سه شنبه, ۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 21 January, 2025
مجله ویستا

سنت های عقلانی در اسلام


سنت های عقلانی در اسلام

دو نوع مدرسه در دو قطب متضاد یک طیف قرار دارند یک نوع پادگان نظامی و دیگری زمین بازی است مدرسه ای که مطابق با مدل پادگان نظامی است یک نوع مدرسه است که احتمالاً اکثر ما که در این جا گرد آمده ایم به آن رفته ایم

یکی از جلوه‌های ویژه‌ی تحول اسلام به یکی از بزرگ‌ترین تمدن‌های جهان، حیات پرقدرت عقلانی و ادبی آن بود که در مکاتب فکری متعدد و جوامعی با تفاسیر گوناگون نمایان گشت. به منظور گشایش و گسترش بحث در طبیعت و اهمیت این توسعه، مؤسّسه‌ی مطالعات اسماعیلی سمینار یک هفته‌ای را در تابستان ۱۹۹۴ ترتیب داد که صاحب‌نظران برجسته و متخصصان در زمینه‌ی علوم اسلامی از سرتاسر جهان در آن حضور یافتند. عزیز اسماعیل در نطق اصلی این سمینار، مفاهیم و معانی اصطلاحات «حیات عقلانی»، «سنت»، و «اسلام» را مورد مداقّه و بررسی قرار داد.

● بررسی «عقل»

این سمینار خاص در زمانی از تاریخ ـ منظورم تاریخ جهان اسلام نیست، بلکه تاریخ به معنای اعم است ـ در کمبریج برگزار می‌گردد که تمام مفاهیم موجود در عنوان آن مورد پرسش هستند. اول از همه مفهوم «حیات عقلانی» را در نظر بگیرید. امروز علامت سؤال بزرگی درست پیش روی مفاهیم «متفکر» و «حیات عقلانی» قرار گرفته است. جایگاه متفکر در جامعه چیست؟ آیا او یک ایدئولوگ یا نظریه‌پرداز مخالف و یا حامی تفکر غالب و مسلط است، یا نقش او هم چون یک منتقد است؟ آیا نقش او آن است که فرد را به پرسش‌گری از تصورات و فرضیات زمانه بخواند؟ آیا دالان های قدرت مکان مناسبی برای یک متفکر است؟ آیا این جایی است که او باید در آن مسکن گزیند؟ یا او مانند پیامبران بنی اسرائیل متعلق به آن سوی دیوارهای شهر است، جایی که از برهوت، و خارج از حوزه‌ی قدرت‌ها و قالب‌های فکری حاکم فریاد می‌زند.

مثلی قدیمی وجود دارد که احتمالاً همه‌ی شما آن را شنیده‌اید، که یک پیامبر هیچ‌گاه در وطن خویش حرمت ندیده است. در این مثل، ادعایی درباره‌ی فاصله‌ی تفکر عقلانی با مرکز وجود دارد. اما اگر این گونه است، اگر نقش منتقد پرسش‌گری و به چالش کشیدن آن چیزی است که آلمانی‌ها آن را روح زمانه ( Zeitgeist) می‌نامند، تا افق‌های تازه، امکانات جدید در تفکر و احساس، بودن و عمل کردن گشوده شود، بنابراین چگونه می‌توان مسؤولیت متفکران را نسبت به جامعه شناخت؟ این‌ها پرسش‌هایی درباره جایگاه متفکران در فرهنگ و جامعه است. پرسش‌های مشابهی درباره‌ی فکر افراد وجود دارد. جایگاه حیات فکر در شخصیت فرد چیست؟ رابطه‌ی آن با احساس چیست؟ حیات عقلانی چه نقشی در توسعه‌ی هویت و شخصیت فردی دارد؟ چه نوع رابطه‌ای با خوشی‌های روزمره، محبت‌ها و اندوه‌های زندگی، دوستی و عشق، و از همه گذشته، با رابطه‌ی شخص با خداوند دارد؟ چه جایگاهی از نظر مشارکت فرد در جامعه دارد؟ تا چه حدی آگاهی عقلانی، که اغلب منتقدانه است، تقویت کننده‌ی این مشارکت، و تا چه حدی بازدارنده‌ی آن است؟ و به طور مشخص چگونه افراد از طریق فعالیت‌های عقلانی با جامعه ارتباط برقرار می‌نمایند؟

● پرسش‌گری از «سنت»

پس این‌ها پرسش‌هایی است که به عقل مربوط است. اکنون مفهوم دومی که در عنوان وجود دارد، یعنی «سنت» را در نظر بگیرید. چه سنت‌هایی ـ از مجموع سنت‌ها و نه یک گروه ـ را انسان باید در دنیایی که متأثر از آن است، مانند دنیای امروز دوست بدارد یا پاس دارد؟ مشخصه‌ی جهان امروز، تکثر سنن است. سنت‌های بی‌شماردر یک‌ دیگر تنیده، گره خورده و در اصطکاک هستند. به علاوه، رسانه‌ها و وسایل ارتباطی الکترونیک مدرن، سنت‌های گوناگون جهان را به نحوی فوق العاده، سریع و آنی برای نقاط مختلف دنیا در دسترس قرار داده است. چگونه ممکن است انسان در چنین موقعیتی به سنت تاریخی معینی تکیه کند؟ هر رشته از میان این سنت‌ها به کدام یک از این سنت‌ها مربوط است، در حالی که این رشته‌ها احتمالاً به نحوی تشکیل دهنده‌ی بافته‌ای باشند که فردی آن را از آن خود می‌داند؟ و بنابراین کجا انسان می‌تواند احساس مالکیت را پیدا کند، یا اصالت و هویت به چه معنایی است (درباره‌ی این کلمات یک سلسله پرسش‌های دیگری نیز دارم) این‌ها برخی از مسایل آزار دهنده و مبهمی است که مفهوم صرف سنت را احاطه کرده است. در ورای این‌ها پرسشی بنیادی‌تر نهفته است. و این پرسش که پرسشی معاصر است، نه تنها درباره‌ی این است که کدام سنت را می‌توان از خود خواند، بلکه درباره‌ی امکان بقای هر نوع سنتی است که در دنیای متغیر ما وجود دارد. به یک معنا، انسان ممکن است بپرسد: آینده‌ی گذشته چیست؟ گذشته چه آینده‌ای در دنیایی که به سرعت تغییر می‌کند و مالامال از فرهنگ لحظه‌ای ارتباط جهانی است، دارد؟ تاریخ در این جا چه نقشی می‌تواند داشته باشد؟ و اگر گذشته‌ای وجود ندارد، و گذشته هیچ آینده‌ای ندارد، چرا باید انسان به حال و آینده بیندیشد؟

● زمان انتزاعی

اکنون اجازه دهید منظورم را از این امر روشن سازم. من درباره‌ی زمان عمومی و واقعی صحبت نمی‌کنم، بلکه منظورم زمانی است که ممکن است آن را زمان نظری یا انتزاعی بنامیم. برای زمان واقعی، همیشه یک دیروز، امروز و فردایی وجود دارد. برای یک ساعت زمانی وجود دارد، اما برای حیات یک جامعه نیز زمانی موجود است که ما می‌توانیم آن را زمان تاریخی بنامیم، آن حالت از زمان که انسان به آن مربوط است، و حامل خویشاوندی با نیاکان انسان و میراث عصر است، میراثی که انسان به سوی آینده به پیش می‌برد. و این نه تنها برای جامعه، بلکه برای فرد نیز صادق است، چرا که فرد دارای تاریخ حیات است. اهمیت تاریخ زندگی، در شکل عینی و عمومی آن کم‌تر، اما در شکل انتزاعی آن در مقاطع حساس معینی از زندگی، مانند پیری و جوانی بسیار قابل تشخیص است. انسان در پیری که از برکت خرد و حکمت برخوردار است، به مسیر گذشته‌ی زندگی خویش به عنوان تنها مسیری که می‌توانست وجود داشته باشد می‌نگرد، با این احساس که این مسیر تنها مسیری بود که باید می‌بود. انسان رابطه‌ای جدید با والدینش پیدا می‌کند، بدون این که آرزو کند کاشکی آن‌ها متفاوت بودند. اغلب ممکن است انسان در این مرحله حس وابستگی به قرون گذشته و خویشاوندی با تاریخ و نیاکان دور را دوست بدارد، این در عین حال رابطه‌ای است که در آینده ادامه خواهد داشت. زیرا که نسلِ در حال گذر، مایه‌ی حیات و قسمتی از روح خود را به نسل بعدی که در آینده می‌آید می‌بخشد. به این طریق انسان، مانند همیشه، چرخه‌ی تاریخ حیات را کامل می‌کند.

جوانی مرحله‌ی دیگری در تاریخ حیات است که همان گفت وگو، گفت وگویی مشکل و دقیق، میان آن چه در زندگی انسان گذشته است و آن چه می‌آید، اتفاق می‌افتد. و آن چه که به طور مشخص در چنین زمانی مهم است رابطه‌ی تاریخ حیات فرد است با سنت‌هایی که خارج از آن، و در یک کلمه در فرهنگ وجود دارد. رابطه‌ی یک مرد و زن جوان با سنت‌ها یا بر اساس وابستگی یا سرکشی است. جوانان دو خواسته‌ی متضاد دارند: یکی این که کسی به آنان بگوید چه بکنند، و دیگر این که به هر کسی که به آن ها بگوید چه باید بکنند، بگویند خفه شو. شما می‌بینید که من از زبانی ملایم‌تر از آن چه در عمل ممکن است به کار رود استفاده می‌کنم. به هر حال چه چیزی وابستگی را ایجاد می‌نماید. آن چه در این جا مطرح است تنها مسایل مربوط به خانواده نیست. آن‌ها نیز به مسأله‌ی کلی آموزش، مدرسه رفتن و جایگاه مدرسه به عنوان یک نهاد در جامعه مربوط اند.

● مدل‌های آموزش

دو نوع مدرسه در دو قطب متضاد یک طیف قرار دارند. یک نوع پادگان نظامی و دیگری زمین بازی است. مدرسه‌ای که مطابق با مدل پادگان نظامی است یک نوع مدرسه است که احتمالاً اکثر ما که در این جا گرد آمده‌ایم به آن رفته‌ایم. این مدل فرق چندانی با مدارس دولتی انگلیس ندارد، اگر چه مدرسه‌های دولتی، بازی‌های هول انگیز خاص خود را دارند. این الگوی خاص آموزش با نهایت جدیت و سخت گیری، مطابق ضرب المثلی که می‌گوید کودک پدر انسان است رفتار می‌کند. منظور این ضرب المثل این است که کودک باید بیشتر از خود انسان بالغ، بالغ باشد، و باید پیش دستورات عینی آموزشی سر فرود آورد. او باید یاد بگیرد تا خود را در زندگی وقف وظیفه و فرمانبرداری مداوم از دستورات عینی کند. نوع دیگر مدرسه، که الگویی متضاد و متقابل با تحصیل است، این ضرب المثل را جدی ـ شاید بیش از حد جدی ـ می‌گیرد که «کار مداوم و بدون بازی از جَک پسری کودن می سازد». تئوری‌های مدرن آموزش، این ضرب المثل را به واقع بسیار جدی می‌گیرند، تا آن جا که معنای واقعی آن این است که «بازی همیشه و بدون کار از جک پسر باهوشی می‌سازد». منطق اصلی آن، این است که مقررات چیزی است که باید به هر قیمتی از آن پرهیز شود. اکنون این شیوه‌ی آموزش است که می‌باید از سنت‌ها به طور کل دوری جوید تا مطابق ادعایش، این فرصت را به کودک بدهد که دانش را برای خویش بیابد و خلق کند، و آرای خاص خود را در غیاب مقررات و محدودیت‌های بیرونی شکل دهد. ما در زمان خویش آن چنان عادت کرده‌ایم که به نقایص مدل رسمی آموزش، که عموماً «سخت گیرانه» به حساب می‌آید، توجه کنیم که نسبت به نقایص بزرگ الگویی که تمام تأکیدش بر خود شخص به جای جامعه است کاملاً بی توجه هستیم. هرگاه که به این مسأله می‌اندیشیم باید روشن نمود که آموزش تنها دنیای کوچکی از فرهنگ جامعه در سطح وسیع است. مدل آموزشی مورد انتقاد من به چیزی منتهی می‌گردد که می‌توانم آن را دیکتاتوری خود شیفتگی بنامم. و انسان غالباً مردمی را که محصول این رژیم آموزشی مشخص هستند در حسرت و آرزوی نظامی می‌یابد که به آن‌ها بگوید این جهان چگونه است، جایگاه آن‌ها در این جهان کدام است و برای چه کاری به این جهان آمده‌اند.

نقل از: موسسه مطالعات اسماعیلی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.