یکشنبه, ۲۳ دی, ۱۴۰۳ / 12 January, 2025
مجله ویستا

روانشناسی اجتماعی شعر فارسی


شعر فارسی, به عنوان یکی از برجسته ترین و گسترده ترین آثار فرهنگِ بشری, همواره موردِ ستایش آشنایانِ این وادی بوده است

شعر فارسی، همان‏گونه که در حوزه مفاهیم و معانی ویژگیهایی دارد که آن را از شعر دیگر ملل امتیاز می‏بخشد، در قلمرو ساخت و صورت هم از بعضی خصایص برخوردار است که در ادبیّات جهان، یا بی‏همانند است یا مواردِ مشابه بسیار کم دارد. مثلاً ردیف ـ با وُسعتی که در شعر فارسی دارد و با نقشِ خلاّقی که در تاریخِ شعرِ فارسی داشته است ـ در ادبیّات جهانی بی‏سابقه است (۱). بعضی دیگر از خصایص شعر فارسی نیز مشابه اگر داشته باشد، بسیار اندک است.

درین یادداشت به یکی دیگر از ویژگیهای شعر فارسی می‏پردازیم و آن مسأله «تخلّص» است که به این وسعت و شمول، که در شعرِ فارسی دیده می‏شود، در شعرِ هیچ ملّتِ دیگری ظاهراً دیده نشده است و اگر هم مصادیقی بتوان یافت در شعرِ زبانهائی است که تحتِ تأثیر شعرِ فارسی و آیینهای آن قرار داشته‏اند و در حقیقت از درونِ این فرهنگ و این ادبیّات نشأت یافته‏اند مانندِ شعرِ ترکی و ازبکی و ترکمنی و اردو پشتو و دیگرِ شعرهای آسیائی و همسایه. درین یادداشت، غرضِ ما، بحث درباره زمینه‏های روانشناسیِ تخلّص‏های شعر فارسی است اما مقدمهًٔ یادآوری بعضی نکات عام را درین باره بی‏سود نمی‏دانیم، زیرا تاکنون گویا کسی به بحث درین باره نپرداخته است (۲).

با ظهورِ نیمایوشیج و بالیدنِ شعرِ جدید پارسی، شاعرانِ "نوپیشه" modern از بسیاری رسوم و آدابِ سنّتیِ شعر فارسی روی‏گردان شدند و یکی ازین سُنَّت‏ها همین مسأله تخلّص بود. در ذهنتان مجسم کنید اگر قرار بود برای اینهمه "شاعر"ی که این روزها در مطبوعات "شعر" چاپ می‏کنند، تخلّصِ غیر مکرّر، انتخاب شود، بر سرِ تخلّصهایی از نوعِ "کفگیر" و "خربزه" هم دعوا راه می‏افتاد تا چه رسد به تخلّصهای شاعرانه و خوشاهنگی از نوعِ "امید" و "بهار" که البتّه همه مکرّرند. ازین بابت هم باید سپاسگزارِ نیمایوشیج بود که شاعران را از قید تخلّص، مثل بسیاری قیدهای دیگر، آزاد کرد و شاعران ترجیح دادند به همان نام و نام خانوادگی خود اشتهار پیدا کنند، گیرم این نامها، نامهایی دراز و طولانی و غیرشاعرانه باشد مثل مهدی اخوان ثالث یا محمدرضا شفیعی کدکنی یا پرویز ناتل خانلری.

امّا گرفتاریِ تخلّص اگر برای شاعران نوپیشه حل شده است برای تذکره‏نویسان و مورخانِ ادبیات ما هنوز حل نگردیده است، به همین دلیل شما باز هم مهدی اخوان ثالث را باید در امید خراسانی بجویید و از گرفتاریهای این مورّخان و تذکره‏نویسان یکی هم این که غالباً حاضر نیستند که در برابرِ نام اصلی این‏گونه افراد، اقلاً ارجاعی بدهند به آن تخلّص شعری که "امیدِ خراسانی" است تا خواننده اگر جویای احوال و آثار اخوان ثالث است در امید خراسانی آن را بیابد. از کجا معلوم که همه خوانندگان از تخلّص شاعران، بویژه نوپردازان، اطلاع دارند و بر فرضِ اطلاع، در همه احوال نسبت به آن استشعار دارند. من خودم غالباً ازین نکته غافلم که روزگاری در جوانی با چنان تخلّصی (سرشک) چند تا غزل چاپ کرده‏ام. بگذریم غرض، بحث ازین گونه مسائل نبود.

اغلب کسانی که با شعرِ فارسی سر و کار داشته‏اند و در زبانهای دیگر خواسته‏اند چیزی در بابِ شعرِ فارسی بنویسند به مسأله تخلّص به عنوان یکی از ویژگیهای شعرِ فارسی اشارت کرده‏اند، مثلاً حسن بن محمد بورینی (متوفی ۱۰۲۴) در مورد یکی از شعرا می گوید: «مخلصه سالک علی طریقهٔ شعراء [اصل: شعر] الفرس» یعنی به سبک شاعران ایرانی «سالک» تخلص میکند (۳) محمد خلیل مُرادی مؤلف سِلک الدُرَر (۱۱۷۳ ـ ۱۲۰۶) در شرح حالِ بسیاری از شعرای عربی‏زبان یا ترک‏زبان ـ که در قرون یازدهم و دوازدهم تحتِ تأثیر شعرای فارسی‏زبان تخلّص برای خود اختیار کرده‏اند ـ می‏گوید: «الملقّب بـ [ ] علی طریقهٔ شعراء الفُرس والروم» و منظورش این است که این شاعر، "لقبِ شعری" یا تخلّصی دارد به فلان نام و این گونه اختیارِ لقبِ شعری و تخلّص از ویژگیهای شعرای ایرانی و رومی (منظور عثمانی) است. مثلاً در شرحِ حالِ "وِفقی" می‏گوید: «احمد بن رمضان الملقّب بـ"وِفْقی" علی طریقهٔ شُعراء الفُرس والروم»(۴) یا در شرح حال بیرم حلبی متخلّص به "عیدی" می‏گوید: «بیرم الحَلَبی المعروف بـ "عیدی" و شعره بالترکی و "مخلصه" عیدی علی طریقهٔ شُعراء الفُرس والروم» (۵) و این نشان می‏دهد که در عربی حتی در قرن دوازدهم نیز شعرای عرب از مفهوم تخلُّص، اطلاع نداشته‏اند که مُرادی پیوسته این نکته را یادآوری می‏کند که این گونه "مخلص" یا لقبِ شعری، سنتی است در میان شعرایِ ایرانی و رومی (ترک عثمانی) این توضیح را او، پیوسته، تکرار می‏کند (۶) و یک جا هم در بابِ "الفِ" آخرِ بعضی ازین تخلّصها از قبیل "صائبا" و "نظیما" نکته‏ای می‏آورد که نقلِ آن بی‏فایده‏ای نیست. در شرحِ حالِ رحمت‏اللّه نقشبندی ملقب به "نظیما" می‏گوید: انتخابِ این لقب به عادت شاعرانِ ایرانی و رومی است و بعد می‏گوید: "و نظیما" اصله "نظیم" فأُدْخِلَ عَلَیهِ "حرف النداء" بالفارسیّهٔ و هو "الالِف" فصارَ "نظیما" ای: یا نظیم! والاصل فیه ذکره ضمن ابیات لعلّهٍٔ اَوجَبَت حرفَ‏النداء. ولکثرهٔ استعمالِ ذالک صارَ عَلَماً و یقع کثیراً فی القابِ الرومییّن و سیجی‏ءُ فی محلّه و مَرّ فی‏البعض. فیقولون فی نسیب و کلیم نسیبا و کلیما و یغلب حرف النداء و یشتهر لقب‏الشاعر مع حرفِ النداء ولایحذفه الاّ العارف الخبیر. فافهم" (۷) یعنی: "ونظیما، در اصل، نظیم بوده است و حرفِ ندای فارسی که عبارت است از الف، بر آخرِ آن افزوده شده است و نظیما شده است، یعنی ای نظیم! و اصلِ این کار، یادْ کردِ این نام است، در ضمن ابیاتی، به دلایلی خاص، که در آنجا حرفِ ندا لازم بوده است و به دلیل کثرتِ استعمال، تبدیل به "عَلَم" (= اسم خاص) گردیده و این کار [آوردنِ لقب با الفِ ندا] در لقبهای رومیان فراوان دیده می‏شود و در جای خود [درین کتاب‏] پس ازین خواهد آمد و مواردی هم پیش ازین گذشت. و بدین گونه "نسیب" و "کلیم" را "نسیبا" و "کلیما" می‏گویند و حرفِ ندا در آخرِ آنها به صورتِ غالب تکرار می‏شود و لقبِ شاعر، با حرفِ ندا، اشتهار می‏یابد و عامه مردم آن را حذف نمی‏کنند، تنها آگاهان و خُبرگان ممکن است آن را حذف کنند، پس آگاه باش."

در باب این الفِ آخر لقبهای شعر فارسی عصرِ صفوی، در کنار نظر مؤلف سلک الدُرر، آراء دیگری هم هست که مثلاً بعضی این الف آخر کلیما و نسیبا و صائبا را الفِ تکریم و تعظیم و احترام خوانده‏اند (۸) امّا سخنِ صاحب سلک الدُرر که خود معاصرِ وقوع این شکلِ کاربُرد است، معقول‏تر می‏نماید. هنوز هم بسیاری از نامهای خانوادگی در ایران، بویژه در حوالیِ اصفهان که از مراکز رواجِ سبک هندی بوده است، به صورتهای "عظیما" و "رفیعا" و "وحیدا" از بقایای همین رسم و آیین است.

بعضی از خاورشناسان، این ویژگیِ شعر فارسی یعنی مسأله تخلّص را با سُنَّتِ شعر ایرانی ماقبل اسلام مرتبط دانسته‏اند (۹) و با اینکه درین باره دلیلی اقامه نکرده‏اند سخنشان تا حدی قابل توجیه است و می‏توان دلیل گونه‏هایی استحسانی و نه اقناعی، برای نظر ایشان اقامه کرد. مثلاً.

۱) وجودِ تخلّص به فراوانی در ترانه‏های عامیانه به نامهای "حسینا" و "نجما" و "طاهر" و "فایز" و "عارف" و "طالب" در نوعِ این شعرها که بقایای شِعر ماقبل اسلامی‏اند. با اینکه ترانه‏های کوتاه و کم حجم عامیانه جای چندانی برای تخلّص ندارد.

۲) قدیمترین نمونه شعر فارسی یا پهلوی فارسی شده که در کتب تاریخ دوره اسلامی نقل شده است عملاً دارای تخلّص است:

منم آن شیر گله منم آن پیل یله‏

نامِ من بهرام‏گور...


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 6 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.