پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
مجله ویستا

ملیکا همدم بابا


ملیکا همدم بابا

این قصه نیست. این داستان ملیکاست. ملیکای ۱۱ ساله ای که بزرگ شده. آن قدر بزرگ که همدم و همدرد باباست آن قدر بزرگ که سنگ صبور مادربزرگ و دختر بابایی پدربزرگ است. و جای خالی دختر جوانمرگ …

این قصه نیست. این داستان ملیکاست. ملیکای ۱۱ ساله ای که بزرگ شده. آن قدر بزرگ که همدم و همدرد باباست آن قدر بزرگ که سنگ صبور مادربزرگ و دختر بابایی پدربزرگ است. و جای خالی دختر جوانمرگ شده را برای پدربزرگ و مادربزرگ با رفتار و کردار شبیه مادرش پر کرده است. ملیکا گرچه در شبها وقتی که تنها در تخت خود خوابیده به یاد قصه ها و لالایی های مادر مهربان و زیبایش گریه می کند. اما هیچ وقت جلوی بابا گریه نمی کند و اشکی نمی ریزد تا غم او را

دو چندان نکند. ملیکا از روزی که به پیش دبستانی رفت مادرش بیمار شد. و وقتی علت دکتر رفتن های مادر را فهمید، از روزی که مادر جوان و تحصیلکرده اش که افتخار فامیل و گل سرسبد خانواده بود را در حال پژمرده شدن دید متوجه شد که مادرش روزی نه چندان دور او را تنها می گذارد و پیش خدا می رود. مادرش همیشه او را برای روزهای بی مادری آماده می کرد، ۵ سال برایش قصه هایی گفت از اینکه خدا هر که را دوست دارد پیش خودش می برد. برای ملیکا کوچولو گفت که اگر جسم من پیش تو نیست ولی روحم همه جا نظاره گر توست و تو با کارهای خوبت روح مرا شاد می کنی و ۵ سال ملیکا را برای روز وداع آماده کرد و چه زیبا او را تربیت کرد مهکامه جوان مادر ملیکا.

مهکامه در جوانی با بیماری سخت سرطان دست و پنجه نرم کرد و از خود یادگاری به جای گذاشت که همه را یاد او و نجابت و مهربانی اش می اندازد. ملیکا در روز ختم مادر به مردم بسیاری که در ختم مادرش گریه می کردند دستمال کاغذی تعارف می کرد. چون مهکامه از او خواسته بود که توی مجلس ختم گریه نکند. از مهمانها به خوبی پذیرایی کند و گفته بود که روحش حتی در مجلس ختم هم مراقب دخترش است و او می دانست که مادر هرگز دروغ نگفته و این بار هم راست می گوید. و من مطمئنم که مهکامه در آرامش خوابیده و خیالش از بابت ملیکا راحت است چون ملیکا دست پرورده همچون مادری است که خدا او را دستچین و گلچین کرد و او را پیش خوبان دیگرش برد. خدایش بیامرزد.

فاطمه کشرانی/تهران

(عضو تیم ادبی و هنری مدرسه)