جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجازات اتاق ۶۲
سال ۷۸ توی دانشگاه تبریز بودیم، سراسری میخواندم و خوابگاه داشتیم، خوابگاههای دانشجویی معمولا شلوغ و پر از خاطره است، اتاق ۶۲ که من حمید، فرزاد، روحا... و بیژن توی آن بودیم داستان خاص خودش را داشت، من زراعت میخواندم حمید و فرزاد که شیرازی بودند کامپیوتر و بیژن که کرد بود دامپزشکی میخواند. او از آن بچههای پر شر و شور و دوستداشتنی بود، تو مسابقه فوتبال گل کوچیک که معمولا توی زمین فوتبال پشت خوابگاه برگزار میشد، بیژن و رحیم حرفشان شد، رحیم بچه آبادان بود، سبیل خوش فرمی داشت که حسابی به آن میرسید و مشهور بود که به سبیلهایش تعصب دارد، به چهره جدی و موهای فرفریاش هم میآمد، فوتبالش خیلی خوب بود، یعنی اتاق ۵۴ که اتاق آنها بود سه فوتبالیست خیلی خوب داشت، از بخت بد خوردند به تور ما و من، روحا...، بیژن و فرزاد را حسابی مچل کردند، بیژن که فوتبالش به پای رحیم نمیرسید چند بار رویش خطا کرد و بد جور با هم کلکل کردند، همه بچهها روی این دو نفر زوم کرده بودند، رحیم چند بار به بیژن لایی زد و یک جورهایی کرک و پرش را ریخت، من که بیژن را میشناختم میدانستم به این راحتیها از کنار ماجرا نمیگذرد، بچههایی که دور زمین جمع شده بودند داد میزدند:
- بیژن! پاهات رو جفت کن، باز مرغ از وسط پاهات رد نشه!!
رحیم هم حسابی جوگیر شده بود و توی بازی بلایی نبود که سر بیژن و ما در نیاورد، هر چه بیژن میگفت بچهها پرچم اتاق رو نندازید تو وایتکس! بچهها محکمتر! غیرت داشته باشید و... فایده نداشت، یعنی زورمان به آنها نمیرسید، هر گلی که میزدند کلی ادا در میآوردند، بازی که تمام شد بیژن رو کرد به رحیم و بچهها و با همان ته لهجه کرمانشاهیاش گفت:
- رحیم! به مولا یک حالی بهت بدم که همه خوابگاه کف کنه!
رحیم خندید و گفت: از مادر نزاییده کسی بتونه رو دست بچههای اتاق ۵۴ بلند بشه! وقتی سه ترم پاس کردی اونوقت بیا از این حرفا بزن! به جز من کسی حرف بیژن را جدی نگرفت، همان شب رحیم و دوستانش روی در اتاقمان یک کاغذ A۳ چسبانده بودند، کلی کاریکاتور از بیژن و ما رویش بود و کنارش نوشته بودند:
- اتاق سوپر سوتیها! لایی بدم خدمتتون! سلام بر بچههای برزیلی اتاق ۶۲ !
یعنی حسابی فک ما را زده بودند، کارد میزدی خون بیژن در نمیآمد، به ما هم برخورده بود، تا دو سه روز بیژن تیکه و شوخیهای بچهها در مورد لایی خوردنهایش را تحمل میکرد، تا اینکه یک شب وقتی همه توی اتاق جمع شده بودیم، رو کرد به من و گفت:
- سیاوش! من میخوام جبران کنم، رحیم خیلی ما رو ضایع کرد، حالا وقتشه که تلافی کنیم.
- بیخیال بیژن! یه وقت ناراحت میشه! شاید جنبهاش رو نداشته باشه، حالا میخوای چیکار کنی؟
بیژن دستی به موهایش کشید و گفت:
- اصلا میخوام ضایع بشه، خوب بود جلو بچهها اون همه ما رو سکه یه پول کردن؟ دیگه یه فوتبال اون همه رقاصی داشت؟ واسه چی کاغذ چسبوندن به در؟ تازه دیروز که ریاضی عمومی داشتیم، رجبی همون دختره قد بلند کلاسشون برگشت به من گفت راسته شما واسه تیم ملی فوتبال دانشجوها انتخاب شدید؟! فوری دو ریالیم افتاد که رحیم تو کلاسشون هم اینو گفته! خربزه خوردن پای لرزش هم بشینن. میخوام یه کاری کنم تو تاریخ این خوابگاه بنویسنش! یعنی کسی دیگه جرات نکنه فک زنی کنه!
نقشهای که توی ذهنش بود را گفت، اول فرزاد و بعد روحا... مخالفت کردند، اما بیژن حسابی همه را سر غیرت آورد. برای اینکه آبها از آسیاب بیفته و رحیم و تیمش شک نکنند گذاشتیم دو هفتهای بگذره، روحا... مثل رحیم ماشین آلات کشاورزی میخواند، با این تفاوت که ترم پایینی بود، یک روز که از یزد میآمد و مثل همیشه کلی سوغاتی آورده بود، کمی از نان خشکهای مشهور یزدی را ریخت توی یک مشما و برد داد به رحیم و به جایش جزوهای که میخواست را گرفت. این قسمتی از نقشه بود که یکجوری به بهانه پس دادن جزوه، رحیم را توی اتاق بکشانیم، همه ما طبق نقشه بیژن آماده باش بودیم، سه روز گذشت، یکشب توی اتاق نشسته بودیم و هر کس داشت کار خودش را میکرد، یکدفعه فرزاد که دستشویی رفته بود دوان دوان داخل آمد و گفت:
- روحا...! بجنب! رحیم تو دستشوییه، داره مسواک میزنه! وقتشه!
روحا... هم خیلی سریع مسواکش را برداشت و سمت دستشویی رفت، ما هم سر جایمان مستقر شدیم، بیژن رفت روپوش سفید پرستاریاش را پوشید، بچههای دامپزشکی چون واحدهای آزمایشگاهی زیادی میگذرانند معمولا یک روپوش پرستاری دارند، من و فرزاد و حمید هم پتو به دست آماده بودیم، تا اینکه صدای بفرما بفرمای روحا... از پشت در آمد، هنوز در کاملا باز نشده بود و رحیم دمپاییهایش را در نیاورده بود که پتو را رویش انداختیم و دستگیرش کردیم، روحا... سریع در را از داخل قفل کرد، فرزاد که کشتیگیر بود و پنجههای خیلی قوی داشت از پشت دستهای رحیم را گرفت، من و حمید هم پاهایش را چسبیدیم، با آن هیکل ریزهاش نمیتوانست جم بخورد، بیژن مثل جلادها با آن روپوش سفید ایستاده بود و کاغذی از جیباش درآورد و خواند:
- رحیم{..}! دانشجوی رشته ماشین آلات کشاورزی ورودی سال ۱۳۷۵! شما به دلیل توهین به اعضای محترم اتاق ۶۲، تحقیر آنها در ملا عام و اصرار بر ارتکاب جرم، بر اساس این حکم به اشد مجازات محکوم میشوید! حق اعتراض هم ندارید!
رحیم بنده خدا همینجور هاج و واج مانده بود، فرزاد رو کرد به بیژن و گفت:
- آقای دکتر! مجازات را اعلام بفرمایید!
بیژن خندید و گفت:
۱) خوردن ته مانده چای به دلیل تحقیر تیم ما در بازی فوتبال.
روحا... ته مانده چای همه لیوانها را جمع کرد و به زور توی دهان رحیم بیچاره ریختیم، بیژن دوباره گفت:
۲) مسواک زدن با خمیر ریش! به دلیل به کار بردن الفاظ ناخوشایند علیه اتاق ۶۲رحیم تا میخواست داد و هوار کند من دهانش را با پتو میگرفتم، روحا... روی مسواک خود رحیم، خمیر ریش ریخت و با کلی دردسر برایش مسواک زدیم، سبیلهایش کف مالی شده بود و کف از گوشههای لبش میریخت ولی نمیخواست کم بیاورد و تحمل میکرد، تا اینکه بیژن گفت:
۳) تراشیدن سبیلها! به دلیل چسباندن اعلامیه توهینآمیز بر روی در اتاق ۶۲
بیچاره رحیم که تا حالا خودش را محکم گرفته بود مقابل این حکم آخری کم آورد و شروع کرد به التماس کردن!
- تو رو خدا! بیژن! غلط کردم، هر کاری بگی میکنم فقط سبیلهام رو نزن!
بیژن هم که میدانست او چقدر به سبیلهایش حساس است، از توی کمدش ماشین موزر را درآورد و به طرف رحیم آمد، رحیم تقلایش را بیشتر کرد ولی ما او را خیلی محکم گرفتیم، بیژن در حالیکه ماشین ریشتراش را به سبیلهای رحیم نزدیک میکرد گفت:
- به خاطر اینکه التماس کردی، ۵۰ درصد از مجازاتت رو عفو میکنم و فقط نصف سبیلهات رو میتراشم!
این را گفت و ماشین را یکباره روی سبیلهای او حرکت داد، نصف سبیلهای رحیم روی موکت ریخت! آزادش کردیم، او در حالی که دستش را گذاشته بود روی سبیلهایش از اتاق بیرون دوید و رفت. روز بعد داستان سبیلهای تراشیده رحیم مثل توپ توی خوابگاه ترکید، بماند که بعد از آن چه ماجراهایی بین ما و اتاق ۵۴ رد و بدل شد ولی هنوز هم بعد از یازده سال هر وقت یاد نصف سبیلهای رحیم میافتم نمیتوانم جلوی خندهام را بگیرم، روز فارغالتحصیلیاش روبوسی کردیم و حلالیت طلبیدیم، سالهاست از او خبر ندارم، امیدوارم هر کجا هست موفق و سربلند باشد.
سیاوش فضلی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست