چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا

تلخ و شیرین تاریخ


تلخ و شیرین تاریخ

خواندن کتب مختلف تاریخی با سمت و سو و نظرات متفاوت حالات مختلفی را در انسان به وجود می آورد

خواندن کتب مختلف تاریخی با سمت و سو و نظرات متفاوت حالات مختلفی را در انسان به وجود می آورد. گاهی عصبانی شده و کتاب را زمین می کوبد و گاهی از بی رحمی و خشونت انسان ها آه کشیده و بعضاً لبخندی از رضایت می زند. حالات متفاوت انسان در برابر حوادث مختلف تاریخ را می توان به طعم های مختلف غذا تشبیه کرد که واکنش های گوناگونی در آدم برمی انگیزد.

● حادثه شیرین

حسن مستوفی فرزند میرزا یوسف از سیاستمداران استخوان دار دوره پهلوی اول بود که به او «آقا» می گفتند و معروف است که معمولاً رضاشاه حرف ها و نظرات او را قبول داشت و عمل می کرد. بعد از فوت پدرش ۷۰ پارچه آبادی به او ارث رسید که همه آنها را در زمان صدارتش فروخت و خرج دولت کرد به استثنای ونک و یافت آباد و... روزی «یالمارسون» افسر سوئدی و رئیس ژاندارمری نزد صدراعظم (حسن مستوفی) آمده و از عقب ماندن حقوق چهار ماهه ژاندارم ها شکایت می کند. حسن مستوفی در همان روز ده یافت آباد را به قیمت ۸۰ هزار تومان به فرمانفرما فروخته بود که او تمام آن مبلغ را به «یالمارسون» داده تا حقوق عقب افتاده ژاندارم ها پرداخت شود.

● مشمئز کننده

روزی ابوالفتح میرزا سالارالدوله فرزند مظفرالدین شاه پیرمرد باغبانی را دید، دیگی گلاب بر آتش نهاده و می جوشاند. امر کرد گلاب را جوشان و سوزان بر چهره او بیفشانند، التماس باغبان نتیجه نبخشید و چون ناگزیر فرمان را به کار بست، چهره اش یکباره سوخت و چشمش نابینا شد و حمل بار زندگی را از آن پس نتوانست، (مجله یغما، سال چهاردهم، دی ماه ۱۳۴۰)

● خنده دار

سر جان ملکم در کتاب تاریخی خود می نویسد؛ چنانچه مصنفان ایرانی را محل اعتماد بدانیم، رعایت احترام وجود مقدس پادشاه به ذی حیات محدود نبوده و این عوالم به اشیا که فاقد ادراک هستند نیز سرایت کرده بود... به مجرد ورود عباس (شاه عباس) به مطبخ خود در اردبیل سرپوش یکی از دیگ ها که وی نزدیک آن قرار گرفت خود را دو بار و هر مرتبه چهار اینچ به احترام وجود شاه از جا بلند ساخت. (سر جان ملکم تاریخ ایران، ج ۱، ص ۵۴۳)

● عبرت

سرهنگ تیمور بختیار بعد از کودتای ۲۸ مرداد به درجه سرتیپی ارتقا یافت و فرماندار نظامی تهران شد. او در سرکوب آزادیخواهان شدت عمل بی سابقه یی از خود نشان داد ولی بعداً به دلیل اختلافی که با شاه پیدا کرد به فعالیت بر ضد شاه در اروپا و سوریه و عراق پرداخت. او در سال ۱۳۵۰ در شکارگاهی در حوالی بغداد به وسیله ساواک ترور شد. شاه در مصاحبه یی در تاریخ ۴ فوریه ۱۹۷۴ با ژرار دو ویلیه نویسنده فرانسوی در پاسخ به این سوال که چه کسی بختیار را کشت، جواب داد؛ «ما». (خاطرات و مبارزات دکتر فاطمی، نوشته افراسیابی، ص ۲۹۷)

● گذشت تحسین برانگیز

در سال ۱۹۲۱ صدها هندوی با سلاح توسط گروهی از مسلمانان هند کشته شدند. قضا را مسلمانان دچار قحطی شدند. گاندی برای آنها از سراسر هند اعانه جمع آوری کرد و بدون کم و کاست در اختیار آنان قرار داد. (تاریخ تمدن ویل دورانت، ص ۷۰۵)

● وقت شناسی

نواب صفوی در مسافرتی به مصر به یاسر عرفات که آن موقع دانشجوی دانشگاه قاهره بود، می گوید؛ تو باید ملت فلسطین را از چنگال اسرائیلی ها نجات بدهی، نشسته یی درس می خوانی؟ (شیعه در تاریخ ایران، ص ۴۸۴)

● خوش خیالی

علم می نویسد؛ سند مالکیت کاخی در جزیره کیش را به شاه دادم. او سند را پیشم پرت کرد و گفت؛ مگر می خواهی یک وجب از خاک ایران مال من باشد. تمام ایران مال من است.

● تعجب

دکتر انورخامه یی به نقل از خلیل ملکی که از یاران دکتر مصدق بود، می نویسد؛ مصدق به هواداران خود دستور داده بود کوچک ترین اقدامی نکنند. او ضمناً دستور جلوگیری از ادامه تظاهرات توده یی ها در روز ۲۸ مرداد را هم داده بود و در حقیقت آنها را از صحنه خارج کرد. معمایی که هنوز حل نشده، (داستان انقلاب، طلوعی، ص ۱۸۰)

● نفر اولی

محمد طلوعی می نویسد؛ در جلسه یی که با حضور هویدا و جمعی از وزیران شرکت داشته ناطق از محمدرضا به عنوان شخص اول مملکت نام می برد که ناگهان هویدا افروخته شده و پشت میکروفن رفته، می گوید؛ مگر ما در مملکت شخص دوم هم داریم؟

● تاریخ با طعم بی بی سی

روزولت برای شاه توضیح داد که از طرف سرویس مخفی امریکا و بریتانیا در ایران ماموریت دارد و برای تایید این ماموریت اسم رمزی را بیان کرد که شاه می توانست روز بعد از بی بی سی بشنود. چرچیل ترتیبی داده بود که بی بی سی در پایان برنامه معمول خود به جای جمله همیشگی «اکنون نیمه شب است» اعلام کند «اکنون دقیقاً نیمه شب است». شاه پاسخ داد که نیازی به این کار نبوده است. آن دو یکدیگر را درک می کردند. (همه مردان شاه، ص ۱۴، استیون کینزر)

● با طعم حماقت

برخی عرب ها سنگی را از بن عمارتی می کندند تا زیر دیگ بگذارند یا اینکه تیر سقفی را بیرون می کشیدند تا زیر خیمه خود نصب کنند. (ابن خلدون، ص ۲۹، دو قرن سکوت)

مسعود ملک پور