سه شنبه, ۲۱ اسفند, ۱۴۰۳ / 11 March, 2025
از خودبیگانگی پس از هگل

از خودبیگانگی با فلسفه هگل آغاز و با مارکس همگانی شد. هگل آن را در مورد روح یا جان به کار برد. پس از او مارکس به دلیل تاثیر از فویرباخ به آن بعد مادی بخشید و انسان به ویژه پرولتاریا را در جامعه سرمایهداری از خودبیگانه معرفی کرد. پس از او مارکسیستها و حتی غیرمارکسیستها این مفهوم را با دیدگاههای متفاوت به کار بردهاند. وبر، زیمل، لوکاچ، بلونر و بریورمن هرکدام تعبیر جداگانهای از الیناسیون داشتهاند و چیزهایی به آن افزوده یا کم کردهاند. بنابراین به کارگیری این مفهوم از سوی جامعهشناسان و اقتصاددانان اهمیت و لزوم پرداخت بیشتر به آن را نشان میدهد. به یک سخن میتوان این بخش را تاریخچه فشردهای از مفهوم از خودبیگانگی دانست.
کارل مارکس و ازخودبیگانگی
از خودبیگانگی مارکس متاثر از هگل بود. او در فلسفهاش بیخانگی روح مدرن را تصور میکند؛ روحی که در سیر تکاملی به جایگاه واقعیاش در جهان پی میبرد. در دریافت هگلی «جان» در آثار خود، وقتی که عینیت مییابد، با خودبیگانه میشود. «جان» بناهای فکری و اجتماعی میسازد تا خود را در جهان خارجی تحقق بخشد. تاریخ «جان» تاریخ بشریت، تاریخ ازخودبیگانگی و دگرشدگیهای پیاپی است که در پایان آن «جان» مالک مجموعه آثار خویش و گذشته تاریخیاش خواهد شد و به تملک این مجموعه نیز آگاهی خواهد داشت. (آرون، ۱۹۶)
برای نمونه هنرمند در هنر به بینشی از چیزها میرسد که به حد افراط نیندیشیده است و قادر نیست از کارکرد عوامل و عناصری که خود آفریده با خبر شود. هگل از الهامی که با هنرمند بیگانه است، حرف میزند؛ هنرمند اثری را میآفریند و آن اثر از نبوغ او فراتر میرود و نسبت به او همانقدر ناشناس است که نسبت به هر کس دیگر. (فلسفه هنر، احمدی، ۱۰۱)
اینجا نقطه تلاقی از خودبیگانگی هگل و مارکس است. به باور مارکس در جامعه مدرن با پیشرفت تکنولوژی و ماشینآلات، ایجاد کارخانههای بزرگ و تخصصیشدن، هر کارگر در بخشی از کارخانه مشغول به کار میشود و دیگر مانند گذشته از آغاز تا پایان فرآیند تولید حضور ندارد. بنابراین او محصول کارش را نمیبیند و این نوعی بیگانگی از کار را در او به وجود میآورد. از سویی کارگر، سازمانهای تولیدی را نیز قدرتمندتر از خود میداند، غافل از اینکه خود، ایجادکننده آن است. به نظر مارکس از خودبیگانگی در هنگام تولید و کار بیشتر رخ میدهد چون انسان در آنجا بیشتر از همیشه سازنده است. مارکس از خودبیگانگی را ناشی از تسلط دستساخته انسان بر انسان نیز میداند. انسان در محیط کار محصولاتی تولید میکند که بر او سلطه مییابد. بنابراین از خودبیگانگی او چهار بعد دارد: از خودبیگانگی از فرآیند تولید، محصولات، خود و همگنان.
به باور او استفاده نادرست از تکنولوژی و ماشین توسط سرمایهداران به استثمار کارگر میانجامد. او جامعه را دارای زیربنا و روبنا میداند، زیربنا شامل شیوه یا ابزار تولید و روابط تولید میان کارگر و کارفرماست. پیشرفت تکنولوژی و ابزار تولید، تغییراتی را در روابط تولیدی بین کارگر و کارفرما میطلبد اما کارفرمایان برای کسب سود بیشتر تغییرات ایجاد نمیکنند و به استثمار کارگران میپردازند. سرانجام با افزایش تعارض بین شیوه تولید و روابط و مناسبات تولید، تشدید فقر و آگاهی طبقاتی کارگر از خودبیگانه انقلاب رخ میهد. او همه نهادهای عمده جامعه سرمایهداری را دچار از خودبیگانگی میداند (مذهب، سیاست) اما از خودبیگانگی آنها تنها در ذهن رخ میدهد. در اندیشه او پول، ذات از خودبیگانه کار و وجود انسان است که بر انسان چیره شده و مورد پرستش او قرار میگیرد.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست