یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

نگاهی به زندگی و آثار «گی دو موپاسان»


نگاهی به زندگی و آثار «گی دو موپاسان»

گی دو موپاسان نویسنده ی فرانسوی در ۵ آگوست ۱۸۵۰ در کاخ اربابی «میرومانسنیل» در هشت کیلومتری دیپ به دنیا می آید

گی دو موپاسان نویسنده‌ی فرانسوی در ۵ آگوست ۱۸۵۰ در کاخ اربابی «میرومانسنیل» در هشت کیلومتری دیپ به دنیا می‎آید. لور دو موپاسان مادری است که می‎خواهد پسرش را بر اساس سنت‎های اشرافی خود تربیت کند. پدر او گوستاو دو موپاسان فاقد پیشینه‌ی اشرافی است و زندگی زناشویی آنان به دلیل غرور زن و اخلاق مرد، همواره دستخوش اختلاف و پریشانی است. بی‎شک در این جو، آرامشی برای پسرک حساس وجود ندارد. کم کم در اثر کشمکش‎های مکرر مادر و پدر، علائم اندوه و بدبینی در پسرک پایدار می‎شود. او هنگامی که سال‎ها بعد به سرچشمه بدبینی شدیدی که مانند ابری تیره بر اندیشه‎اش سایه افکنده می‎اندیشد، همان وحشت‎های ناگهانی را به یاد می‎آورد که در لحظات درگیری‎های پر هیاهوی پدر و مادر به او دست می‎داد. لور دو موپاسان در نامه‎ای به نزدیک‎ترین دوست خود، گوستاو فلوبر درباره پسرش می‎نویسد: «دیگر نه ذوقی برای چیزی دارد و نه به چیزی علاقه نشان می‎دهد. عشقی به کسی ندارد و هیچ‎گونه میل، بلندپروازی و امیدواری از خود بروز نمی‎دهد»

پیش از آن‎که «گی» به دوازده سالگی برسد، پدر و مادر متارکه می‎کنند و سرپرستی او به مادر سپرده می‎شود. پسرک مناسبات خود را با پدر حفظ می‎کند و می‎کوشد در محیط خانه برای مادر و برادر نقش سرپرست را بازی کند. اما در خانه‎ای که مادر از اختلال عصبی و وسواس شدید رنج می‎کشد و برادر به تدریج نشانه‎های گونه‎ای روان‎پریشی را از خود بروز می‎دهد، تنها مفر نوجوان افسرده، طبیعت آن منطقه‌ی روستایی و کشتزارهای با طراوت آن ‎جاست. به ویژه روستاییان با زندگی پر جنب و جوش‌شان، بازی‎های کودکان دهکده، نمایش‎ها و داستان‎های ساده ولی سرشار از حکمت روستایی، به او نشاط می بخشد.

«لور دو موپاسان» که می‎کوشد پسر را هر چه بیش‎تر با آداب و رسوم طبقه‌ی اجتماعی خود آشتی دهد، آموزش او را به یک کشیش می‎سپارد. ولی اخلاق و عادات مضحک کشیش محلی تنها موفق به انگیختن طبع طنز در وجود موپاسان می‎شود. در سیزده سالگی به اجبار او را راهی مدرسه‌ی مذهبی می‌کنند. ساختمان‎های دلگیر و فضای حزن‎انگیز مدرسه افسردگی او را تشدید می‎کند. او که در خانه خود عادت به حمام روزانه داشت، به تدریج از آلودگی جسم خود رنج می‎کشد. او در جستجوی راهی برای سرگرم شدن به کتاب‎هایی که خواندن آن‎ها در مدرسه ممنوع است، روی می‎آورد. تحت تاثیر ویکتور هوگو، اشعار رمانتیک می‎سراید. در همین دوره نطفه‎هایی از عناصر تشکیل دهنده ذوق ادبی او بسته می‎شود. داستان‎های ممنوع و رمان‎های تخیلی، وام دهنده درون‎مایه‎های تخیلی، وحشت انگیز و اروتیک به آثار او می‎شوند. ظاهرا میل به شوخی‎های تند و لطیفه‎های هزل آمیز نیز در همین دوران به سلیقه ادبی او راه می‎یابند. در عین حال، دستاوردهای تحصیل در مدرسه در زمینه‎های ادبیات کلاسیک، اشعار «راسین» و رمان‎های «روسو» و نیز آشنایی با زبان یونانی، در غنی کردن استعداد ادبی او موثر می‎افتد.

«لور دو موپاسان» پسرش را در هفده سالگی و در حالی که دچار افسردگی و ضعف اعصاب است، از مدرسه بیرون می‎آورد. موپاسان پس از درمان، در سال ۱۸۶۸ وارد دبیرستان شهر «روئن» می‎شود و در ۲۷ ژوئیه ۱۸۶۹ به عنوان شاگرد ممتاز، گواهینامه دوره‌ی دوم متوسطه را در رشته ادبیات می‎گیرد و در همان شهر ساکن می‎شود. «موپاسان» در روئن با ادیبی ۴۶ ساله به نام «لویی بویه» آشنا می‎شود. این شاعر و درام نویس که در روئن به کتاب فروشی مشغول است، نکات بسیار مهمی درباره‌ی هنر نویسندگی به او می‎آموزد و رمز موفقیت ادبی، یعنی کار مداوم را به او می‎شناساند. «موپاسان» در این دوره به کمک «لویی بویه» و «گوستاو فلوبر» که از سویی نزدیک ترین دوست مادرش و از سویی دیگر محرم اسرار لویی بویه است، به بررسی آثار بالزاک می‎پردازد، درس‎های مهمی از آن‎ها می‎گیرد و به گونه‎ای جدی شروع به نوشتن می‎کند.

موپاسان در اکتبر ۱۸۶۹ به پاریس می‎رود تا تحصیلات خود را در رشته‌ی حقوق ادامه دهد اما جنگ میان پروس و فرانسه او را راهی خدمت نظام می‎کند. نویسنده در آن محیط با دسیسه‎های نظامیان و سیاست‎مداران وابسته به طبقات ممتاز آشنا می‎شود و در همین سال‎ها بذر کینه نسبت به آن‎ها و نیز نفرت از جنگ در وجود او کاشته می‎شود؛ بذری که در آثارش به گونه‎ای هنرمندانه به بار می‎نشیند. سال‎های جوانی موپاسان در جو دیوان‎سالاری حاکم بر محیط‎های اداری می‎گذرد. او ابتدا در وزارت کشتیرانی و سپس وزارت آموزش سراسری به عنوان کارمند به کار می‎پردازد. همین دوران، مضمون‎های گوناگونی درباره زندگی کارمندان به عنوان قشر گسترده‎ای از خرده بورزوازی شهری در اختیار او می‎گذارد که به آفرینش شاهکارهایی در این زمینه می‎انجامد. اما روحیه موپاسان در میان دیوارهای تنگ و محیط ملال‎آور ادارات روز به روز بدتر می‎شود. او خود را در دفتر کارش چون یک زندانی اسیر جبری محتوم می‎بیند و در نوامبر ۱۸۷۸ در نامه‎ای به فلوبر می‎نویسد: «دفتر کار من یک جهنم است».

اندکی بعد باری دیگر در نامه‎ای به «فلوبر» چنین شکوه می‎کند: «من تا خرخره درون کثافت فرو رفته و میان رنج‎ها و غم‎هایی وصف ناشدنی غرق شده‎ام.»

در این دوره هشت ساله، باز تنها مفر او طبیعت است و این بار رود «سن» و شیفتگی سرکش او به آب تنی و قایقرانی، التیامی بر رنج‎های روحش است. در این دوره الهام بخش بسیاری از داستان‎های کوتاه او درباره قایقرانی در رود سن است. برخی ار آن‎ها شرح کاملی از خوش‎گذرانی‎های خصوصی خود اوست. موپاسان که هنوز هم به رغم گرفتگی روحی شدید، همان خلق و خوی شینطنت آمیز دوران دبیرستان را حفظ کرده است به کمک دوستانش گروهی مخفی تشکیل می‎دهد که در مجالس خود به شوخی‎های رکیک می‎پردازند و گاه مانند گروه‎های فراماسونری برای عضوگیری به آزمون‎ها خطرناک و فجیع دست می‎زنند؛ به گونه‎ای که یکی از همکاران اداری موپاسان پس از انجام آزمون‎های گروه مخفی، می‎میرد.

وجود دوستی مانند «فلوبر»، پالایشی مدام در افکار و نوشته‎های او موجب می‎شود. «فلوبر» با آن ‎که به شیطنت‎های دوست جوان خود می‎خندد ولی درباره او اعتقاد دارد که دست هر رکیک‎گوی پرده‎دری را از پشت بسته است.» و «با سخنان رکیک، خود را مفتضح ساخته است. «فلوبر»، «موپاسان» را به پاکیزی زبان تشویق و او را به اجتماع روزنامه‎نگاران و نویسندگان وارد می‎کند و در همان حال می‎کوشد داوری‎های تند آن‎ها را نسبت به او تعدیل کند. «فلوبر» که گویی جوانی بر بادرفته خود را در وجود «موپاسان» می‎بیند، می‎کوشد تا او را از دام افتادن به دام ابتذال، کاهلی و وقت‎گذرانی های بیهوده باز دارد، زیرا فلوبر زندگی ‎خود را چنین توصیف می‎کند: «زندگی حقیر من آن قدر تهی و یکنواخت است که جمله‎ها در آن‎ها حادثه‎هایند.» استاد، مرید خود را محرم رازهای خصوصی می‎داند و شبی همراه او نامه‎های خصوصی و یادگاری‎های خود را به آتش می‎کشد. موپاسان در خاطرات خود می‎نویسد که دوست پیرش، دسته‎ای کاغذ و یک کفش زنانه کوچک از میان اسباب‎هایش بیرون آورد. درون کفش، گل سرخ خشک شده‎ای که به زردی می‎گراید، در میان دستمال زنانه حاشیه توری به چشم می‎خورد. موپاسان در همدردی با استاد پیر خود می‎سراید: «این است یک زندگی، یک زندگی بزرگ یعنی: بسیار چیزهای بی‎استفاده که آن‎ها را می‎سوزانند، گذران بی‎تفاوت روزها، یادهایی چند از کردارهای پسندیده و مردانی که در طول زندگی با آن‎ها آشنا شده است، مهربانی صمیمانه خانواده و یک گل سرخ خشک شده، یک دستمال و یک کفش زنانه.

از نامه‎های «فلوبر» به «موپاسان» چنین بر‎می‎آید که او مرید خود را «جذاب، باهوش، حساس و فکور» ارزیابی می‎کند ولی در عین حال گاه او را متهم به بازیگوشی و ترشرویی در محل کار می‎کند. فلوبر که در همان نخستین برخوردها استعداد نادر «موپاسان» را در مشاهده ریزه‎کاری‎های فضای بیرون و پیچیدگی‎های درونی انسان‎ها را تشخیص داده است، مدام اصرار در تقویت «حالت منحصر به فرد دیدن و احساس کردن» در او دارد. «فلوبر» ضمن نگرانی از سلامتی «موپاسان» در نامه‎های خود مکرر از او می‎خواهد که نیروی مغزی خویش را صرف پریشانی و اضطراب بیهوده و بی‎ثمر نکند. فلوبر مداومت و صبر در کار نویسندگی را در قالب جمله‎ای موجز به او یادآور می‎شود: «استعداد به قول «شاتوبریان» چیزی نیست جز صبری طولانی.» از این رو به «موپاسان» می‎آموزد که ابتدا جنب و جوش و ناآرامی و بی‎صبری مادرزاد خود را رام کند، سپس در برابر اشیاء بنشیند و دقت خود را مانند دستگاهی بر روی آن‎ها تنظیم کند: مانند آن که بخواهید جنبه و حالتی را که هیچکس دیگر تاکنون در آن‎ها ندیده و درباره آن‎ها سخن نگفته است، کشف کنید.

«فلوبر»راز توصیف را این‎گونه شرح می‎دهد: «آن‎چه می‎خواهیم درباره‎اش سخن بگوییم، هر چه می‎خواهد باشد، بیش از یک اسم برای مشخص کردن آن ، بیش از یک فعل برای به جنبش درآوردن آن و بیش از یک صفت برای توصیف آن وجود ندارد.» اما نویسنده رمان «مادام بواری»، «موپاسان» را از برداشتی یکسویه که بر اساس آن یک جمله جمع ساده مفاهیم واژه‎های آن است، باز می‎داد و شیوه نگارش پالایش یافته، محکم و کامل را شرط اساسی دلالت‎ گویای واژه‎ها می‎داند: «نویسنده کسی است که که در کار تنوع بخشیدن به حالات یک ماده سرکش، چیره دست باشد. باید به قیمت خستگی کمر شکن، گوش به زنگ بود تا در یک چشم به هم زدن، حرکت، رنگ و لحن را در مورد آن ‎چه موضوع بیان است، تغییر داد.» «فلوبر» او را تشویق به تلاش هر چه بیش‎تر می‎کند: «جستجو کنید! شما خواهید یافت.»

نوآوری‎های «موپاسان» در هنر داستان نویسی و تحولی که در ساختار داستان کوتاه پدید می‎آورد، نتیجه همین جستجوی مداوم است. «فلوبر» با اعتقاد به عدم کارایی شیوه کهنه رمان نویسی، با زاویه دید اول شخص که معمولا خود نویسنده است، در این باره می‎نویسد: «هنرمند در اثرش مانند خدا در آفرینش، نادیدنی و قدر قدرت باشد، چنانچه همه جا احساس شود، ولی به چشم نیاید».«موپاسان» در شماری از داستان‎های خود این رهنمود را به کار می‎بندد. او پس از سال‎ها کار دولتی، در حالی که با بیش از سیصد داستان کوتاه و رمان، آوازه‎ی روزافزونی یافته است، یکسره به نویسندگی می‎پردازد. در سال ۱۸۸۷ داستان بلند «هورلا» را می‎نویسد که امروز یکی از نمونه‎های کلاسیک ادبیات شگرف به شمار می‎رود.

چهار سال پس از نوشتن «هورلا»، یعنی از سال ۱۸۹۱، کم کم نشانه‎های روان‎پریشی در «موپاسان» پدیدار می‎شود. در اول ژانویه ۱۸۹۲ دست به خودکشی می‎زند. اما موفق نمی‎شود و ششم ژانویه همان سال به آسایشگاه دکتر بلانش منتقل می‎گردد. او دیگر هرگز از آن جا بیرون نمی‎آید و در ششم ژانویه ۱۸۹۳ در سن چهل و سه سالگی چشم از جهان بر می‎گیرد. موپاسان سرانجام واپسین اندرز استاد خود، «فلوبر» را به کار گرفت که می‎گفت: «نویسنده نباید چیزی جز آثارش از خود بر جا بگذارد».



همچنین مشاهده کنید