلی: اما «مینو» یک زن عادی نیست؛ یک شخصیت آگاه است که می‌خواهد نجات‌دهنده دانش‌آموزانش باشد و مشکلاتشان را

حل و فصل کند...

کریمی: نه، موافق نیستم. بالاخره «مینو» هم یک انسان زمینی است، با همه محدودیت‌های یک انسان زمینی. من اصلا قصد نداشتم او را یک «ابرانسان» نشان بدهم که ناگهان وارد مدرسه می‌‌شود و همه دانش‌آموزان را هدایت می‌‌کند و همه چیز ناگهان روبه‌راه می‌شود. اصلا اگر در دنیای واقعی چنین چیزی امکان‌پذیر بود که دیگر جرم و جنایتی رخ نمی‌داد.

آذین: اتفاقا من هم شخصیت‌پردازی موفق «مینو» را جزو نقاط قوت کار می‌دانم؛ یک شخصیت خاکستری و باورپذیر. حتی در جاهایی دیدیم که خود «مینو» هم فریب خورد.

کریمی: بله، فریب خورد، وسوسه شد، بالاخره انسان است دیگر. «مینو» حتی در زندگی خانوادگی‌اش این مساله را متوجه‌نشد که شوهرش بچه‌ را برای گرین‌کارت می‌خواهد. این زن آنقدر در تصویر، لطیف و تنها ظاهر می‌شود که مجبور است هر روز با ته لیوان روی برگه‌های تقویم، آیکون بسازد و غم و شادی‌اش را خودش به خودش یادآوری کند.

یشایایی: من هم بازی خوب و باورپذیر خانم «قاضیانی» در نقش «مینو» را واقعا پسندیدم و فکر می‌کنم او یکی از بهترین بازیگران زن در سینمای امروز ماست.

دادسرشت: اما من انتظار داشتم در چهره «مینو» که بالاخره شخصیتش یک رنگ‌وبوی الهی دارد، نشاط و تبسم و سرزندگی بیشتری ببینم ولی انگار او خودش هم گرفتار همان ناامیدی و یاسی بود که در فیلم وجود داشت.

کریمی: خب، غمی که در چهره «مینو» بود، به خاطر حضورش در مدرسه‌ای بود که دانش‌آموزانش یک‌به‌یک خودکشی می‌کردند و این غم به نظرم طبیعی بود. البته خیلی چیزها باعث به هم ریختن روان «مینو» می‌شد؛ اینکه او نمی‌توانست زبان مشترکی با دانش‌آموزانش پیدا کند، اینکه همه او را با پلیس اشتباه می‌گرفتند و اینکه سیستم مدرسه‌ای که او در آن بود، کاملا پادگانی بود و مدیر مدرسه دایما داشت پنجره‌ها را رنگ می‌کرد، نرده و دوربین نصب می‌کرد و... خلاصه، «مینو» از همه طرف سیگنال‌های منفی می‌گرفت.

آذین: شاید غمی که در چهره «مینو» بود، تفسیر دیگری هم داشته باشد؛ اینکه او قبل از ورودش به مدرسه، به خاطر ناباروری‌اش و به خاطر اینکه شوهرش عشق او را درک نمی‌کرد، خودش دچار سوگ بود. به هر حال، به نظرم، زیبایی شخصیت‌پردازی «مینو» در همین بود که او انسان کاملی نبود. اینکه همیشه در فیلم، قهرمان بسازیم و قهرمان بیاید و همه مشکلات را یک‌تنه حل کند و دیگران را نجات بدهد، اگرچه با ذهنیت شرقی ما همخوانی دارد، اما واقع‌بینانه نیست. «مینو» هنوز روابط خودش با همسرش را نتوانسته بود اصلاح کند و در محیط خانه و کارش هم مشکل داشت. به نظرم او شخصیت خاکستری مطلوبی داشت؛ صادق و مهربان بود اما به راحتی فریب می‌خورد و هرازگاه در دام می‌افتاد.

▪ و از «مینو» که بگذریم...

یشایایی: بله، از «مینو» که بگذریم، از منظر تکنیکی، ما با فیلمی یکدست و پیشرفته طرف هستیم که کارگردانش توانسته نظرش را به خوبی بیان کند. شیوه سینمایی فیلم به نظرم شباهت زیادی به سینمای اروپای شرقی داشت که استاد ساختن این نوع فیلم‌ها تارکوفسکی بود. اما نقدی که من به فیلم دارم، نقد جامعه‌شناسانه است. ما باید از نظر محتوایی، جامعه‌ای را که دچار مشکل شده، خوب ببینیم و بشناسیم. طبق آمارهای موجود، فرقه‌هایی مانند شیطا‌ن‌گراها بیشترشان حاشیه‌نشین‌اند و عمدتا جزو طبقات پایین اقتصادی و اجتماعی هستند ولی در فیلم، ما عمدتا خانواده‌های مرفه را می‌بینیم و اشاره‌ای به وجود این مشکل در طبقه‌های پایین اجتماع نمی‌شود. این مساله به نظرم نشان از یک نوع اشرافیت فکری دارد. البته اشرافیت فکری، طبقاتی نیست و انسان‌های امروزی سعی دارند هر چیزی را تجربه کنند ولی به اعتقاد من خاستگاه اصلی فرقه‌گرایی و شیطان‌گرایی، فقر اقتصادی است و حتی اگر می‌بینید در طبقه‌های بالای اقتصادی و اجتماعی‌مان هم این قبیل پدیده‌ها دیده می‌شود،‌ ناشی از همان نیاز طبقه‌های فرودست جامعه است که طبقه‌های فرادست را دربرگرفته. با این حال، در فیلم، جامعه را به خوبی نمی‌بینیم.

کریمی: یعنی مدرسه، نماد جامعه نیست؟ مدرسه، همان جامعه است در مقیاسی کوچک‌. در فیلم، خانواده‌ای را می‌بینیم که جایگاهش را به مرور ارتقا داده، خانواده‌ای را می‌بینیم که تلاش می‌کند بگوید دخترش به ماده‌مخدر اعتیاد نداشته و خودکشی نکرده، سرایداری را می‌بینیم که نقش پدر و مادر دختری از یک خانواده ازهم‌گسیخته را ایفا می‌کند، مدیر مدرسه‌ای را می‌بینیم که با رنگ‌کردن شیشه‌ها و نصب نرده و دوربین می‌خواهد همه چیز را کنترل کند و با ارائه آمار قبولی کنکورش بگوید موفق بوده و...

یشایایی: با این حال، می‌توانستیم جامعه را پررنگ‌تر ببینیم. من حرف دیگری هم درباره موضوع شیطان‌گرایی دارم. به نظرم وقتی قرار است فیلمی درباره این موضوع بسازیم، بهتر است به جای اینکه مرتب به شیطان فکر کنیم و دچار تشویش شویم، بیشتر از خدا یاد کنیم. اما در صحنه‌هایی از فیلم حس می‌کنیم که انگار ذکر شیطان اولویت دارد!

کریمی: من در سکانس گفت‌وگوی «مینو» با استادش سعی کردم به این نکته اشاره کنم؛ آنجا که استاد به «مینو» می‌گوید که مشکل از خود تو بود! تو به جای گفتن از شیطان، باید از خدا می‌گفتی. «مینو» در کلاسش فقط از شر شیطان می‌گفت و این یک تبلیغ ناخواسته بود اما هر گاه که «مینو» دچار تردید و تزلزل می‌شد، یاد حرف استادش می‌افتاد که می‌گفت: «دختر! تو نگران چه هستی؟ بشریت؟ خدا؟ چی؟ تو می‌توانی خسته شوی ولی نمی‌توانی ناامید شوی.»

▪ اصلا شیطان‌گرایی در این فیلم چه معیارهایی دارد؟ تعریفش چیست؟

کریمی: در فیلم، تعریفی که پلیس (حمید فرخ‌نژاد) از شیطان‌گرایی ارائه می‌دهد، چیزی نزدیک به همین تعاریف رسمی است؛ همین استفاده از نمادهایی مثل صلیب شکسته و ستاره پنج‌پر و... اما آن تعریفی که «مینو» (هنگامه قاضیانی) به آن رسیده، کاملا متفاوت است. «مینو» که به تازگی از حوزه جدا و وارد جامعه شده، به این نتیجه می‌رسد که شیطان‌گرایی صرفا ستاره پنج‌پر و صلیب شکسته نیست؛ بلکه ایمان به میز و مقام و صفرهای حساب بانکی و خلاصه، ایمان به غیرخداست.

آذین: و با این تعریف، به جز «مینو»، تقریبا همه تا حدودی شیطان‌گرا بودند. پلیس نگران میزش بود و مدیر مدرسه نگران جایگاهش. تمام تلاش خانم مدیر این بود که ذره‌ای از اعتبار مدرسه کاسته نشود، در حالی که دانش‌آموزانش به هیچ‌وجه به مربیان و معلمان خودشان اعتماد نداشتند. من خودم این بی‌اعتمادی را در میان بسیاری از دانش‌آموزان تجربه کرده‌ام.

▪ و ریشه این بی‌اعتمادی را در چه می‌دانید؟

آذین: به نظرم آقای دکتر کریمی در فیلمش روی بی‌اعتمادی دانش‌آموزان و بی‌تجربگی مربی پرورشی تاکید کرده بود. من هم فکر می‌کنم در بسیاری از مدارس ما این بی‌تجربگی دیده می‌شود. در فیلم، دانش‌آموزی را می‌بینیم که از خانم قاضیانی (مینو) می‌پرسد: «شما هم می‌خواهید کیفمان را بگردید؟» متاسفانه هنوز این کار در برخی مدارس ما انجام می‌شود و معلم یا مربی پرورشی اصلا به این فکر نمی‌کند که این کار، غیراخلاقی است و جالب اینکه برای آموزش یک امر اخلاقی سعی می‌کند از امری غیراخلاقی استفاده کند! این فرهنگ غلط و غیراخلاقی از ابتدا در مدارس آموزش داده می‌شود و به نوعی تلقین می‌شود که ما مجازیم به حریم خصوصی دیگران سرک بکشیم. واقعیت این است که کیف، لپ‌تاپ و تلفن‌همراه جزو حریم خصوصی‌ افراد محسوب می‌شوند. نوجوان یا جوانی که چنین رفتاری را می‌بیند، این حرکت غیراخلاقی را بعدها به خانه خودش انتقال می‌دهد و خودش را محق می‌داند که مثلا همسرش را با شیوه‌هایی از این دست زیر نظر بگیرد و کنترل کند. چاره، آموزش است و البته آموزش، کار آسانی نیست.

باجغلی: بله، آموزش ضرورت دارد و نمی‌توان گفت چیز دیگری جای آموزش را می‌گیرد. در جایی از فیلم، پلیس (حمید فرخ‌نژاد) گفت که در فلان سمینار خارجی که او هم حضور داشته، دانشمندان به این نتیجه رسیده‌اند که چاره همه این مشکلات abstinence است و او دنبال معنای این لغت گشته و فهمیده که معنایش پرهیز و خویشتنداری است. معنایش این است که ما به جای اینکه آموزش بدهیم که مشکلات را چگونه حل و فصل کنید، آموزش بدهیم که اصلا سراغ این کارها نروید. اما برخلاف تصور رایج، آمریکا که جامعه‌ای مذهبی است و رویکردش درباره آموزش جنسی هم همین abstinence بوده، نتیجه نگرفته! این در حالی است که کشورهای اروپایی‌ که رویکرد مساله‌محور داشته‌اند، در این زمینه خیلی موفق‌تر بوده‌اند. اما از این مورد که بگذریم، من نقد دیگری هم به فیلم دارم و آن، نشان دادن عاقبت جوانی است که می‌بینیم مواد مصرف می‌کند و نهایتا سر از بیمارستان روان‌پزشکی درمی‌آورد. این صحنه به مخاطب القا می‌کند که بستری شدن در بیمارستان روان‌پزشکی یک انگ است.

دکتر کریمی: من البته چنین قصدی نداشتم اما مصرف داروهای روانگردان و بستری شدن در بیمارستان واقعا دور از ذهن نیست. جوانان زیادی را می‌بینیم که بعد از مصرف موادمخدر، روانه بیمارستان‌های روان‌پزشکی می‌شوند. این مساله را حتی گاهی در چهره‌های ورزشی، هنری و سایر قشرهای مطرح جامعه هم می‌بینیم. یعنی ما نباید به جامعه هشدار بدهیم که مصرف این مواد می‌تواند چنین سرنوشتی برای مصرف‌کننده رقم بزند؟ هدف من این نبود که بگویم هر که به آسایشگاه روانی منتقل شود، مطرود است اما می‌خواستم هشدار بدهم که عاقبت مصرف این قبیل مواد می‌تواند خودکشی یا مشکلات اعصاب و روان باشد.

دادسرشت: نکته‌ای که در این فیلم برای من دلنشین بود، این بود که «مینو» زمین می‌خورد و بلند می‌شد ولی ای کاش این خصلتش را با چشم‌هایش هم می‌گفت. عقب‌نشینی نکردن «مینو» از اصولش برای من خیلی دلچسب بود؛ مخصوصا صحنه‌ای که به خودش اجازه نداد یک فیلم مشکوک را نگاه کند.

باجغلی: اما به نظرم معلمی که می‌خواهد به دانش‌آموزانش کمک کند مشکلشان را حل کنند، نباید روی چنین موضوعی حساسیت داشته باشد که مثلا در فلان فیلم، صحنه نامناسبی هست یا نه، می‌توانم ببینمش یا نه.

دادسرشت: نه، اینطور نیست! از منظر دینی، انسان‌ها مجاز یا ملزم به دیدن همه‌چیز نیستند.

باجغلی: خب، بدون مشاهده و لمس مساله، چگونه می‌توان آن را فهمید و حل کرد؟

دادسرشت: فهم هر چیزی و حل هر مساله‌ای منوط به دیدن و لمس کردنش نیست. انسان‌ها دارای هوش انتزاعی هستند و شرعا نمی‌توانند به خود اجازه دهند که چون به سن قانونی رسیده‌اند، هر صحنه‌ای را ببینند یا هر چیزی را تجربه کنند.

شیرالی: نکته‌ای که من، به‌عنوان یک روان‌پزشک، تذکرش را ضروری می‌دانم، این است که ما باید به مردم آموزش بدهیم تفاوت افسردگی با خلق پایین و ناامیدی را یاد بگیرند. افسردگی یک بیماری بیولوژیک نیست و به درمان نیاز دارد و مهم‌ترین اصل در درمان بیماران افسرده هم این است که رابطه‌شان با پزشک شکل بگیرد و پزشک وقت مناسبی را صرف آنها کند.

دکتر کریمی: اما در فیلم، مقدمه و موخره‌ای بود. نشان داده شد که «مینو» می‌گوید شیطان در روح انسان نیست، بلکه ذهن او را مشوش می‌کند. در طول فیلم هم «مینو» با شیطان درگیر شد و ذهنش به هم ریخت اما با مشغولیت‌هایی که نشانه حضور خداوند در زندگی‌اش بود، خودش را تسکین می‌داد. من می‌دانم که افسردگی از منظر روان‌پزشکی، علل بیوشیمیایی‌ دارد ولی ناامیدی در جامعه بسیار شایع است. در سکانسی از فیلم، «مینو» به شاگردانش می‌گوید که نمی‌خواهم بگویم از آدم بد دوری کنید، این جمله دیگر کلیشه‌ای شده، ولی با کسی که روان شما را می‌آزارد و باعث افسردگی‌تان می‌شود، معاشرت نکنید. علتش هم موج منفی‌ای است که از این قبیل افراد به ما می‌رسد.

شیرالی: اما این حرف براساس تئوری‌های شناختی فروید و نظریه‌های جامعه‌شناختی، قابل توجیه نیست؛ یعنی افسردگی در گروهی که کنار هم قرار می‌گیرند، مسری نیست و ما باید خیلی مراقب باشیم که ناخودآگاه این تصور غلط را به وجود نیاوریم که مثلا هر فرد افسرده‌ای روح شیطانی دارد یا چیزی از این قبیل. در آن صورت، اگر خواهر یا برادر یا بستگان و دوستان افسرده‌ای داشته باشیم، چه تصوری در ذهن ما نسبت به آنها شکل خواهد گرفت؟ افسردگی و ناامیدی به نظرم دو مقوله جدا از هم هستند. ناامیدی یا خلق پایین متاثر از محیط و شرایط است و قابل‌اصلاح هم هست ولی افسردگی به درمان دارویی و مشاوره‌ نیاز دارد.

کریمی: یعنی بودن در کنار افسرده‌ها افسرده‌کننده نیست؟

شیرالی: ببینید، اصولا افسرده‌ها آدم‌های تنهایی هستند. ما هنگام درمان آنها هم همیشه سعی می‌کنیم حلقه‌های ارتباطی و روابط اجتماعی‌شان را حفظ کنیم و به اطرافیان آنها توصیه کنیم که تنهایشان نگذارند.

دادسرشت: نگرانی من اما از منظر جامعه‌شناختی است؛ اینکه می‌بینیم غیر از «مینو»، همه به نوعی در حال خیانت به یکدیگرند، شاید این مفهوم را به مخاطب منتقل ‌کند که جامعه قابل اعتماد نیست. به نظرم بهتر بود در فیلم، بیشتر از پرداختن به این فضای بی‌اعتمادی اجتماعی، روی مفهوم تقوا مانور داده می‌شد.

کریمی: اما در فیلم، فقط سیاهی‌ها دیده نمی‌شود. هدف من از نمایش بارداری «مینو» این بود که تولد نوزاد را به‌عنوان نشانی از امید و حضور خداوند در زندگی نمایش دهم و یادآور همان کلام مشهور باشم که تولد هر انسانی معنایش این است که خدا از انسان‌ها ناامید نشده. در فیلم، هیچ‌کسی جز «مینو» نمی‌خواست بچه به دنیا بیاید. شیطان‌پرست‌ها اصولا با تولد بچه مخالف‌اند و دنبال این هستند که بچه را قبل از تولد نابود کنند. پدر بچه هم از تولد نوزادش هدفی جز گرفتن گرین‌کارت نداشت و...

آذین: اما درباره تولد بچه به روش آی‌وی‌اف، اگر اجازه بدهید من یک نکته آموزنده با توجه به تخصصم در این زمینه بگویم؛ مخصوصا که شیوع ناباروری در ایران ۲۶درصد است و ۱۵درصد ناباروران هم کاندیدای آی‌وی‌اف هستند. فکر می‌کنم این چند نکته‌ای که می‌خواهم بگویم، برای خانم‌هایی که دچار ناباروری هستند، مفید خواهد بود. واقعیت این است که در آی‌وی‌اف فقط یک جنین به رحم منتقل نمی‌شود؛ بلکه ۳ یا ۴ جنین داخل رحم مادر کاشته می‌شود. ضمن اینکه احتمال باروری با هر بار آی‌وی‌اف نیز ۳۰ تا ۳۵ درصد است، نه صددرصد، اما هیچ صحبتی از این احتمال در فیلم نشده بود.

▪ حرف آخر؟

دادسرشت: در مجموع، فیلم بسیار خوبی بود ولی همان‌طور که اشاره کردم، کاش روی تقوا تاکید بیشتری می‌شد و آن احساس امید و نشاطی که مومنان در مواجهه با مشکلات زندگی دارند، در چهره خانم قاضیانی بیشتر دیده می‌شد.

یشایائی: به نظرم کارگردان از زوایای متعدد و مناسبی به شیطان‌گرایی نگاه کرده بود اما من در این قبیل فیلم‌ها همیشه این نگرانی را دارم که نکند این آگاهی‌بخشی به افزایش گرایش به آن مقوله مذموم (در اینجا، شیطان‌گرایی) کمک کند.

آذین: نه! شاید برخی صحنه‌های فیلم برای گروهی از نوجوانان، جذاب باشد اما مطالعه‌های جمعیتی متعدد نشان داده که آگاهی و اطلاع‌رسانی اگرچه گاهی میل به برخی رفتارهای پرخطر را افزایش می‌دهد اما آثار حمایتی و نگهدارنده‌اش خیلی بیشتر است. واقعیت این است که اطلاع‌رسانی در کشور ما کافی نیست و ما و امثال ما موظفیم روی آگاهی‌بخشی بیشتر از اینها کار کنیم. این فیلم و فیلم‌هایی از این قبیل که آسیب‌های اجتماعی و ناهنجاری‌های درون جامعه را نشان می‌دهند، به جامعه‌شناسان کمک می‌کند آنچه از طریق آموزش نمی‌توانند به راحتی به جامعه منتقل کنند، به زبان هنر بگویند.

▪ از وقتی که در اختیار ما گذاشتید، متشکریم.

پرنیان پناهی