یکشنبه, ۲۳ دی, ۱۴۰۳ / 12 January, 2025
مجله ویستا

چه کسی بزرگ می شود


چه کسی بزرگ می شود

نگاهی انتقادی به رمان «چه زود بزرگ شدم»

رمان جدید حسن فرهنگ‌فر به تازگی از سوی نشر چشمه منتشر شده است. میترا پس از مرگ پسرش سهراب دچار روانپریشی شده و با روی آوردن به علوم ماورایی و کتاب‌هایی درباره احضار ارواح می‌خواهد با وی رابطه برقرار کند و از او در دنیای مردگان خبر بگیرد. این تلاش او از احساس ندامتی ناشی می‌شود که با یادآوری سوءرفتارش با سهراب در زندگی گذشته و کوتاهی‌اش در مسوولیت‌های مادری، ذهن و روان او را احاطه کرده. مقاومت در برابر پذیرش مرگ سهراب، میان او و شوهر و فرزندانش فاصله انداخته و زندگی در گذشته، او را از زمان اکنون خانواده دور کرده است. بخش اول رمان درخشان است و خواننده را مستقیما با وضع بحرانی راوی مواجه می‌کند. مسائلی مثل مرگ تلخ سهراب و تجسم او در خیالات زن، ترس، فراموشی و... طرح شده و با لغزیدن میان این وضعیت‌ها خواننده را درگیر دغدغه‌های شخصیت اصلی می‌کند.

خواننده می‌داند که غیر از اینها اتفاق دیگری نخواهد افتاد و فقط منتظر بسط این وقایع در فضای زندگی زن و نیز شناخت روحیات سهراب و چرایی مرگ اوست. سهراب فرزند سرکش خانواده است و همیشه دچار تنش با آنها، که عدم درک فرزند از سوی والدین او را به وادی اعتیاد و احتمالا خودکشی کشانده ولی در ادامه، نوع سرکشی سهراب ما را قانع نمی‌کند. این تنش‌ها و تقابل تفکرات دیروزی و امروزی بین والدین و فرزندان، پیش پا افتاده و کلیشه‌‌یی‌اند و زمینه مناسب برای وقوع فاجعه را نمی‌سازند. در ضمن فضای فرهنگی حاکم بر این خانواده مبهم است؛ گاه آنقدر باز است که سهراب دست لیلا را می‌گیرد و می‌آورد خانه و گاه آنقدر بسته که وضع ظاهری او و علایق متفاوتش مورد پرسش از سوی خانواده قرار می‌گیرد. واگویه کردن یکی از امکانات روایتی است در خدمت راوی اول شخص و روشی برای ورود به ذهن و جهان راوی و در نتیجه گسترش آهسته و تدریجی داستان. واگویه‌های میترا گاهی آنقدر بطور یکنواخت تکرار می‌شوند که تلاش او در جهت بازشناسی خود، خانواده و نیز سهراب متوقف می‌شود.

این واگویه‌ها از عمق به سطح می‌آیند و از اواسط داستان تبدیل به زنجموره‌های یک مادر دلسوز می‌شوند و رمق خواننده را می‌گیرند؛ بویژه وقتی میترا در طول مرور خاطرات خود با سهراب، عبارت‌هایی مادرانه نظیر «الهی مادر فدای قدت بشه...» به کار می‌برد. شخصیت میترا در بخش‌های مختلف رمان ظرفیت‌های متناقضی از خود بروز می‌دهد؛ گاه با ولع خاصی به مطالعه کتاب‌های مربوط به جهان اثیری می‌پردازد و قصد احضار روح دارد و با زیر و رو کردن کتاب‌های مورد علاقه سهراب مثل آثار سیلویا پلات و ویرجینیا وولف سعی در شناخت خلأهای موجود در زندگی پسر خود و یافتن اشتراکات او و این دو زن دارد، گاه با روی آوردن به نذر و نیایش درصدد ایجاد فضایی روحانی برای بازگشت روح پسرش است و با منیر، زنی سنتی همراه می‌شود و با مراجعه به کف بین و رفتارهایی اینچنینی قصد خنثی کردن نفرین و طلسم از خود و خانواده دارد و گاه هم با پناه بردن به قرص و سیگار دنبال آرامش است. این رفتار متناقض بعد از مرگ سهراب به وجود نیامده، بلکه قبل از آن نیز وجود داشته و از این جهت طبیعی نیست.

با بروز واکنش‌های فردی و روانی متضاد میترا، امکان شناخت ظرفیت‌های او و سبک زندگی‌اش را از دست می‌دهیم؛ گاه اعتقادات مذهبی او بر دستاوردهای فکری‌اش پیشی می‌گیرند و گاه اسیر پوچی می‌شود و به سوی خودویرانگری می‌رود. در دو بخش پایانی، روایت به عمد از دست میترا خارج می‌شود. یکی از زبان شوهر داروسازش سمیع است که بعد از مرگ او با حال و روز ناخوش در حال پریشان‌گویی است که این بخش در ساختار رمان بلاتکلیف است و دیگری از زبان ماندانا که مدیریت داروخانه را بر عهده گرفته و عنوان رمان- چه زود بزرگ شدم- را هم دارد و شامل دو صفحه خط‌چین است. گویی او حرفی برای گفتن ندارد یا اوضاع آنقدر روشن است که نیازی به گفتن ماندانا نیست، یعنی در اسم‌گذاری رمان عملا شخصیت اصلی یعنی میترا نادیده گرفته شده. با توجه به یادداشت پایانی ماندانا، گویی به یکباره همه داستان به ذهن او فرا افکنده می‌شود و باید فرض کنیم که از آغاز هم او روایتگر داستان بوده که در این صورت هم روایت رمان به لحاظ زاویه دید دچار اشکال است.

اگر زاویه دید قسمت‌های قبلی مثلا سوم‌شخص بود، شاید می‌شد چنین فرضی کرد، ولی در حالت کنونی اشکالات بنیادینی در ساختار روایتی داستان پدید می‌آید، مثلا اینکه ماندانا بر چه مبنایی به چنین احاطه‌‌یی بر ذهن و روان میترا دست یافته که حتی اعمال و نیات پنهانی او را روایت می‌کند. این دو بخش نیت نویسنده را در افزایش سطوح معنایی متن برآورده نمی‌کنند و از فرم رمان بیرون زده‌اند و عملا داستان در دو بخش پیش تمام شده است.

احمد پورامینی