دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

سرخوردگی واشنگتن در انتخابات اوکراین


سرخوردگی واشنگتن در انتخابات اوکراین

نتایج انتخابات اوکراین بیانگر این موضوع است که این انتخابات با شکست چهره طرفدار غرب که در سال ۲۰۰۴ با حمایت غرب از طریق القای شبهه تقلب به قدرت رسیده بود, با کشیده شدن به دور دوم, پذیرای شکست شده است

نتایج انتخابات اوکراین بیانگر این موضوع است که این انتخابات با شکست چهره طرفدار غرب که در سال ۲۰۰۴ با حمایت غرب از طریق القای شبهه تقلب به قدرت رسیده بود، با کشیده شدن به دور دوم، پذیرای شکست شده است.

بررسی حضور غرب در حیات خلوت روسیه و جمهوریهای شوروی سابق، با به قدرت رسیدن شخصیتهای طرفدار غرب، این گمانه را برای غربیها تقویت نمود آنچه را در دوران دوقطبی با رقابتهای نظامی و سیاسی قادر به کسب آن نشده اند، اکنون با فعالیت در حوزه نرم افزاری که هزینه آن با عنایت به مختصات آن کمتر است، به دست خواهند آورد.

این رؤیا دیری نپایید و واقعیتهای جوامع آرزوهای آنها را بر باد رفته تلقی نمود و شکست گزینه های مورد حمایت غرب، ناکامی این استراتژی را نیز در معرض قضاوت گذاشت، به نحوی که شکست انقلاب نارنجی در اوکراین در واقع شکست سومین انقلاب مخملی در جمهوریهای شوروی سابق به شمار می رود.

در قرقیزستان بر اثر شکست انقلاب مخملی در این کشور، حکومت «عسگر آقایف» رئیس جمهور، پس از ۱۳ سال تکیه بر اریکه قدرت، سرنگون شد.

غرب و در رأس آن آمریکا که در سرنگونی حکومت طرفدار روسیه آقایف در قرقیزستان سهم عمده ای را ایفا کردند، انتظار داشتند در دوره «قربان بیک باقی یف» رئیس جمهور جدید، قرقیزستان از روسیه فاصله بگیرد و به پایگاه غرب در آسیای میانه تبدیل شود.

اما چنین انتظاری محقق نشد و «باقی یف» پس از پیروزی بتدریج تلاش کرد تا در روابط با روسیه و غرب توازن ایجاد کند که این امر خارج از هدفهای انقلاب مخملی در قرقیزستان بود.

مولداوی، مورد دوم انقلاب رنگی غرب در جمهوریهای شوروی سابق بود. در بهار گذشته، این کشور به دنبال انتخابات پارلمانی دستخوش ناآرامی شد که سازمانهای اجتماعی غربی برای شکل گیری آن تلاش کردند و این انقلاب هم به ثمر نرسید.

در حال حاضر از حکومتهایی که بر اثر انقلاب مخملی در جمهوریهای شوروی به قدرت رسیده اند، تنها گرجستان باقی مانده است.

شکست انقلاب مخملی در اوکراین نشان داد کشورهای غربی با دخالت در دولتهای دیگر نمی توانند منویات خود را برای مدت زمان زیادی تحمیل کنند، زیرا اکنون زمان استیلای خواسته های زیاده طلبانه با بیداری ملتها در عصر موج سوم در مقایسه با گذشته تاریخ، بسیار متفاوت است. در صحنه بودن، بستر موفقیت مطامع فراملی کشورهای استعمارگر را با مشکلات جدی مواجه نموده است. بر کسی پوشیده نیست، تلاش فعلی دولتهای قدرت محور از طریق ابزارهای نرم افزارانه، جایگزین شیوه های سخت افزاری گذشته شده و غرب با خط سیر پیروزی انقلابهای مخملی دیواره دفاعی ناتو تا سنتو و اتصال این پیمان به سیتو را در اذهان تداعی می کرد که این موضوع اکنون با شکستهای پی در پی انقلابهای رنگی، شبیه فرو ریختن دیوار برلین است.

ذکر این نکته حایز اهمیت است که واشنگتن تلاش می کرد با شبیه سازی مدلهای قفقازی و آسیای میانه، ایران را به عنوان نمونه دیگری از انقلابهای مخملی در آسیای جنوب غربی معرفی کند که این تلاش غرب با تفاوتهای مبانی مؤلفه های نظام سیاسی ایران در مقایسه با الگوهای مستقر در کشورهای مورد اشاره، نتوانست توفیقی را در جمهوری اسلامی به دست آورد.

پر واضح است، ناکامی چهره های مورد حمایت غرب در ارزیابی و قضاوت افکار عمومی کشورهایشان، بیانگر پایان عصر مداخلات در دولتهای مستقل است.

رویکرد مردم در اوکراین و دیگر کشوهای مورد اشاره، حاکی از این موضوع است که ذائقه سیاسی ملتها، الگوهای وارداتی را در کشورشان تحمل نمی کنند و طرفداران مداخله در کشورها باید این واقعیت را بپذیرند که بیداری مردم، جسارت مخالفت را نه تنها به ملتها داده است، بلکه نخبگان کلان اجرایی نیز با موضعگیریهای مستقل متأثر از منافع ملی و امنیت ملی خویش، تنگناهای گسترده ای را برای تحقق راهبردهای مداخله محور ایجاد کرده است.

رویداد اوکراین که به منزله آخرین میخ بر تابوت انقلاب رنگی محسوب می شود، باید این پیام را به دولتمردان واشنگتن و شرکای سیاسی آنها منتقل کند که تلاش در جهت حمایت از گزینه های انقلاب مخملی در کشورهای دیگر، فعالیتی نافرجام و بیهوده است، بویژه که آقای اوباما در حوادث پس از انتخابات ایران با حمایت از اغتشاشگران، آنها را مدافعان آزادی قلمداد کرده بود. دولتمردان کاخ سفید باید از این اتفاقات درس عبرت گرفته و حاکمیت کشورها و پروسه سیاسی آنها را با عدم مداخله به رسمیت بشناسند.

بنابراین، شکست چهره غرب محور در انتخابات اوکراین را می توان به عنوان نماد فعالیتهای نافرجام آمریکا در کشورهای دیگر ارزیابی کرد. امروز جنگیدن با واقعیتها نه تنها مشکلات زیاده خواهی دولتمردان واشنگتن را حل نمی کند، بلکه آنها را بیش از گذشته در وجدان عمومی منفور معرفی می کند و سرمایه گذاری بنیادهای ویلسون، مرکز مطالعات امیریکن اینتر پرایز، سرمایه های جرج سورس و راهبردهای جین شارپ کارایی خود را در کشورها از دست داده است. به عبارت دیگر، می توان شکست آمریکا در عرصه نرم افزاری را استمرار شکست حوزه های سخت افزاری این کشور ارزیابی نمود.

غلامرضا قلندریان