سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
چاقو
از اول هم قصدم این نبود مرتضی دستکج را با چاقو بزنم. میخواستم تهدیدش کنم بترسد تا دست از سرم بردارد. اما نترسید، بدتر کفری شد و بیشتر هجوم آورد: چاقو تیغهاش زنجانی و از آنهایی بود که پنجهبوکس داشت. این چاقو را توی خرابهای که قماربازی میکردیم پیدا کرده و توی جیبم گذاشته بودم. با اینکه اهل دعوا و چاقوکشی نبودم، خون روی تیغه آن را شستم و دستهاش را با روغن برق انداختم. همه مرا میشناسند. میدانند «یعقوب اصلی» چه ببرد چه ببازد دبه درنمیآورد. مثل همیشه نشسته بودیم و بازی میکردیم. روی دور نبودم، دست خوب نمیآوردم. افتاده بودم روی بدشانسی و بیخود و بیجهت هی میباختم. پولها را ریخته بودیم زمین، بانک پُر پُر بود. مرتضی دستکج که همه پولها رو برده بود، گفت: «من دیگه نیستم!» گفتم: «این نامردیه خودتم میدونی!» گفت: «بانکم پره دیگه نیستم!» گفتم: «یه دست دیگه!» گفت: «چپت کو؟» چاقورو از جیب درآوردم. گذاشتم زمین و گفتم: «تیغهاش حرف نداره!» مرتضی دستکج تا چاقو را دید بهتزده گفت: «اینو از کجا آوردی!» گفتم: «چطور، مگه؟» عماد کنار مرتضی دستکج بود، سقلمهای بهش زد و گفت: «هیچی!» مرتضی دستکج چاقو را برداشت و به شوخی به سمت صورتم حمله کرد. خودم را پس کشیدم. گفت: «جرات نداری، چاقو تو جیبت نذار!» از صبح شروع کرده بودیم و حالا آفتاب می زد توی مخمان. ساعت سه بود. چاقو را گذاشت روی پولها و گفت: «بهاندازه دو دست قبول!» گفتم: «قبول!» بازی را که باخته بودم برگرداندم و دست آخر بانک را زدم.
کارد میزدی خون مرتضی دستکج درنمیآمد. پشت سر هم به خودش فحش میداد و گاه هم به من! اول چاقو را برداشتم. پولهایش ته کشیده بود. وضع دو ساعت قبل من را داشت. دو دست پول قرض گرفت. آنها را هم باخت. پولهایش مثل آرد نخودچی پودر شد رفت هوا. چاقو برایم شانس آورده بود. آن را گذاشتم توی جیبم. دستهایم را باز کردم و مثل اینکه بخواهم ماهی بگیرم پولهای کثیف و مچالهشده را از روی خاک جمع کردم. مرتضی دستکج جلو دستم را گرفت و گفت: «تقلب کردی!» همه مرا میشناختند. اهل تقلب نبودم. گفتم: «جر میزنی؟» گفت: «علامت گذاشتی رو کارتها!» معلوم بود تهش دعواست. پاشدم بروم. گفتم: «پول نمیخوام. همه منو میشناسند، جنبه باخت نداری بازی نکن.» یخهام را گرفت و گفت: «یابو صدقه میدهی؟» گفتم: «همه منو میشناسند، تا حالا خیلی باختم و بردم اما دعوا نکردم!» دسته اسکناس را چپاند توی دهنم. داشتم خفه میشدم. خودم را از دستش خلاص کردم و عقب رفتم. گفتم: «احترامت را نگه دار!» گفت: «نگه ندارم چه غلطی میکنی؟» عماد گفت: «بریم مرتضی!» مرتضی دستکج گفت: «چاقو رو بده!» گفتم: «چاقو مال خودم، پولها رو بردار!» مرتضی دستکج به عماد گفت: «میگه چاقو مال خودم!» آمد جلو گفت: «بده، بچه دستت رو میبری!» خواست دست کنه، توی جیبم. نگذاشتم. با کله گذاشت توی صورتم. دماغم پر خون شد. چاقو رو از جیب درآوردم. ضامنش را زدم تیغهاش پرید بیرون. اما مرتضی دستکج آمد جلوتر و گفت: «د بزن، وجود داری بزن! حال میکنم منو با این چاقو بزنی!» چاقو را دست به دست میکردم. خودم هم میدانستم او را با چاقو نخواهم زد. اما او به جای اینکه عقب بنشیند، جلو میآمد. عماد گفت: «دست بردارین!» مرتضی دستکج گفت: «حال میکنم این منو با چاقو بزنه ناراحتی عماد برو گمشو!» بیمحابا جلو میآمد. از هیچچیز نمیترسید. چاقو را زمین انداختم. و دماغم را گرفتم. مرتضی دستکج گفت: «واسه چی چاقو رو شستی!» گفتم: «پیداش کردم، خونی بود!» گفت: «نه بابا و با زانو زد توی دلم!» افتادم روی زمین. بیاعتنا به پولها به عماد گفت: «حرامزاده تو انداختیاش تو خرابه!» عماد صدایش میلرزید. گفت: «اگه پیداش میکردن دردسر میشد!» گفت: «حرامزاده امانتیرو اینجور نگه میدارن؟» چاقو را گذاشت توی جیبش و بیاعتنا به پولها رفت. عماد گفت: «چرا شستیاش؟» گفتم: «چیرو؟» گفت: «خون رو تیغه چاقورو!» گفتم: «کثیف بود!» گفت: «خون زنش بود.» گفتم: «خون زنش!» حالم بد شد. باد وزید و پولهای روی زمین را با خود برد. عماد دنبال اسکناسها دوید و آنها را جمع کرد و گفت: «گور باباش پاشو بریم یه دیزی بزنیم! با این پولها!»
نام: یعقوب، فامیلی: اصلی، ارسالی از: باشگاه بیلیارد ادئون
احمد غلامی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
سید ابراهیم رئیسی رئیس جمهور سقوط بالگرد رئیسی سیدابراهیم رئیسی شهادت ایران سقوط بالگرد بالگرد حسین امیرعبداللهیان دولت سیزدهم شهادت رئیسی شهادت سید ابراهیم رئیسی
تهران هواشناسی تعطیلی مدارس هلال احمر پلیس سردار رادان سیل قوه قضاییه آموزش و پرورش مشهد سیل مشهد بارش باران
پیام تسلیت یارانه یارانه نقدی بورس قیمت خودرو قیمت دلار خودرو دلار بازار خودرو قیمت طلا حقوق بازنشستگان ایران خودرو
شهید رئیسی لیلا حاتمی ابراهیم حاتمی کیا تلویزیون سینما هنرمندان سینمای ایران شعر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی زری خوشکام نمایشگاه کتاب رسانه ملی
قرآن تجهیزات پزشکی
رژیم صهیونیستی ترکیه اسرائیل روسیه چین آمریکا غزه فلسطین جنگ غزه حماس اوکراین ولادیمیر پوتین
فوتبال پرسپولیس استقلال لیگ برتر ایران لیگ برتر باشگاه پرسپولیس لیگ برتر انگلیس فدراسیون فوتبال منچسترسیتی تراکتور بازی باشگاه استقلال
سامسونگ هوش مصنوعی تبلیغات اپل موبایل اینترنت نمایشگاه ایران هلث هواپیما
رژیم غذایی خواب آلزایمر زیبایی استرس کاهش وزن طبیعت