جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

نقش فیلم در پرورش مذهبی فردی


نقش فیلم در پرورش مذهبی فردی

این موضوع كاملاً پذیرفته شده است كه فیلم , خصوصاً اگر مضون های مذهبی را تجلی دهد, می تواند بر افكار و آرمان های مذهبی مخاطبان تأثیر بگذارد یا حداقل نقشی در این زمینه ایفا كند ولی ابداً روشن نیست كه این امر چگونه تحقق می یابد و شواهد اندكی وجود دارد كه نشان دهد تماشای فیلم در پیشبرد مسائل مذهبی یا اخلاقی نقشی ایفا می كند یا نه در این مقاله , سعی دارم برخی از تحقیقات فعلی را درباره ی چگونگی استفاده ی افراد و گروه ها از رسانه های همگانی برای ایجاد مفهوم زندگی شان در كنار هم قرار دهم

این‌ موضوع‌ كاملاً پذیرفته‌ شده‌ است‌ كه‌ فیلم‌، خصوصاً اگر مضون‌های‌ مذهبی‌ را تجلی‌ دهد، می‌تواند بر افكار و آرمان‌های‌ مذهبی‌ مخاطبان‌ تأثیر بگذارد یا حداقل‌ نقشی‌ در این‌ زمینه‌ ایفا كند؛ ولی‌ ابداً روشن‌ نیست‌ كه‌ این‌ امر چگونه‌ تحقق‌ می‌یابد و شواهد اندكی‌ وجود دارد كه‌ نشان‌ دهد تماشای‌ فیلم‌ در پیشبرد مسائل‌ مذهبی‌ یا اخلاقی‌ نقشی‌ ایفا می‌كند یا نه‌. در این‌ مقاله‌، سعی‌ دارم‌ برخی‌ از تحقیقات‌ فعلی‌ را درباره‌ی‌ چگونگی‌ استفاده‌ی‌ افراد و گروه‌ها از رسانه‌های‌ همگانی‌ برای‌ ایجاد مفهوم‌ زندگی‌شان‌ در كنار هم‌ قرار دهم‌. بدین‌ترتیب‌، می‌توان‌ نوعی‌ الگو ساخت‌ كه‌ نشان‌ می‌دهد چگونه‌ رسانه‌های‌ همگانی صوتی‌ـ تصویری‌ می‌توانند در نمایش‌ بُعد مذهبی‌ زندگی‌ افراد نقشی‌ ایفا كنند.مطالعه‌ی‌ فیلم‌ به‌ پیروی‌ از سنت‌ تأویل‌ هنری‌ و ادبی‌، عمدتاً متن‌ و مؤلف‌ را در كانون‌ توجه‌ قرار می‌دهد. تحلیل‌ نمونه‌وار از متن‌ (اثرمحوری‌) به‌ نیات‌ هنری‌ و فرهنگی‌ تهیه‌كننده‌/كارگردان‌ «باز می‌گردد» و در راستای‌ تأویل‌های‌ مخاطب‌ پیش‌ می‌رود.فرض‌ بر این‌ است‌ كه‌ مخاطب‌ با دقتی‌ تمام‌ می‌خواهد چیزهایی‌ را كه‌ مؤلف‌ تجربه‌ و در متن‌ ثبت‌ كرده‌ است‌، درك‌ و دوباره‌ تجربه‌ كند. متن‌ نقطه‌ای‌ است‌ كه‌ در آن‌ مخاطب‌ و مؤلف‌ به‌ هم‌ می‌رسند. مطالعه‌ی‌ فیلم‌ به‌ندرت‌ توأم‌ با دغدغه‌ی‌ خوانش‌ «مستقل‌» مخاطب‌ بوده‌ است‌ كه‌ شاید فیلم‌ را به‌ منزله‌ی‌ نقطه‌ شروع‌ می‌داند و سپس‌ به‌ معنی‌ می‌پردازد كه‌ بیش‌تر به‌ علائق‌ فردی‌ و فرهنگی‌ مخاطبان‌ مربوط‌ می‌شود. طی‌ سده‌های‌ اخیر، استقلال‌ زیبایی‌شناسانه‌ی‌ هنرمند ــ شكلی‌ از ربانیت‌ فرهنگی‌ ــ را بسیار مهم‌تر از استقلال‌ مخاطب‌ دانسته‌ایم‌. درواقع‌، مهم‌تر از توده‌ها و عوام‌ مخاطب‌ كه‌ اغلب‌ فیلم‌ها برای‌ آن‌ها تولید می‌شود، فرض‌ بر این‌ بوده‌ كه‌ مخاطبان‌ چندان‌ حرفی‌ برای‌ گفتن‌ ندارند. درعوض‌، هنرمندان‌ بزرگ‌ باید آن‌ها را آموزش‌ و سطح‌ ادراكشان‌ را ارتقا دهند. طی‌ سال‌های‌ اخیر، یكی‌ از جالب‌ترین‌ پیشرفت‌ها در مطالعه‌ی‌ رسانه‌ها، دورشدن‌ از فرض‌ «تأثیرهای‌ نیرومند رسانه‌ای‌» و حركتی‌ پیوسته‌ به‌ سوی‌ مفهوم‌ نوین‌ استقلال‌ سازه‌ی‌ معنایی‌ مخاطب‌ بوده‌ است‌. پیشتر در دهه‌ی‌ ۱۹۶۰، به‌ نحو چشم‌گیری‌ ثابت‌ شده‌ بود كه‌ متن‌ تقریباً هیچ‌گاه‌ صرفاً از طریق‌ قرارگرفتن‌ در رسانه‌ها و فرایندهای‌ مستقیمِ درك‌ روان‌شناسانه‌ نزد مخاطبان‌ بازسازی‌ نمی‌شود؛ امّا تازه‌ در دهه‌ی‌ ۱۹۸۰ بود كه‌ كاربرد رهیافت‌های‌ تشریحی‌ انسان‌شناسان‌ فرهنگی‌ و قوم‌نگاران‌ نمونه‌هایی‌ از شرایط‌ و روش‌هایی‌ را پدید آورد كه‌ مخاطبان‌ از طریق‌ آن‌ها برای‌ ساختن‌ داستان‌های‌ زندگی‌ خود عناصری‌ از رسانه‌ها را «بررسی‌ و انتخاب‌ می‌كنند».

از «تأثیرهای‌ نیرومند» تا «مخاطب‌ فعال‌»

یكی‌ از نخستین‌ مطالعات‌ اساسی‌ در زمینه‌ی‌ تأثیرهای‌ رسانه‌ها در ایالات‌ متحده‌ كه‌ احتمالاً نخستین‌ مورد از این‌ نوع‌ در جهان‌ هم‌ است‌، در دهه‌ی‌ ۱۹۲۰ انجام‌ شد. این‌ مطالعه‌ به‌ تأثیرهای‌ مخربی‌ می‌پرداخت‌ كه‌ تصور می‌شد فیلم‌ بر جوانان‌ می‌گذارد. ۱ در آن‌ زمان‌، بسیاری‌ از رهبران‌ اجتماعی‌، خصوصاً والدین‌، معلمان‌ و روحانیون‌ گمان‌ می‌كردند یكی‌ از عوامل‌ مهمی‌ كه‌ بر «فروپاشی‌ اخلاقیات‌» تأثیر می‌گذارد، نخستین‌ رسانه‌ی‌ همگانی‌ مردم‌پسند، یعنی‌ همان‌ فیلم‌ است‌. در دهه‌ی‌ ۱۹۲۰، گرایش‌ فزاینده‌ای‌ به‌ مطالعه‌ی‌ تأثیر فیلم‌ در حكم‌ مبنایی‌ برای‌ نظارت‌ اجتماعی‌ بر تهیه‌كنندگان‌ پدید آمد و در ۱۹۲۸، كمیته‌ی‌ ملی‌ بررسی‌ ارزش‌های‌ اجتماعی‌ در سینما (كه‌ بعداً شورای‌ تحقیقات‌ سینمایی‌ نام‌ گرفت‌) بودجه‌ی‌ نسبتاً هنگفتی‌ از بنیاد خانوادگی‌ پِین‌ (Payne) گرفت‌ تا مطالعه‌ی‌ جامعی‌ درباره‌ی‌ تأثیر فیلم‌ بر كودكان‌ انجام‌ دهد. مطالعات‌ پین‌ همچون‌ بسیاری‌ از موارد مشابه‌ دیگر، هیچ‌ چیز را به‌طور قطعی‌ نشان‌ نداد؛ امّا تأثیری‌ ماندگار بر شكل‌گیری‌ سبك‌ مطالعات‌ بعدی‌ در زمینه‌ی‌ تأثیرهای‌ مضر فیلم‌، رادیو و تلویزیون‌ گذارد: محقق‌ نخست‌ باید متن‌ را تحلیل‌ محتوا كند تا دریابد پیام‌ چیست‌ و سپس‌ آزمایش‌ كند و ببیند كه‌ آیا متن‌ با نگرش‌ها و رفتار مخاطب‌ بازسازی‌ می‌شود یا نه‌. در ۱۹۶۰، كتابی‌ منتشر شد كه‌ صدها مورد از مطالعات‌ تأثیرهای‌ رسانه‌ها را بررسی‌ و بی‌اعتبار كرد. نتیجه‌گیری‌ كتاب‌ كه‌ نقطه‌عطفی‌ در این‌ زمینه‌ی‌ مطالعاتی‌ بود، نشان‌ می‌دهد كه‌ «ارتباطات‌ همگانی‌ معمولاً به‌ عنوان‌ عاملی‌ ضروری‌ یا كافی‌ برای‌ تأثیر بر مخاطبان‌ نیست‌، بلكه‌ از طریق‌ شبكه‌ای‌ از عوامل‌ واسطه‌ عمل‌ می‌كند» ۲ . این‌ موضوع‌ پژوهش‌های‌ مربوط‌ به‌ مخاطب‌ را به‌ طرف‌ علوم‌ فرهنگی‌ و نگره‌ی‌ ادبی‌ سوق‌ داد تا تفسیر مخاطب‌ از رسانه‌ها و زمینه‌های‌ اجتماعی‌ فرهنگی‌ كه‌ مخاطبان‌ تفسیرهای‌ مختلفی‌ را در قالب‌ آن‌ها انجام‌ می‌دهند، درك‌ شود.

۲ـ سنت‌ مطالعات‌ فرهنگی‌ ۳

بحث‌ بر سر تفسیرهای‌ ذهنی‌ مخاطب‌ از رسانه‌ها عمدتاً از ریموند ویلیامز، استاد نمایش‌ و نقد ادبی دانشگاه‌ كمبریج‌ آغاز شد. وی‌ معتقد بود: رسانه‌هایی‌ كه‌ در حكم‌ «متن‌» ادبی‌ مطالعه‌ می‌شوند، صرفاً معنای‌ خود متن‌ را آشكار نمی‌سازند، بلكه‌ به‌ موضوعات‌ و بحث‌هایی‌ فرهنگی‌ اشاره‌ می‌كنند كه‌ این‌ متن‌ در دل‌ آن‌ها قرار دارد. ویلیامز نسلی‌ از منتقدان‌ جوان‌ انگلیسی‌ را از تحسین‌های‌ تملق‌آمیز عصر ویكتوریایی‌ كه‌ نسبت‌ به‌ ناب‌بودن‌ آثار كلاسیك‌ و قدرت‌ آن‌ها برای‌ «ارتقاء آگاهی‌» توده‌های‌ مردم‌ ابراز می‌شد، دور كرد. از نظر او «خوانش‌گرانِ» طبقات‌ عام‌ نیازی‌ به‌ «متمدن‌شدن‌» از طریق‌ رسانه‌های‌ همگانی‌ (چنان‌ كه‌ لرد رِیت‌، مدیرعامل‌ بی‌بی‌سی‌، می‌گفت‌) ندارند. ویلیامز پیشاپیش‌ تأكید را نه‌ صرفاً بر مخاطبان‌ متن‌، بلكه‌ بر افرادی‌ گذاشت‌ كه‌ در آن‌ زمان‌ به‌ نحوی‌ فعال‌، فرهنگی‌ را پدید آورده‌ و نمونه‌ای‌ اصیل‌ از تفكر خود را برای‌ ما به‌ جا گذارده‌اند كه‌ شاید بخواهیم‌ آن‌ را برای‌ پیشبرد «متن‌» خود اصلاح‌ كنیم‌.

ا. پ‌. تامپسون‌ و ریچارد هوگارت‌ نیز پس‌زمینه‌ای‌ از نقد ادبی‌ دارند. آنان‌ در بررسی‌های‌ خود درباره‌ی‌ این‌ موضوع‌ كه‌ طبقه‌ی‌ كارگر انگلستان‌ چگونه‌ ادبیات‌ مردم‌پسند را از منظر اجتماعی‌ـفرهنگی‌ــ و سیاسی‌!ــ خود به‌ عنوان‌ بخشی‌ از آفرینش‌ فرهنگ‌ مردم‌پسندِ متكی‌به‌نفس‌ و مستقل‌ سده‌های‌ نوزدهم‌ و اوایل‌ بیستم‌ تفسیر می‌كند، دیدگاه‌ ویلیامز را یك‌ گام‌ پیش‌تر بردند. تامپسون‌ و هوگارت‌ «از درون‌» به‌ تفسیرهای‌ طبقه‌ی‌ كارگر از رسانه‌ها نگاه‌ كردند؛ درواقع‌ شیوه‌ی‌ ارتباط‌ رسانه‌ها با توده‌های‌ مخاطب‌، و نه‌ دیدگاه‌ دانشمند اجتماعی‌ كه‌ پرسش‌هایی‌ كاركردی‌ درباره‌ی‌ دیدگاه‌هایی‌ مطرح‌ می‌كنند كه‌ نگران‌ تأثیر مخرب‌ و منحط‌ رسانه‌ها هستند یا سعی‌ می‌كنند «سلایق‌» توده‌ها را ارتقا دهند. از این‌ گذشته‌، آن‌ها ره‌یافتی‌ قوم‌نگارانه‌ نیز ارائه‌ دادند كه‌ با نظام‌ فرهنگی‌ مخاطب‌ در حكم‌ روشی‌ مكمل‌ زندگی‌ برخورد می‌كرد و سپس‌ این‌ پرسش‌ را مطرح‌ می‌كرد كه‌ نقش‌ رسانه‌ها در بطن‌ فرهنگ‌ یا زیرفرهنگ‌ چگونه‌ است‌. آن‌ها نشان‌ دادند كه‌ توده‌های‌ مخاطب‌ با برخی‌ از جنبه‌های‌ رسانه‌ها موافق‌ و با برخی‌ از جنبه‌های‌ دیگر مخالف‌اند و از آن‌ها غفلت‌ می‌كنند. در ۱۹۶۴، هوگارت‌، مدیر مؤسس‌ مركز مطالعات‌ فرهنگی‌ معاصر در دانشگاه‌ بیرمنگام‌ شد كه‌ مطالعات‌ در زمینه‌ی‌ چگونگی‌ تفسیرهای‌ مجدد جوانان‌ و سایر زیرفرهنگ‌ها را ترویج‌ كرد. به‌ نظر وی‌، این‌ كار برای‌ ترویج‌ نمادهای‌ هویت‌های‌ فرهنگی‌ آن‌ها شكل‌ گرفت‌ و درنتیجه‌ گرایشی‌ نوین‌ در پژوهش‌ مخاطب‌ را آغاز كرد. از نظر استوآرت‌ هال‌ كه‌ از ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۹ مدیر مركز مطالعات‌ فرهنگی‌ معاصر بود، مسئله‌ی‌ اصلی‌ عبارت‌ بود از توضیح‌ روشنفكرانه‌ی‌ متحول‌ این‌ موضوع‌ كه‌ چگونه‌ مخاطبان‌ می‌توانند در مقابل‌ خوانش‌های‌ ارجح‌ از رسانه‌ها مقاومت‌ كنند و رمزگشایی‌های‌ ضدقهرمانانه‌ی‌ خود را گسترش‌ دهند كه‌ غالباً متفاوت‌ با معنی‌ تجلی‌یافته‌ است‌. به‌هرحال‌، در دهه‌ی‌ ۱۹۷۰، مركز مطالعات‌ فرهنگی‌ معاصر همچنان‌ متن‌ را در كانون‌ توجه‌ قرار داد، به‌ویژه‌ زبان‌شناسی‌ فرانسوی‌ و ایتالیایی‌ و مفاهیم‌ نشانه‌شناسانه‌ و ساختارگرا را برای‌ توضیح‌ این‌ موضوع‌ به‌ كار گرفت‌ كه‌ چگونه‌ عملكردهای‌ دلالت‌گرانه‌ی‌ زبان‌ و شكل‌گیری‌ دیدگاه‌های‌ جهانی‌ می‌تواند تبدیل‌ به‌ عرصه‌ای‌ برای‌ كشمكش‌ مخاطب‌ با متن‌ شود. در ۱۹۷۹، دیوید مورلی‌، یكی‌ از اعضای‌ گروه‌ مركز مطالعات‌ فرهنگی‌ معاصر مطالعه‌ای‌ درباره‌ی‌ تفسیرهای‌ مخاطبان‌ از برنامه‌ی‌ تفسیر خبر بی‌بی‌سی‌ ارائه‌ داد و سعی‌ كرد تا این‌ دیدگاه‌ استوآرت‌ هال‌ را به‌ محك‌ آزمون‌ بگذارد كه‌ رمزگشایی‌ مخاطبان‌ عمدتاً متكی‌ بر هویت‌های‌ اجتماعی‌ (خصوصاً طبقه‌ی‌ اجتماعی‌) آن‌ها است‌. ۴ درعوض‌، او متوجه‌ شد كه‌ افراد در خوانش‌های‌ خود، بر اساس‌ تركیبی‌ از تاریخ‌های‌ غالباً نامرتبط‌ و حتی‌ متناقض‌ اجتماعی‌ و فردی‌ عمل‌ می‌كنند. مورلی‌ نظر داد كه‌ قوم‌نگاری‌ مخاطب‌ كه‌ دید بازتری‌ دارد، كاملاً مستقل‌ از رده‌بندی‌های‌ علوم‌ اجتماعی‌، برای‌ درك‌ چگونگی‌ سازش‌ بینندگان‌ با خوانش‌ ارجح‌ ضرورت‌ دارد.

۳ـ رابطه‌ی‌ تعاملی‌ داستانِ مؤلف‌ و داستان‌های‌ زندگی‌ مخاطبان‌

این‌ موضوع‌ كاملاً پذیرفته‌ شده‌ است‌ كه‌ رسانه‌ها فعالیتی‌ داستان‌گویانه‌ برای‌ اوقات‌ فراغت‌ دارند و نیز ساختار معنایی‌ تلویزیون‌ و فیلم‌ اساساً روایی‌ است‌. از این‌ گذشته‌، این‌ موضوع‌ نیز عموماً پذیرفته‌ شده‌ كه‌ علت‌ «نتیجه‌بخش‌بودن‌» روایات‌ پیچیدگی‌ مخاطبان‌ است‌. در ساختار روایت‌ كلاسیك‌ (اغلب‌ درام‌های‌ مردم‌پسند از این‌ ساختار پیروی‌ می‌كنند)، داستان‌گو از مخاطب‌ می‌خواهد تا وارد سرگرمی‌ شود، نخست‌ با طرح‌ مسئله‌ یا پرسشی‌ كه‌ مردم‌ بتوانند آن‌ را به‌ منزله‌ی‌ پرسش‌ خود بدانند و سپس‌ با ارتباط‌دادن‌ مسئله‌ با برخی‌ از گناهان‌ اخلاقی‌ جامعه‌، كه‌ این‌ وضعیت‌ راه‌ را برای‌ شرارت‌ ضدقهرمانانه‌ و تخریب‌ باز كرده‌، شخصیت‌هایی‌ را ارائه‌ می‌دهد كه‌ می‌توانند مسئله‌ را حل‌ كنند و مخاطب‌ هم‌ می‌تواند با آنان‌ همذات‌پنداری‌ كند. سپس‌ مخاطب‌ را برمی‌انگیزند تا به‌طور ذهنی‌ راه‌حل‌های‌ گوناگونی‌ را «بیازماید». برخی‌ از جالب‌ترین‌ مطالعات‌ درباره‌ی‌ سازه‌ی‌ معنایی‌ مستقل‌ مخاطب‌ نشان‌ می‌دهد كه‌ چگونه‌ مخاطبان‌ به‌طور فردی‌ عناصری‌ از روایت‌ را «ملاحظه‌ و برمی‌گزینند» تا پی‌رنگ‌ داستان‌های‌ زندگی‌ خود را طرح‌ كنند. روایت‌ تلاشی‌ برای‌ سازمان‌دهی‌ معنی‌ حول‌ محور نتایج‌ مشخص‌ «اخلاقی‌» است‌؛ این‌كه‌ دنیا «چگونه‌» باید باشد. از نظر من‌، كار مخاطب‌ با متون‌ روایی‌، ما را به‌ ابعاد مذهبی‌ سازه‌ی‌ معنایی‌ مخاطب‌ نزدیك‌تر می‌كند، زیرا «تعهدات‌ زندگی‌» مردم‌ را دربر می‌گیرد.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 6 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.