چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
بازگشت به شهری نا امن
هواداران دور ماشینها میرقصیدند، گل سرخ پرتاب میکردند و بازگشت من و بازگشت دموکراسی را هلهله میکشیدند. مردم از درختها و تیرهای تلفن و برق آویزان شده بودند تا نگاهی به من و سایر رهبران حزب مردم بیندازند که روی کامیون کفی ایستاده بودیم. احساس خاصی داشتم؛ سالها بود در خارج زندگی کرده بودم، سالها بود خواب پاکستان را میدیدم، خواب مردممان، خواب شهرها و روستاهایمان، خواب غذا و موسیقیمان، خواب بوی برنج باسماتی که از دکه دستفروشها به مشام میرسد، خواب شادی بیهمتای صدای مردمی شاد و آزاد. باورم نمیشد که بالاخره به وطن بازگشتهام و استقبال اینقدر عظیم و پر شور و شوق بوده است. روشنتر از این نمیشد به جهان از روح دموکرات مردم پاکستان خبر داد. با شگفتی به اطرافم نگاه کردم و سایر راهپیماییها و تجمعات را به یاد آوردم. تراژدیهای گذشته و پیروزیهای گذشته را به یاد آوردم.
از ماشین بیرون را نگاه کردم و اهتزاز زنده پرچمهای سیاه و سرخ و سبز حزب مردم پاکستان که همه جا را پر کرده بودند دیدم، دریایی بود از رنگهای حزب. هزاران هزار تصویر را دیدم و همه هم تصویرهای خودم نبودند؛ عکسهای عظیم پدرم، نخستوزیر ذوالفقار علی بوتو، را هم دیدم. چپ من و راست من و جلوی من و پشت من، عکسش را بلند کرده بودند. با تمام وجود حس میکردم همانطور که آرام آرام از میان میلیونها نفر از حامیان میگذریم، او با من در همان ماشین است. و در ضمن میدانستم که همان عوامل جامعه پاکستان که در سال ۱۹۷۷ قصد نابودی پدرم و پایان دموکراسی در پاکستان را کرده بودند اکنون، درست ۳۰ سال بعد، به همان علت مقابل من صف کشیدهاند. در واقع بسیاری از کسانی که با کودتای نظامی سابق در اعدام ناعادلانه پدر من همکاری کرده بودند اکنون از استحکامات قدرت نظام مشرف و دار و دستگاه اطلاعاتی او بودند. برای من هیچ چیز مثل فردی که ژنرال مشرف اخیرا به مقام دادستانی کل منصوب کرده بود، نبود: مالک قیوم، پسر مردی که پدر من را روانه اعدام کرده بود.
این پیغام زیرکانه و ظریفی نبود. البته که ما را از آمدن منع میکردند. مشرف در جلسهها و مذاکرات خصوصی ما به من میگفت که باید بعد از انتخابات برگردم. و وقتی روشن شد که من آمدنم را به تعویق نخواهم انداخت، او به کارمندانم خبر داد که نباید تظاهرات یا تجمع عمومی به راه بیندازم و از فرودگاه مستقیم با هلیکپوتر عازم «ملک بیلاوال» در کراچی شوم. او میگفت به فکر امنیت و سلامت من است اما هوادارانش کار چندانی در تامین این امنیت نمیکردند: میتوانستند مانعی جلوی بمبهای جادهای بگذارند، چراغهای خیابان را به کار اندازند، جادهها را از ماشینهای خالی که میتوانست حاوی بمب باشد، خالی کنند. (گرچه ما چنین انتظاری نداشتیم). چنین امنیتی، به عنوان نخستوزیر سابق کشور، حق من بود. به نظر میآمد ژنرال میخواست هر طور هست کشور و جهان، شور و شوق و عظمت حامیان مرا نبینند. و البته خوب میدانست که حزب خصوصی او، حزب شاه، «مسلم لیگ پاکستان (قائد اعظم)» حتی سر نهار هم نمیتوانست یکصدنفر را داوطلبانه جمع کند. آنچه خواندید بخشی از آخرین کتاب بینظیر بوتو، سیاستمدار فقید پاکستانی با عنوان «آشتی: اسلام، دموکراسی و غرب» است که در روزهای زوج هفته در صفحه کتاب اندیشه کارگزاران منتشر میشود.
بینظیر بوتو
ترجمه: آرش عزیزی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست