پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

تبعید خدا و اقتدار علم


تبعید خدا و اقتدار علم

نگاهی به علم در دنیای مدرن

دنیای کوچک استنباطی غربی نمی توانست عالمی را بپذیرد که واقعی اما در عین حال غیرمادی باشد. درحالی که می دانیم چنین عالمی از دیرباز در عرصه تفکر شرقی – و عمیق تر از آن – در وادی تفکر ایرانی اسلامی عمیقا وجود داشته است.

هرکه نقص ِ خویش را دید و شناخت

اندر استکمال ِ خود ده اسبه تاخت

زان نمی پرد به سوی ذوالجلال

کو گمانی می برد خود را کمال

علتی بتر ز پندار ِ کمال

نیست اندر جان تو ای ذو دَلال(۱)

یکی از بزرگترین دردهای انسان امروز" غفلت " است. غفلت از خویشتن خویش. اما او چنین می پندارد که هر آینه باگسترش ِ دم افزون علم جدید، بیش از پیش به حال و روز خود آگاه شده است. علم جدید که مبتنی بر محسوس گرایی است طنابی از جنس " غرور" را برگردن ِانسان عاری از معنویت امروز و انباشته از" دانش افقی" انداخته است و او بی آنکه وقوفی برمرگ تدریجی خود داشته باشد آنچنان در مطالبه آمال ِ نفسانی خود پیش می تازد که گویا در هیچ قطعه دیگری از تاریخ تا به این پایه پیش نتاخته است. " فن سالاری" نوع ذلیلی از" شیی وارگی" را چون موریانه به طاق بست های ِچوبی خانه جان ِانسان افکند. پرده های تیره و ستبر غفلت باز هم نگذاشت تا آدمی به آرام سایه خودجویی و خودپُرسی برسد و میان ِ" مرکب" سفر و" مقصد" سفر تفاوت قایل شود. انسان، ابزار را به جای اهداف قلمداد کرد. می پنداشت که می تواند با فربه گی در شناخت بیرونی جهان به فرخندگی ِ فرح انگیزِ فرزانگی برسد. غفلت ِ ناشی از عطش سیری ناپذیر استیلا بر اشیاء، فرصت تامل را از او سلب کرد و او نتوانست در حقیقت این کلام آسمانی به نیکی بیندیشدکه کل شی هالک الا وجهه. غرب به عنوان کانون خودبنیادی انسان عصرجدید می کوشد تا منبع و منشاء همه امور را ختم به خویش کند و اتوپیای ذهنی خود را نهادینه کند؛ یعنی که برای تاویل و تفسیر شایسته هر امری چاره ای نداریم جز آنکه گوش به حکم غربیان داشته باشیم و دل به مدل های تحلیلی ایشان بسپاریم. دانشگاه هم از منظر نظر ایشان مکانی است که علم را در معنای عصر جدیدش به انسان می آموزد. علمی که از همه شاخص های معنوی اش جداً تکانده شد و تنها در حد فربه ساختن انسان جدید معرفی شد: یعنی معرفتی تجربی عقلی از روابط کمی پدیدارها به طوری که به دریافت قانون ثابت حاکم بر پدیدارها نایل شود و به موجب آن انسان بتواند رویدادهای موجود را تبیین کند و حوادث آتی را پیش بینی نماید؛ علمی که بتواند انسان را برطبیعت مسلط گرداند و برای همین دم او منفعت داشته باشد. اما معانی دیگر علم – بخصوص تفسیر دینی آن – یعنی مشعل همواره فروزانی که به وسیله آن آدمی حجاب از رخساره عالم مادی برمی داشت و آن سوی جهان ماده را شهود می کرد، پنهان و پنهان تر شد. دانشگاه مبتنی بر تفکر غربی دانشگاه ترویج عقل جزوی و مشترک است و اهالی آن با طبیعت بر سرِ رقابتند و نه رفاقت. این دانش عاری از معنویت است.

یعنی همان دانشی است که هیروشیمای ویران شده سوخته و گرنیکای متلاشی شده را روی دست تاریخ می گذارد. علم روسیاه رفوزه شده بی خاصیت، علمی که به دام دور و تسلسل افتاده است و خیلی حدت و شدت کند به توصیف و تشریح دست آوردهای دانشمندان و عالمان می پردازد. این علم لاغر و مغرور و پرهای و هوی بسیارکوتوله تر از آن است که عقلش به آسمان برسد:

خرده کاری های علم هندسه

یا نجوم و علمِ طب و فلسفه

که تعلق با همین دُنیی ستَش

رو به هفتم آسمان بر نیستَش(۲)

تبعید خدا از همه عرصه های تفکر و از همه قلمروهای علمی و اصرار در القای اقتدار همه جانبه علم تجربی science و قدرت آزمایشگاه و نه قابلیت پرستشگاه، کار را به آنجا رساند که اباحه گری و شکاکیت نه تنها در میان جامعه روشنفکری مقبول افتد بلکه مثل این که مرسوم هم شد. اگر در گذشته فروماندگان الی الابد در دالان های تنگ و تاریک تردید، اسباب ریشخند دیگران بودند در دوران جدید باقی ماندن بر انکار و شک گویا منزلتی یافته بود: دیگرخلوت دلی حاصل نمی شد زیرا دلی در کار نبود:

گفته بودم که به دریا بزنم دل اما

کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم ؟(۳)

جایی که آزمایشگاه دائرمدار باشد و حقیقت را چاقوی تشریح دانشمندان عرصه های علم تجربی تعیین کنند دلی باقی و برقرار نیست. بنابراین محرم دل هم درکار نیست:

هرکه شد محرم دل در حرم یار بماند

وانکه این کار ندانست در انکار بماند (۴)

دانشگاه- به همان تعبیرuniversity غربی اش- در قرنی متولد شد که قرن غرور علم تجربی بود: یعنی قرن نوزدهم. هرچند پیروزی های علم جدید در این دوران کاملا مشهود بود اما نارسایی های آن هنوز دیده نمی شد. بیچاره ها فکر می کردند که تامدت نه چندان درازی پرده از راز معماهای عجیب و غریب عالم برداشته خواهدشد. برخلاف ما که عقیده داریم جهان، فعل است و بس آن ها می گفتند جهان بیشتر از یک مساله مکانیکی ساده چیز دیگری نیست. فیزیک آینده تنها اندکی فربه تر از فیزیک امروزی خواهد بود. می گفتند نیوتن(۵) قوانین حرکت را برای همه زمان هاکشف کرده است. دکارت(۶) گفته بود به من "امتداد" و "حرکت" بدهید تا جهان را بسازم. ماخ(۷) می گفت خط کش و ساعت را در دستانم بگذارید تا همه چیز را اندازه بگیرم. لاپلاس(۸) می گفت حرکت امروز ذرات جهان را معین کنید تا فردای انسان ها را قطعاً و یقیناً پیش بینی کنم. بله عزیزان؛ دانشگاه غربی نطفه این تفکر است.

تفکری که عقیده دارد که انسان به غیر از دانش تجربی به دانش دیگری راه ندارد! پس نباید تعجب کنیم که به عنوان مثال گوستاوکوربه (۹) که در دانشکده های هنری غرب او را به عنوان یکی از قله های نقاشی می پرستند به استهزاء و شیطنت بگوید:

فرشته را نشانم بدهید تا نقاشی اش کنم!

بذرهای جزمیت گرایی در قرن نوزدهم در همه نقاط غرب پاشانده شده بود. غربیان بخشی از علم را به معنای همه علم پنداشتند و بر این پندار اصرار ورزیدند. آنان با توهم خود، جهان مادی را همان واقعیت تلقی کردند و امر واقعی را مادی می دانستند. دنیای کوچک استنباطی غربی نمی توانست عالمی را بپذیرد که واقعی اما در عین حال غیرمادی باشد. درحالی که می دانیم چنین عالمی از دیرباز در عرصه تفکر شرقی – و عمیق تر از آن – در وادی تفکر ایرانی اسلامی عمیقا وجود داشته است.

از نظر تفکرغربی هر چیزی که در قلمرو علم تجربی نمی گنجید می بایست در بایگانی وهمیات بشری قرارگیرد. آنها هرچه را که بیرون از ساحت تجربه علمی قرار داشت با انواع واژه ها به سخره می کشیدند(۱۰).

به این ترتیب لقب کوبنده علمی پای به عرصه وجود گذاشت و مغرورانه هل من مزید طلبید. علمی بودن از این زمان به بعد یعنی آمیزه ای از والاترین صفات ممکن: یعنی صحت، اعتبار، زیبایی، شکوه، اقتدار و منزلت. و متعاقبا غیرعلمی یعنی خرافه و نادرست. بدین ترتیب انواع هجمه های ممکن برکشورهای جهان سوم – و به خصوص – کشورهای اسلامی – آغاز شد و همه ملت هایی که بر سر پیمان و عهد و سوگند با معاریف و مواریث فرهنگی خود بودند به عنوان ملت های محجور و دور از تمدن و اسیر خرافه گرایی مطرود جلوه داده شدند. علم تجربی از این پس هیبتی ساحرانه به خود گرفت و لقب علمی همان تعویذ یا بازوبندی بود که در افسانه های باستان قهرمانان بر هرچه می بستند مصون از هرگونه نقد و اعتراضی بود. علم تجربی به مرور زمان بر همه اندام ها و جوارخ وجدانی بشر سرایت کرد و شرک بزرگ روزگار جدید شد. علمی که جانشین بت پرستی دوران های کهن گردید:

این همه علم بنای آخُر است

که عماد بودِ گاو و اُشتر است

بهر استبقای حیوان چند روز

نام آن کردند این گیجان رموز

علم راه حق و علم منزلش

صاحب ِ دل داند آن را با دلش

رسانه های عصر جدید که همان جادوگران دنیای باستان هستند به عنوان منادیان مسلم چنین تفکری بپا خاستند و کوشیدند تا علم در برابر جهل را معادل علم در برابر دانستنی های تجربی معرفی کنند. این درحالی است که براساس آموزه های فرهنگی و اعتقادی دینی خود می دانیم که دایره درست و نادرست بسیار فراخ از دایره علمی و غیرعلمی است: نه هرچه درست است لزوما علمی (تجربی ) و نه هرچه غیرعلمی است لزوما نادرست می باشد.

مارکسیست ها ازدست و دل بازترین خریداران و فروشندگان این اندیشه های جزمیت گرایانه بودند: آنها با سماجت و البته وقاحت بسیار می کوشیدند تا مرام فکری خود را به عنوان علمی ترین در همه ادوار تاریخی معرفی کنند. متاسفانه برخی از روشنفکران سطحی نگر و شیدا، به تبع مارکسیست ها درصدد برآمدند تا اسلام و بلکه ایمان اسلامی و دینی را هم به سبک و سیاق مارکسیست ها، علمی معرفی کنند. یعنی در نهایت خامی و ساده اندیشی به افسون رقیب تن دادند و از نمد ایشان برای خود کلاهی ساختند:

خرقه پوشی من از غایت دینداری نیست

جامه ای بر سر صد عیب نهان می پوشم

کلاه فریبی بر سر خطای نهان. چه وهمی بالاتر از این که بپنداریم همه جا اسم حاکی از مسمی است.

براستی روشنفکر نمایانی که در برابر اندیشه های positivistic پوزیتیوستیک غربیان به راحتی دل و دیده ازکف دادند آیا از خود همین پرسش ساده را نمی پرسیدندکه همین مدعا "که تنها تجربه معرف حقیقت است" چگونه و از چه راهی به اثبات رسیده است؟ نکند فکرکرده اند که برای اثبات صحت این ادعا می توان به تجربه دست زد؟ با کدام معرفت می توان اصالت تجربه را در آشکارسازی حقیقت به دست آورد؟

پرسش بالا و پاسخ آن قطعا پرسش و پاسخ تجربی نیستند. به فرض این که تجربی هم باشند مگر همین تجربه نیست که اکنون محل چالش و کاوش است؟مگر می توان از مقوله ای که اعتبار و درستی اش در هاله پرسش قرار دارد برای اثبات درستی همان مقوله استفاده کرد؟

درستی و واقع نمایی تجربه – اگر مورد پذیرش هم باشد- خود یک امر تجربی نیست. به بیانی دیگر درست و نادرست معادل تجربی و غیرتجربی نیستند. درست است که هر چه علمی است درست است اما دلیل نمی شود که هرچه غیرعلمی است قطعاً نادرست باشد. شکی نیست که هرگز معرفت دینی و صاحبان این معرفت عزم بی اعتبار ساختن علم تجربی را ندارند بلکه معتقدند که باید ظرفیت ها و مرزهای علم تجربی را شناخت و توجه داشت که:

▪ اولاً- روش دانش تجربی مبتنی بر مشاهده و تجربه است. اما هرگز علم تجربی تجربه های شخصی و درونی و ذوقی را بر نمی تابد. تجربه های بیمار و بی جان و نارس هرگز جایگزین تجربه های ضابطه مند و بسامان نمی شود. مثلا تجربه های عارفان آکنده از تجربه های درونی و فردی است. تجربه هایی که تنها عارفان را به آن راه است. تجربه های عارفانه به گمان برخی از فیلسوفان حتی نمی تواند جامه مفهوم به تن کند. برای همین است که تنها راه برای پی بردن به کنه تجربه های عارفانه چشیدن آن است. ادراک این قبیل تجربه ها از راه حضور مستقیم معلوم صورت می گیرد نه حصول مفهوم و صورت.

همه عارفان برجسته تاریخ به صد گونه تعبیر مختلف برآنند تا از این لطیفه ارزنده معرفت شناسانه پرده بردارند که تجربه های عرفانی، توصیف ناپذیر است چرا که بسی ماوراء عقل جزیی و متعارف است: دریافت های عارفان ابرآگاهانه و اشراقی است. عارفان همیشه از تنگنای بیان متعارف ِمستعمل هر روزه نالیده اند؛ از قالب های مفهومی متداول گلایه داشته اند:

قافیه اندیشم و دلدار من

گویدم مندیش جز دیدار من

خوش نشین ای قافیه اندیش من

قافیه دولت تویی در پیش من

حرف چه بود تا تو اندیشی از آن

حرف چه بود؟ خار دیوار رزان

حرف و صوت و گفت را بر هم زنم

تا که بی این هر سه با تو دم زنم

آن دمی کز آدمش کردم نهان

با تو گویم ای تو اسرار جهان(۱۱)

تجارب عرفانی هرگز مشمول کند و کاوهای تجربی نمی شود و پیرامون آن از راه تجربه های علمی نمی توان سخن گفت. به عبارتی دیگر، پدیده ای که مورد کاوش علم تجربی قرارمی گیرد باید چنان باشد که همه بتوانند در فرآیند آزمون آن شرکت کنند؛ تا آنجا که هر کس با به دست آوردن شرایط ویژه بتواند به آسانی آن را تجربه کند. طبیعی است اموری که تنها یک بار اتفاق می افتد و یا اموری که همگان نمی توانند آن را تجربه کنند از حریم کاوش های علمی بیرون می ماند. از قضا معنای عینی بودن(۱۲) در علم در همین نکته ظریف نهفته است. الهاماتی که به عارفان و هنرمندان می شود و خلوت های خاصی که ایشان به دست می آورند و در وسعت آن به دریافت هایی می رسند - همه و همه- مشمول تحلیل تجربی و علمی قرار نمی گیرند زیرا دروازه های کاوش در آن ها و الهام پذیری مستقیم بر روی دیگران بسته است:

همه دلباخته بودیم و هراسان که غمت

همه را پشت سرانداخت مرا تنها برد(۱۳)

پس هر تجربه ای مبنای علم نیست اگرچه مبنای علم تجر به است. شاید بهتر آن باشدکه به مشاهده های تکرار ناشدنی "مواجهه"(۱۴) و به مشاهده های تکرارپذیر" تجربه" (۱۵) بگوییم. بنابراین روشن است که چرا "کیهان شناسی"(۱۶) بسیار مورد تردید و بی مهری فیلسوفان قراردارد؛ حتی شماری از ایشان در علم نامیدن آن شک دارند. زیرا تجربه و آزمون را به معنای علمی در آن راهی نیست و جز توسل به تور نازک حدس و گمان کار دیگری نمی توان کرد. همچنین معلوم است که چرا نمی توان موجودات ماوراء طبیعی را از راه کاوش های علمی نفی و اثبات کنیم. تجربی علمی بر"حذف و تغییرعوامل " استواراست. به همین دلیل است که شان علم تجربی، حکم دادن پیرامون موجودات غیرمادی را برنمی تابد.

روح، خدا و فرشتگان را نمی توان با حفظ شرایط بدن یا جهان، حذف یا اضافه کنیم تا اثرات مادی آن ها را به دیده سر مشاهده کنیم. کاوش تجربی در مورد موضوعاتی چون خدا غیر ممکن است. تجربه، تور علم است اما توری که با آن هرچیزی را نمی توان صید کرد. براستی آیا می توانیم خدا را از جهان حذف کنیم و بعد بنشینیم و اثر حذف خدا را تماشا کنیم و در موردش حکم بدهیم؟ آیا می توانیم روح را از بدن بیرون بکشیم تا بر روی اثر نبودن روح مطالعه علمی کنیم؟

▪ ثانیاً- پژوهش ِعلمی از فرضیه ای که پژوهشگر در ذهن دارد پیروی می کند. هیچکس سرخود در جهان به گردشگری نمی پردازد تا ببیند که در جهان چه خبر است و حال جهان چگونه است. انسان همیشه براساس فرضیه هایی که در ذهن دارد به جستجو می پردازد. او پیوسته می خواهدکه درستی یا نادرستی فرضیه هایش را بیازماید. هرکسی کتاب بزرگ و در عین حال گشوده جهان را به طریقی می خواند و تصاویر آن برای افراد مختلف تلقی های مختلفی را در پی دارد:

هیچکس نیست که در کوی تواش کاری نیست

هرکس اینجا به طریق هوسی می آید

کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست

این قدرهست که بانگ جرسی می آید(۱۷)

ما هرگز با ذهن سترون و ضمیری نانوشته با جهان روبرو نمی شویم. هریک از جلوه های این عالم برای صاحب هر بصیرتی معنایی را به ذهن او متبادر می سازد که با تلقی و دریافت آن دیگری پیرامون همان جلوه بسیارمتفاوت است:

سر من از ناله من دور نیست

لیک چشم و گوش را آن نور نیست

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست

لیک کس را دید جان دستور نیست(۱۸)

انسان، همیشه در هنگامه روی آوردن به تجربه، براساس پرسش هایی که برایش پیش آمده دست به عمل می زند. او تجربه می کند تا پاسخ پرسش های گذشته اش را بیابد. براستی آیا درخصوص این پرسش تاکنون اندیشیده ایم که چرا هزاران هزار تجربه می توان یافت که امکان انجام شدنش بوده است اما هیچ دانشمندی آن را انجام نداده است؟ برای این که پرسش های براگیزاننده ای که ختم به انجام آن تجربه ها شود در ذهن آن دانشمندان نروییده است. از همین جا مشخص می شودکه چرا پرسش همیشه راه توسعه علمی و فرهنگی قافله های انسانی را گشوده است. چرا نیوتن (۱۹) به تئوری "جاذبه عمومی" متوسل شد؟ براستی آیا افتادن سیب بی هیچ مقدمه ای برای آفریدن آن تئوری و تجربه های بعدی بسنده بود؟ کسانی که با تاریخ علم و بویژه کاوش های کپلر(۲۰)و گالیله(۲۱) در مکانیک اندک آشنایی داشته باشند به خوبی می دانند که هیچ یک از سر اتفاق و تصادف نبوده است بلکه این همه مدیون و مرهون سال ها پرسشگری، ایده سازی و فرضیه پردازی های ارزنده می باشد. علم – براساس آنچه کژاندیشان اقامه می کنند- هرگز به معنای مجموعه ای از استقراها و تعمیم های کور نیست بلکه تجارب همواره برای آزمودن تئوری های ذهنی انجام می شود و سرزمین ذهن خالی و عاری از هرگونه شکوفه پرسش به دنبال علم نمی رود.

مبادا در فهم این مهم خلط مبحثی صورت بگیرد و چنین پنداشته شود که علم – فی نفسه – ذهنی است. یعنی بپنداریم که هرکس دنیا را طوری می فهمد و علم هم میوه فهم های بوالهوسانه ذهنی افراداست. منظور ما این است که "علم، ذاتی گزینشی دارد". یعنی احدی از آحاد عالم نمی تواند به نیت فهم کل جهان اقدام کند. بلکه چنان که گفتیم هرکسی با داشتن پرسشی گزیده و فرضیه ای انتخاب شده پا به راه ِحل ِآن می شود. تاریخ علم، تاریخ اکتشاف های باری به هر جهت و متوالی نیست. تاریخ علم، تاریخ مساله ها، معماها و فرضیه هاست. برای کاوش علمی باید و باید پرسشی گزیده داشت. کسانی که تاریخ را طوری می خوانند که صرفا بدانند بر جهان چه گذشته است آب در هاون می کوبند و ره به جایی نمی برند. این نوع رویکرد به تاریخ بی شک رویکرد و کاوشی غیرعلمی است. اگربدانیم که در پی چه هستیم آنگاه تک تک واژه ها و تصویرها برایمان معنای خاصی پیدا می کنند:

قطره ای کز جویباری می رود

از پی انجام کاری می رود(۲۲)

آری؛ فرضیه ها همیشه نورافکن هایی بوده اند که میدان پژوهش علمی را روشن کرده اند. پس فرضیه ها همان روابط منطقی میان متغیرها هستند که همواره برای انسان در قالب گزاره ای خبری جلوه گرشده اند. نباید بپنداریم که فرضیه ها تنها سخنانی برف گونه، ظنی و گمانی هستند که دیر یا زود باید در انتظار ذوب شدن و برافتادنشان باشیم. فرضیه ها، جهان بینی علمی هر دوره ای را می سازند و به کاوشگران زاویه دید اعطا می کنند و چهارچوبه های پژوهش را برای ایشان می سازند و جستجوهای آنان را رهبری می کنند. بدون فرضیه به کاوش پرداختن به مانند مسافرت بدون زاد و توشه است.

در قرن هفدهم میلادی، فرضیه "محال بودن تاثیر در اجسام دور" یا "امکان تاثیر تنها از راه تماس " به دانشمندان توصیه می کرد که:

"مبادا باور کنید جسمی بتواند از راه دور در جسم دیگری اثر بگذارد. به همین خاطر اگر روزگاری مشاهده کردید که جسمی از راه دور در جسم دیگری اثر گذاشته بی درنگ به دنبال جسم ثالث حمال بگردید". همین فرضیه بود که دانشمندان را واداشت تا به دنبال واسطه های مادی، سیاله های عصبی و گردبادهای دکارتی بگردند. اما زمانی که نظریه میدان ها به میان آمد دیگر جستجو از آن واسطه های مادی را بسیار بیهوده و ناروا دانست و امکان اثر از مسافت های دور را از طریق تماس میدانی ممکن شمارد.

جهان بینی آفرینش تئوری ها به ما می گوید که هیچ حادثه عریانی در جهان وجود ندارد که برای همه کس در بر دارنده یک معنای یگانه باشد. هر انسانی یک خیاط درونی دارد که بر اندام پدیده ها، جامه ای از تفسیر خود را می پوشاند. این موجود جامه بر تن کرده و بزک شده به گونه های ممکن میهمان خانه ذهن انسان ها می شود:

گفت با درویش روزی یک خَسی

که تو را این جا نمی داندکسی

گفت او گر می نداند عامیَم

خویش را من نیک می دانم کیم

وای اگر بر عکس بودی درد و ریش

او بُدی بینای ِمن، من کورِ خویش

احمقم گیر، احمقم من نیک بخت

بخت بهتر از لجاج و روی ِسخت

این سخن بر وفق ظنت می جهد

ورنه بختم داد ِعقلم هَم دهد(۲۳)

از زمان کپرنیک تا زمان حال چهار قرن می گذرد. براستی ساکنان پیش از کپرنیک به زمین چگونه می نگریستند. بی شک زمین از آن زمان فرقی نکرده است آنچه متفاوت شده است تفاوت جامه هایی است که پیشینیان در مقایسه با امروزیان بر قامت ذهن خود می پوشانند. به گفته کوهن(۲۴) مورخ و فیلسوف علم معاصر، واژه زمین برای ما معنایی غیر از آن دارد که برای ساکنان پیش ازکپرنیک داشته است: ما می گوییم زمین و از آن کره ای سرد و گَردنده را اراده می کنیم که عمری طولانی دارد و به دورخورشید طواف می کند و برابر نشین باکره ها و سیاره های دیگر است. حال آن که گذشتگان وقتی می گفتند زمین از آن مکعب و گاهی هم استوانه اراده می کردندکه ایستاده بود و خورشید و سیاره های دیگر به گِردش می گردیند. زمینی که عمری کوتاه داشت و در مرکز عالم قرار گرفته بود. گاز هیدروژن در نگاه و در نظر ما واقعیتی دارد و در نگاه شیمیدان های پیش از لاوازیه(۲۵) واقعیتی دیگر داشت. همه خلق جهان یک خورشید را می بینند اما همه یک تلقی یگانه از آن ندارند و به عبارتی یک مقوله واحد را درآن نمی خوانند:

ای بسا کس رفته تا شام و عراق

او ندیده هیچ جزکفر و نفاق

وی بساکس رفته تا هند و هری

او ندیده جز مگر بیع و شری

وی بسا کس رفته ترکستان و چین

او ندیده هیچ جز مکر و کمین

چون ندارد مدرکی جز رنگ و بوی

جمله اقلیم ها را گو بجوی

گاو در بغداد آید ناگهان

بگذرد او زین سران تا آن سران

از همه عیش و خوشی ها و مزه

او نبیند جزکه قشر خربزه(۲۶)

نقطه عزیمت ِعلم از "مساله" است. دیدار دانشمندی که ره توشه مساله را ندارد به نوعی همان سالبه به انتفای موضوع است. علم از مساله(۲۷) شروع می شود نه از معضل(۲۸)؛ اما در راه حل مساله به کمک خلق فرضیه ها شروع به رشد می کند. بی مساله بودن برابر با بی علم بودن است.

▪ ثالثاً- تفسیرهای علمی همیشه در فروغ ِ تئوری ها و قانون های علمی صورت می گیرد. تئوری ها یا نظریه های علمی تصویری از جهان و یا قطعه ای از آن را به دست می دهند. تفسیر یک پدیده به معنی گنجاندن آن پدیده در اندازه های یک تصویر است. هر زمان که پدیده خاصی را نمونه ای از نظمی عام به حساب بیاوریم آن پدیده را تفسیرکرده ایم. تفسیرهای علمی همیشه وامدار نظریه های علمی هستند و نظریه های علمی هم برای علمی بودن نیازمند تجربه پذیر بودن می باشند و برای تجربه پذیر بودن هم باید تکرار پذیر باشند. بنابراین هر قانون علمی، یک قضیه کلی است برای توصیف یک نظم کلی در طبیعت. پس حادثه های منحصر به فرد را نمی توان از زاویه علم تفسیرکرد. زیرا حادثه ای که تنها یک بار به وقوع پیوسته است تجربه پذیر نیست و لذا نمی توان قانون علمی معینی را بر آن اقامه کرد. مجموعه هستی، واقعه ای است که تنها یک بار اتفاق افتاده است. تاریخ انسان تنها یک بار بروز و ظهور کرده است. این دو حادثه به دلیل بی نظیر بودن، بی تقسیر باقی می مانند. برای تاریخ نمی توان قانونی ارایه کرد؛ و چنین است آثارهنری: زیباترین شعر جهان – اگر موجود باشد- به دلیل بی نظیر بودنش از تفسیرمی گریزد و تن به خواست مفسران نمی دهد.

▪ رابعاً- به طورکلی هر قانون علمی از سه ویژگی برخوردار است:

۱) قانون علمی بیانگر نظمی همیشگی و پایداراست و از نظر منطقی به شکل یک قضیه کلی است که با " هیچ"، "همیشه"،"هر" و "همه" آغاز می شود: همیشه، آب از ترکیب دو اتم ئیدروژن و یک اتم اکسیژن به وجود می آید.

۲) نظریه های علمی همواره ظرفیت پیش بینی رویدادها را دارند و به کمک آنها می توان آتیه حوادث را معلوم کرد. سخنان غیرعلمی هرگز نمی توانند اقتدار پیش بینی رویدادها را داشته باشند. مثل این که بگوییم گاهی عقرب در اثر رطوبت تولید می شود.

مسلم است که سخن ما بر سر درست بودن یا نادرست بودن نیست؛ سخن بر سر علمی بودن و علمی نبودن است. اگر بگوییم "ممکن است روزی داروی همه گونه ی بیماری سرطان کشف شود "این سخن هرگز نادرست نیست اما غیرعلمی است. زیرا مجال پیش بینی را در اختیار ما نمی گذارد: هر سخن درستی الزاماً علمی نیست اما هر سخن علمی الزاماً درست است. یعنی نسبت میان درست بودن و علمی بودن، نسبت عموم و خصوص من وجه برقرار است.

۳) قانون ها و نظریه های علمی با قدرت و قوت اعلام می کنند که وقوع برخی حادثه ها در جهان غیرممکن است. جالب آنکه هر قانونی هر چه بیشتر منع کند بیشتر علمی است. قوانین علمی رخصت هر کاری را به حادثه ها نمی دهند. قوانین علمی نسبت به جهت گیری حوادث حساسند و تغییر جهت پدیده ها آنها را از این رو به آن رو می کند. به عنوان مثال قانون تساوی زاویه تابش و بازتاب می گوید که "هر نوری با هر زاویه ای که بتابد با همان زاویه منعکس می شود". تصور کنید که نوری که با زاویه ده درجه تابیده محال است که با زاویه یازده درجه منعکس شود. نور، براساس این نظریه تنها یک راه خاص در پیش دارد و هرگز نمی تواند به هر راهی و به هر جهتی برود. اگر نور مذکور با زاویه ای بیشتر از ده درجه یا کمتر از آن منعکس شود برافتادن قانون، مسلم است. همه قوانین علمی این چنین هستند: یعنی در صورت اتفاق افتادن برخی حوادث باطل می شوند. علم، در برابر وقوع هرحادثه ای در جهان بی تفاوت نمی ماند. علم با هر حادثه ای در جهان سازگاری ندارد. قوانین علمی – باطل نیستند- اما باید "ابطال پذیر"(۲۹) باشند. مثلاً قانون تساوی زوایای تابش و انعکاس ابطال پذیر است. یعنی می توان تصور کرد که اگر نوری با زاویه تابش ده درجه بتابد ولی با زاویه یازده درجه منعکس شود در آن صورت قانون فوق باطل خواهد شد. یعنی در فرض می توان تجربه ای را که نقض کننده آن است پیداکرد.

ابطال پذیری معادل تجربه پذیری است؛ و قانونی علمی است که تجربه پذیر باشد و زمانی تجربه پذیر است که ابطال پذیر باشد. و موقعی ابطال پذیراست که نسبت به جهان ( جهت پدیده ها) بی تفاوت نباشد.

خامساً- روش علم، گزینشی(۳۰) است؛ بنابراین غفلت از این مهم ثمره ای جز غوطه ور شدن در تاریکی های پندار حاصل دیگری ندارد. به عبارت دیگر "کلی گرایی " یا همان هوس ِ سر در آوردن و تجربه همه ابعاد یک پدیده از عهده علم تجربی بر نمی آید. علم تجربی جنبه ای از جنبه های بی شمار یک پدیده را می کاود.

بنابراین روشن است که با چاقوی این نوع از علم (علم جدید) نمی توان همه چیز را برید. با این دلو نمی توان هر حقیقتی را از اعماق چاه طبیعت بیرون آورد.

مشکل بزرگ و اندوهبار انسان امروز نداشتن علم به "علم" است. برای همین است که همه گونه های مختلف علم را تنها در یک علم (علم تجربی) می بیند. بنابراین آیا می توانیم بگوییم که دنیای انسان عصر جدید به مراتب کوچکتر و حقیرتر شده است؟

استکبار فرهنگی امروزه می کوشد تا علم تجربی را در همه عرصه های علمی و فرهنگی کشورهای جهان به عنوان حقانیت اصیل و اساسی نهادینه کند. حکایت حال شیفتگان و دلدادگان به بلامنازع بودن قدرت ِدانش تجربی در حل همه مسائل انسان در همه زمان ها و همه مکان ها، حکایت حال کسی است که پوست خربزه را باشیدایی هرچه تمامتر می خورد و همه خربزه را تنها در قشر آن مشاهده می کند:

از همه عیش و خوشی ها و مزه

او نبیند جز که قشر خربزه

نویسنده: علیرضا - باوندیان

پی نوشت:

(۱)- مثنوی مولوی / دفتراول

(۲)- مثنوی مولوی / دفترچهارم

(۳)- شعری ازقیصرامین پور

(۴)- دیوان حافظ

(۵)- Newton, Sir Isaac (۱۶۴۲- ۱۷۲۷)

(۶) - Descartes, René (۱۵۹۶- ۱۶۵۰)

(۷) - Mach, Ernst ۱۸۳۸- ۱۹۱۶

(۸) - La·place, Marquis Pierre Simon de ۱۷۴۹- ۱۸۲۷

(۹) - Cour·bet, Gustave ۱۸۱۹- ۱۸۷۷

(۱۰) - silk, surah, foulard, Georgette, crêpe de chine, chiffon, illusion, mousseline

(۱۱)- مثنوی مولوی / دفتراول

(۱۲) - objectivity

(۱۳) - شعری ازمرحوم علامه طباطبایی

(۱۴) - encounter

(۱۵) - experiment

(۱۶) - cosmogony

(۱۷)- دیوان حافظ

(۱۸) - مثنوی مولوی

(۱۹) - Newton, Sir Isaac (۱۶۴۲- ۱۷۲۷)

(۲۰) - Kepler, Johannes (۱۵۷۱- ۱۶۳۰)

(۲۱) - Galileo (۱۵۶۴- ۱۶۴۲)

(۲۲) - دیوان پروین اعتصامی

(۲۳)- مثنوی مولوی / دفترششم

(۲۴) - Kuhn, Thomas Samuel (۱۹۲۲- ۱۹۹۶)

(۲۵) - La·voi·sier, Antoine Laurent ۱۷۴۳- ۱۷۹۴

(۲۶) - مثنوی مولوی / دفترچهارم

(۲۷) - problem

(۲۸) - dilemma

(۲۹) - refutable

(۳۰) - selective