یکشنبه, ۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 23 February, 2025
مجله ویستا

نیمائیت ما, نیمائیت نیما


نیمائیت ما, نیمائیت نیما

که اگر آن روز مزدک پنجه ای تماس نمی گرفت و نمی گفت که مطلبی می خواهد درباره نیما و نمی گفت که کتابی درآمده درباره نیما که برخلاف آنچه غالباً تاکنون, مقابله است و خرده گیری, تحاشی دیرینه ام را خللی نمی بود و هزار فکر کرده و ناکرده و سنجه های شعری و اجتماعی هنوزاهنوز تدبیر من بود که لکی نیفتد بر تصویر این پیر یوش که یک لاقبا و یگانه, غولی را دست آموز خود کرده بود و در تهیستانی بی نفس, اکسیر حیات را از تن, قطره قطره چکانده بود به شعر

که اگر آن روز مزدک پنجه‌ای تماس نمی‌گرفت و نمی‌گفت که مطلبی می‌خواهد درباره نیما و نمی‌گفت که کتابی درآمده درباره نیما که برخلاف آنچه غالباً تاکنون، مقابله است و خرده‌گیری، تحاشی دیرینه‌ام را خللی نمی‌بود و هزار فکر کرده و ناکرده و سنجه‌های شعری و اجتماعی هنوزاهنوز تدبیر من بود که لکی نیفتد بر تصویر این پیر یوش که یک لاقبا و یگانه، غولی را دست‌آموز خود کرده بود و در تهیستانی بی‌نفس، اکسیر حیات را از تن، قطره‌قطره چکانده بود به شعر. اما نگاه ایرانی – که انگار جز ‌پذیرش و رانش، چشم سومی نمی‌شناسد – نباید که، مبادا که نیمائیت ما را در برابر نیما ذبح کند و تحسین، چنان غلظت بگیرد در ما که نیما، در گلوی شعر امروز گیر کند، نه بالا برود، نه پایین.

نیما در مقطعی پرالتهاب از تاریخ معاصر ایران ظهور می‌کند؛ روزگاری متراکم از حوادثی چون انقلاب مشروطه، ظهور رضاخان، کودتای امریکایی ۲۸ مرداد و... از طرفی مدت‌هاست مظاهر مدرن فکری و عینی (دقیقاً از اواخر عهد ناصری) به ایران رفت و رو دارد و چالش میان سنت و مدرنیته مساله اصلی و اساسی اهل اندیشه و حتی عامه مردم شده است.

نیما در مدرسه‌ای فرانسوی (سن‌لویی) به تحصیل می‌پردازد و‌خواه‌ناخواه در جریان شعر غرب قرار می‌گیرد و با آگاهی از کوشش‌هایی که پیش از او توسط شاعران مشروطه صورت گرفته، به شاکله‌ای ذهنی در خصوص تغییر شعر فارسی دست پیدا می‌کند و آن را در سه محور محتوا، صور خیال و شکل عینی عرضه می‌دارد. فتح‌الفتوح نیما در تمام ایده‌آوری‌ها و تئوری‌هایش «انتظام طبیعی» است، چه در اعیان و چه در بطن شعر. او معتقد است با این کار شعر فارسی به مسیر صحیح خود هدایت خواهد شد اما نکته‌ای که همیشه مطرح بوده و خواهد بود، ‌پذیرش وزن عروضی توسط نیما به عنوان وزن یا نظمی طبیعی است که هرگز با منطق پیشنهادی‌اش سازگاری ندارد. البته شاید بتوان خط قرمزی چون وزن عروضی و درک این موقعیت را توسط نیما، به ناچار و استراتژی او برای پیشبرد کارش تلقی کرد اما شاید هم چنین نباشد، یعنی شاید او اساساً اعتقادی به گذشتن از وزن عروضی نداشته است.

عقاید نیما درباره شعر گاهی متناقض نشان می‌دهد، با این وجود نیما را باید در یک بافت زمانی – مکانی – شخصیتی مورد تحلیل قرار داد و نه به عنوان عنصری مجرد. او یک روستایی ساده‌دل بی‌ریاست با تمام خلقیاتی که در این حیطه می‌شناسیم. او ناگاه در یک بزنگاه تاریخی قرار می‌گیرد و با مطالعاتی که دارد – و گاه اصلاً با طبع روستایی‌‌اش جور درنمی‌آید – پرچمدار یک نهضت ادبی و فکری سترگ می‌شود که دشمنان زیادی دارد. پس به گمان من تمام انرژی و مواد فکری نیما همواره در یک چهارضلعی جانفرسا به مصرف می‌رسد:

- اول: طبع روستایی و رستگار و رهایی‌جوی او

- دوم: مدرن‌گرایی‌اش در حیطه شعر به طور عملی

- سوم: جدال او با دشمنان خود و ایده‌هایش

- چهارم: مولفه‌نویسی و تجهیز فکری و نظری شعر نیمایی

و این هنگامه‌ها و غوغاهاست که شاعر ما را در درون و برونش گاه به تناقض سوق می‌دهد که از نظر من نه‌چندان عجیب است و نه‌چندان قبیح و در سرنوشت غالب اندیشمندان قابل تماشاست. تناقض نشان از حرکت دارد و تنها زمانی مستوجب مذمت است که از سر رندی باشد و از سر سودایی، اما اندیشه‌ای هنری که با وجود تناقضاتش، در تن روزگار می‌نشیند و هی زندگی می‌زاید و هی جریان می‌سازد و به خلق آثاری شکوهمند راه می‌گشاید، حقانیتی اصیل را بر گرده می‌کشد و از هزار «یکدستی» رسمی، ارزش‌مدارتر است و مهم‌تر، عرصه‌ای است که به تعاریف متکثر میدان می‌دهد و پارلمانیسمی فکری برپا می‌دارد. چهره‌ای که نیما در «حرف‌های همسایه» و «ارزش احساسات و...» دارد چهره‌ای تئوریک است که آنچه می‌گوید، تقدیر شعر فارسی است و از چشم‌انداز وسیعش نسبت به انسان و شعر و هنر پرده برمی‌گیرد، اما وقتی «یادداشت‌های روزانه»‌اش را می‌خوانی که اندکی شخصی‌تر است و خودمانی‌تر، به جملات عجیبی برمی‌خوری که با قضاوت‌هایی یکجانبه و تلخ و عصبی همراه می‌شود. (که ما احتیاط می‌کنیم که نگوییم نیما بر خطا بوده و تلقی ما بر حق تا قضاوت ما هم یکجانبه نباشد.) البته در همان نظرات شعری نیما هم منتقدان به تناقضاتی اشاره کرده‌اند، مثل براهنی در موخره کتاب «خطاب به پروانه‌ها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم» که گاه درست است و گاه به نظر می‌رسد طردی است برای ‌پذیرش خود!

اما نیما به مثابه یک سنت‌خیز سنت‌گریز، ژنریک شعر امروز است. کسی که برخلاف اسلافش برای معماری شعر امروز، نه یک مدل بیگانه، که ایرانی‌شده نقوش هفتاد و دو ملت در چنته داشت. او در ماست و ما در او بوده‌ایم، حتی اگر شعری که من، اینک، در شمسی ۸۹ می‌گویم، به تمامی، گسیخته باشد از نیما و حتی اگر او چند دقیقه از مرگ در بیاید و شعر ما را بخواند چپ‌چپ نگاه کند و درشت بگوید به ما و به شعرمان! اما...

اما روراست بگویم: جگرکی سر کوچه ما نامش نیماست. چند جگرکی می‌شناسید با نام حمیدی شاعر؟ در مدرسه و دانشگاه هم که دائم می‌آید و می‌رود نیما و چقدر کتاب و پایان‌نامه! پدرم یک ساعت قبل از مرگ به من گفت: درختی که در خانه ما بود، بود تا تو به دنیا بیایی و نگاهش کنی، لااقل یکی از بودن‌هایش همین بود. و من در لااقل نیما، نیمائیتم را پیش می‌برم.

بهزاد خواجات