سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
چشمان پر تمنای مادر
دستان نازک و جوانش همیشه بوی گچ می داد و لباس هایش بوی گرد و غبار! از راه که می رسید چادر مشکی اش را روی زمین می انداخت و به سوی آشپزخانه می رفت، غذایی تدارک می دید و در حالی که هنوز لباس بیرون بر تن داشت، آستین ها را بالا می زد و ظرف هایی را که کودکان قد و نیم قدش کثیف کرده بودند می شست.آن گاه چادر پر از خاکش را در حیاط می تکاند و آن را مرتب تا می کرد و در گوشه تاقچه می گذاشت.با آن که سی و دو سال بیشتر نداشت به چشم کودکانه فرزندانش خیلی پر سن و سال و بزرگ می نمود! بدون آن که اخمی بر چهره فرشته وارش بنشیند به سرعت و یک تنه کارهای خانه را انجام می داد و تا پختن غذا، در مقابل خدای خود با قامتی استوار می ایستاد و برای آن چه به او عطا شده بودشکر می کرد.
پس از صرف ناهار و فارغ از سر و کله زدن با ده ها دانش آموز به درس و مشق های فرزندان خود می رسید. به یکی دیکته می گفت و برای آن دیگری که بازیگوش بود درس علوم را با صدای بلند می خواند و تکرار می کرد تا شاید در ذهن سر به هوای پسر بچه اش نکاتی نقش ببندد!هر روز عصر قبل از اذان، سماور نفتی را روشن می کرد و با جارو دستی اتاق های تو در تو و حیاط قدیمی را جارو می زد و کاغذ پاره ها و زباله هایی را که فرزند کوچکش پراکنده بود، جمع می کرد.سپس تشتی پر از لباس می شست و آن ها را روی طنابی که به دو درخت گیلاس وصل کرده بود می آویخت و با دستان خسته اش آن ها را صاف می کرد.در آن روزگار که رفاه و امکانات کنونی نبود داشتن ۵ فرزند کوچک، سر و سامان دادن امور منزل، کار سنگین تعلیم و تربیت و دغدغه های روزمره زندگی تمام ذهنش را مشغول کرده بود اما با توانایی زیاد آن ها را سامان دهی و مدیریت می کرد!
در چشمان مهربانش همیشه امید همچون تلألو خورشید می درخشید و آرامش را به فرزندان هدیه می کرد. چه بسیار روزهای سرد زمستان در انتظار آمدن مینی بوس روستا کنار جاده از سرما می لرزید و به امید رسیدن هر چه زودتر به خانه و رسیدگی به همسر و کودکانش لحظه شماری می کرد.هنگام بازگشت به منزل کنار بخاری چکه ای می ایستاد و دستان خود را کمی گرما می بخشید و با پاهای یخ بسته که گاهی از شدت سرما، خواب را از چشمانش می ربود به امور روزمره خانه می پرداخت. هر شب به امید فردای روشن برای فرزندانش و دعای خیر والدین دانش آموزان خود چشم بر روی هم می گذاشت و ۳۰ سال تمام لحظه هایش این گونه سپری شد ...و اما او امروز با بدنی فرسوده هم چنان کار می کند و هنوز هم دغدغه زندگی فرزندان جوانش او را آرام نمی گذارد.با آن که دستانش دیگر بوی گچ نمی دهد اما زخم ها و پوست خسته آن ها از روزگار پر فراز و نشیب و پر مشغله حکایت می کند و حتی استعمال داروهای گیاهی و شیمیایی نمی تواند سوزش دستانش را التیام بخشد! به علت ایستادن های مداوم امروز دیگر پا درد امانش را بریده و ناچار است برای نیایش کنار میز بنشیند و خدای بزرگ را عبادت کند ... اکنون هر یک از فرزندان او به سویی رفته اند و دنیای هزار رنگ امروزی خاطرات دیروزی را در ذهن آن ها کم رنگ و کم رنگ تر کرده است و تنها هنگام برخورد با مشکلات زندگی همچو دوران کودکی به آغوش گرم او پناه می برند.و دوباره روز از نو روزی از نو ... غرق در زندگی روزمره می شوند و چشمان نگران و نگاه پر از خواهش او را نمی بینند. نگاهی که در گذشته جوان بود و روز و شب را بسیار طولانی می دید و اکنون لحظات را کوتاه و کم می بیند و تمنای کنار هم بودن ها در روزنه چشمانش سوسو می زند!
نازلی حیدرزاده
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران آمریکا قوه قضاییه رهبر انقلاب شورای نگهبان مجلس مجلس شورای اسلامی صادق زیباکلام حجاب انتخابات مجلس انتخابات مجلس دوازدهم
هواشناسی تهران پلیس بارش باران شهرداری تهران دستگیری قتل سیل سازمان هواشناسی سلامت زلزله وزارت بهداشت
قیمت دلار قیمت خودرو خودرو قیمت طلا بازار خودرو بورس سایپا مسکن بانک مرکزی حقوق بازنشستگان گاز دلار
همایون شجریان نمایشگاه کتاب فضای مجازی نمایشگاه کتاب تهران کتاب شاهنامه سینمای ایران نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران دفاع مقدس تلویزیون سریال رضا عطاران
وزارت علوم دانشگاه تهران تحقیقات و فناوری
اسرائیل رژیم صهیونیستی غزه فلسطین جنگ غزه حماس روسیه افغانستان ترکیه نوار غزه اوکراین طالبان
استقلال فوتبال پرسپولیس فولاد خوزستان لیگ برتر فولاد مهدی طارمی رئال مادرید باشگاه استقلال لیگ برتر ایران لیگ برتر فوتبال ایران بازی
هوش مصنوعی فناوری گوگل تبلیغات نوآوری شفق قطبی ناسا اپل دبی
خواب زیبایی شیر تجهیزات پزشکی درمان ناباروری واکسن فشار خون