چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

دختر کوچولو، ناخنتو نخور!


دختر کوچولو، ناخنتو نخور!

دختر کوچولو عادت داشت ناخن‌اش را بجود. او وقتی عصبانی می‌شد ناخن‌هایش را می‌جوید. او وقتی ناراحت می‌شد ناخن‌هایش را می‌جوید. او وقتی می‌ترسید ناخن‌هایش را می‌جوید. یک شب که …

دختر کوچولو عادت داشت ناخن‌اش را بجود. او وقتی عصبانی می‌شد ناخن‌هایش را می‌جوید. او وقتی ناراحت می‌شد ناخن‌هایش را می‌جوید. او وقتی می‌ترسید ناخن‌هایش را می‌جوید. یک شب که فردایش روز امتحان بود، دختر کوچولو خیلی نگران و مضطرب بود و می‌ترسید که مبادا امتحانش را خراب کند. او آن‌قدر ناخن‌هایش را جوید که کنار ناخن‌هایش زخم شد و خون افتاد. دختر کوچولو بیشتر نگران شد. فردا که روز امتحان رسید، دختر کوچولو می‌خواست جواب سوال‌ها را بنویسد اما سر انگشت‌ها و کنار ناخن‌هایش می‌سوخت و نمی‌توانست مداد راخوب دست بگیرد و بنویسد. دختر کوچولو به گریه افتاد. خانم معلم کنارش آمد و از او پرسید که برای چی گریه می‌کند؟ دختر کوچولو همه چیز را برای خانم معلم تعریف کرد. خانم معلم به دختر کوچولو توضیح داد که جویدن ناخن عادت خوبی نیست. زیر ناخن پر از میکروب است و جویدن ناخن، باعث می‌شود این میکروب‌ها وارد بدن شوند و اگر کسی ناخن بجود ممکن است مریض شود. در ضمن، جویدن زیاد ناخن باعث می‌شود که گوشت‌های دور ناخن زخم شوند و این بسیار خطرناک است. خانم معلم به دختر کوچولو گفت که بعضی‌ها برای فرار از ترس یا ناراحتی، ناخن‌هایشان را می‌جوند که این کار خوبی نیست. برای اینکه ناراحتی خود را از بین ببریم راه‌های بهتری وجود دارد؛ مثلا می‌توانیم ناراحتی‌هایمان را روی یک کاغذ بنویسیم یا شکل ناراحتی‌هایمان را نقاشی کنیم یا می‌توانیم وقتی ناراحت هستیم با یک نفر دیگر مثل مادر، پدر یا یک دوست درد دل کنیم و درباره مشکلمان با آنها حرف بزنیم.

خانم معلم به دختر کوچولو گفت: «برای بعضی‌ها جویدن ناخن یک عادت شده است و هر وقت که بی‌کار می‌شوند، ناخن می‌جوند.» خانم معلم گفت که این جور آدم‌ها بهتر است هر وقت بی‌کار شدند، دست‌هایشان را با یک کار خوب مشغول کنند تا ناخن جویدن شروع نشود. بعد به دختر کوچولو پیشنهاد کرد که می‌تواند در وقت بی‌کاری بافتنی ببافد. این جوری هم یک کار دستی قشنگ و با ارزش انجام می‌دهد و هم کم‌کم با مشغول کردن دست‌هایش عادت ناخن جویدن را فراموش می‌کند.

دختر کوچولو به خانم معلم گفت که بلد نیست بافتنی ببافد. خانم معلم هم رو به تمام بچه‌های کلاس کرد و گفت: «بچه‌ها، فردا هر کدام‌تان دو تا میل و یک کلاف نخ کاموا به مدرسه بیاورید. می‌خواهم به شما، بافتنی بافتن را یاد بدهم.» همه بچه‌ها از خوشحالی فریاد کشیدند.

از فردای آن روز، دختر کوچولو شروع به بافتن یک شال گردن نارنجی کرد. اول کار، بافتنی بافتن برایش سخت بود اما کم‌کم، فرز شد و بعد از دو سه هفته یک شال گردن قشنگ نارنجی برای خودش بافت. حالا دیگر، دختر کوچولو نه تنها یک شال گردن نارنجی داشت بلکه انگشت‌های او هم تمیز و سالم و ناخن‌هایش قشنگ و مرتب بودند. دختر کوچولو دیگر ناخن نمی‌جوید.