جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا

جهان فرهنگی و فرهنگ جهانی


جهان فرهنگی و فرهنگ جهانی

نگاهی به ویژگیهای فرهنگی توسعه

حقیقت و هویت هر جامعه به فرهنگ آن است و تاریخ هر قومی از اقتدار و استمرار فرهنگ آن قوم پدید می آید و فرهنگ، ریشه در آگاهی و اراده انسانها دارد و به همین دلیل تغییر تاریخ با تغییر فرهنگ و تبدیل ابعاد درونی آدمیان قرین و همراه است و خداوند سرنوشت هیچ قومی را تا زمانی که در درون آنها تغییر رخ ندهد دگرگون نمی کند. ان ا... لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم.

● سطوح و ابعاد فرهنگ

فرهنگ لایه ها، سطوح و ابعاد مختلفی دارد. آرمانها و اهداف در عمیق ترین لایه و سطح آن قرار دارند و شناخت انسان از خود و جهان و معرفت او از هستی و تصویری که انسان از آغاز و انجام خود دارد در مرکز این لایه واقع شده است و این شناخت می تواند هویتی دینی یا اساطیری، معنوی یا سکولار و دنیوی، توحیدی و یا الحادی داشته باشد و همچنین شناخت مزبور به لحاظ روش شناختی می تواند وحیانی، شهودی، عقلانی و حسی باشد. هنجارها، قوانین و مقررات اجتماعی در سطح و لایه بعدی قرار گرفته و متأثر و متناسب با لایه پیشین می باشد؛ نهادها و سازمانهای اجتماعی بر اساس آرمانها، هنجارها و مقررات یادشده، و به دنبال آن زبان و نهادها و همچنین مهارت ها و فن؛ وری های مختلف در سطوح بعدی قرار می گیرند. تمدن، تجسد و صورت ظاهری و آشکار فرهنگ است. هر کدام از ایدئولوژی، سیاست و اقتصاد ضمن آنکه در یکی از سطوح فرهنگی بروز و ظهور بیشتر می یابند، از ابعاد مختلف فرهنگ نیز حکایت می کنند.

● جغرافیا و فرهنگ

جغرافیا در شکل طبیعی آن با پستی ها، بلندی ها و شرایط مختلف اقلیمی تعین می یابد و حضور انسان در زمین به جغرافیا بُعد انسانی می بخشد؛ یعنی به تبع حضور انسان، جغرافیای انسانی شکل می گیرد. این جغرافیا در ابتدایی ترین شکل آن از ابعاد جسمانی انسان و از نحوه توزیع و پراکندگی آدمیان تأثیر می پذیرد، اما حضور فرهنگ، صورت های جدیدی از جغرافیا نظیر جغرافیای سیاسی را به دنبال می آورد. در حاشیه فرهنگ، زمین، نواحی و مرزهایی مختلف پیدا می کند. برخی مناطق آن مقدس و بعضی دیگر پلید شمرده می شوند. و یا آن که هر منطقه، تحت تملک، استیلا و اقتدار قوم و گروهی خاص قرار می گیرد و در قالب یک کشور از مرزهای مشخصی برخوردار می شود.

جغرافیای فرهنگی، ناظر به مناطق حضور فرهنگ بشری است و مرزهای این جغرافیا از موانعی حکایت می کند که می تواند برای گسترش فرهنگ وجود داشته باشد. برخی از این موانع طبیعی و بعضی دیگر آن فرهنگی هستند و برخی از موانع درونی و بعضی دیگر بیرونی می باشند.

● ویژگی های فرهنگی توسعه

امور طبیعی نظیر فواصل قاره ای، کوه ها، مناطق صعب العبور و یا مسافتهای طولانی می توانند از موانع بسط و گسترش جغرافیای فرهنگی باشند. این گونه از موانع با گسترش فن؛ وری و ارتباطات، حقیر و کوچک شده اند. مک لوهان جهان را با گسترش ارتباطات به دهکده ای واحد تشبیه کرد. مرزهای فرهنگی را تنها عوامل جغرافیایی طبیعی تعیین نمی کنند. مرزهای اساسی، هویتی فرهنگی دارند.

هر فرهنگی ظرفیتِ خاصی از توسعه و بسط در درون خود دارد و فرهنگهایی که توان عبور از مرزهای جغرافیایی را دارند به نحو یکسان از این مرزها عبور نمی کنند. برخی از آنها تنها از طریق توسعه و گسترش اقتدار سیاسی یا اقتصادی و یا نظامی بسط پیدا می کنند و بعضی دیگر ظرفیت گسترش را بدون اتکا به عوامل مزبور دارند. مثلا فرهنگی که هویت خود را به نژاد و یا سرزمینی خاص گره می زند، نمی تواند به سهولت ظرفیت عبور از مرزهای نژادی یا طبیعی را داشته باشد.

این فرهنگ اگر هم از مرزهای مزبور عبور کند جهان را به بخش های مرکزی و پیرامونی تقسیم می کند. گسترش چنین فرهنگی با اتکا به قدرت اقتصادی، سیاسی، نظامی و یا با قبول دوگانگی مزبور از ناحیه دیگر انسانها ممکن است. فرهنگی که به عوامل طبیعی، نژادی، تاریخی به عنوان عوامل ثانوی می نگرد و پیام مشترک و آرمانهای واحد انسانی را دنبال می کند، توان بهتری برای گسترش جهانی خود دارد.

● جهان فرهنگی و فرهنگ جهانی

جهان فرهنگی جهانی است که از زاویه نگاه و توان انسانها پدید می آید. این جهان در قالب معرفتهای مختلف، تفسیر و تبیین شده و مرزبندی می گردد. برخی از این جهان ها از مرزهای جغرافیایی و یا انسانی - به شرحی که گذشت نمی توانند عبور کنند. اما فرهنگ جهانی فرهنگی است که استعداد درهم شکستن مرزهای جغرافیایی و حتی تاریخی را دارد؛ هم از دیواره های زمانی عبور می کند و هم موانع طبیعی را درهم می شکند. توسعه و بسط، به تناسب عناصر فرهنگی می تواند صور مختلفی داشته باشد. برخی از صور با تقسیم مناطق جهانی به حسب مناطق جغرافیایی و یا نژادی همراه است. آخرین مانع فرهنگی، فرهنگهای رقیب است؛ فرهنگی که ظرفیت جهانی شدن را داشته باشد. علاوه بر فائق آمدن بر موانع درونی برای فعلیت یافتن، موانع بیرونی را نیز برطرف می کند و موانع بیرونی تنها موانع جغرافیایی نیست بلکه موانع فرهنگی است. موانع فرهنگی، فرهنگ های رقیب هستند، فرهنگهای رقیب یا فرهنگهایی هستند که ظرفیت جهانی شدن را ندارند و یا فرهنگهایی هستند که جهان را به گونه ای دیگر می بینند.

موانع جغرافیایی را با فن؛ وری و تکنولوژی می توان برداشت، اما موانع فرهنگی تنها با تحولات فرهنگی و یا با اقتدار و تسلط اقتصادی، سیاسی، نظامی قابل تسخیرند. اگر موانع فرهنگی با عوامل سیاسی اقتصادی و نظامی تسخیر شوند، مانع فرهنگی بسان انرژی ذخیره شده به دنبال فرصت برای بازگشت مجدد می باشد.

● پروسه و پروژه جهانی شدن

جهانی شدن یک فرهنگ پروسه یا پروژه است؟ پروسه فرایندی طبیعی است که بدون قصد و تدبیر ویژه انجام می شود و پروژه فرایندی است که از مسیر، طرح، برنامه و با هدف مشخص و از قبل تعیین شده شکل می گیرد. فرهنگی که ظرفیت جهانی شدن دارد، در پرتو آرمانها و معرفتی که از جهان و انسان دارد، در قالب هنجارها و ارزش های خویش به طور طبیعی رشد خود را آغاز می کند. این رشد الزاماً خود آگاه و در قالب یک برنامه ریزی ویژه شکل نمی گیرد، هر چند خود آگاهی نیز پدیده ای است که در مسیر رشد و توسعه فرهنگ به وجود آمده و برای غلبه بر موانع مورد استفاده قرار می گیرد.

هر فرهنگ برای غلبه بر موانع طبیعی و هم چنین انسانی به تناسب ظرفیت خود عمل می کند. نکته مهم این است که جهانی شدن یک پروژه واحد برای همه فرهنگ ها نیست، بلکه هر فرهنگ پروسه ای مناسب با خود دارد و این امر فرهنگ های مختلف را به طور طبیعی در مراحل رشد و توسعه آنها در معرض اصطکاک قرار می دهد و آنها را به صورت موانع فرهنگی در قبال یکدیگر قرار می دهد و در هنگام مواجه با مانع پروژه هایی نیز شکل می گیرد.

این پروژه ها می تواند در قالب گفتگو و تعامل فرهنگی باشد. پروژه می تواند به اصلاح و تغییر فرهنگی و یا بازسازی فرهنگی ختم شود و می تواند استیلا و غلبة اقتصادی و سیاسی را جستجو نماید.

● موانع فرهنگی جهانی شدن

موانع فرهنگی، نهایی ترین و در عین حال جدی ترین موانع برای جریان جهانی شدن هستند. اگر بسط و توسعه فرهنگی از طریق تعامل و تغییر فرهنگی انجام نشود، ناگزیر با غلبه و استیلای اقتصادی و سیاسی خاتمه پیدا می کند و این گونه از توسعه حالت قهری دارد و به سبب فروپاشی قدرت داخلی و یا از جهت قدرت گرفتنِ فرهنگ تحت سلطه فرو خواهد ریخت ولکن اگر توسعه یک فرهنگ با تغییر فرهنگ رقیب قرین باشد، بسط مزبور نیاز به استیلای اقتصادی و سیاسی ندارد.

یک فرهنگ گاه برای جهانی شدن در قالب یک پروژه مرزهای اقتصادی سیاسی رقیب را در هم می شکند، لکن پس از استیلا قدرت تغییر فرهنگ رقیب را پیدا می کند، در صورتی که فرهنگ مهاجم این موفقیت را کسب کند تداوم و استمرار آن منوط به اقتدار و استیلای آن نیست.

● جهانی شدن مدرنیته

جهانی شدن به منزله یک مسأله اجتماعی بخش های مختلف جهان امروز را به خود مشغول داشته است. این مسأله از دهه پایانی سده بیستم به صورت موضوع آکادمیک در معرض نظر و بحث محافل دانشگاهی نیز قرار گرفته است. این توجه روزافزون که بخش های مختلف دنیای امروز را به انگیزه های مختلف متوجه خود نموده است، پی؛ مد بسط و توسعه یک فرهنگ خاص است که بخش های مختلف جهان را درگیر خود نموده است. این فرهنگ که با نامهای مختلفی نظیر، مدرنیته یا فرهنگ غرب از آن یاد می شود مراحل بسط خود را به صورت یک پروسه و در موارد مواجه با مشکلات در قالب پروژه های متنوعی دنبال نموده است. مدرنیته در مراحل توسعه و بسط خود با به خدمت گرفتن تکنولوژی و بخصوص با گسترش فن؛ وری ارتباطات موانع جغرافیایی ابتدایی خود را نداشته و ناگزیر از جستجوی فضاهای تنفسی در ابعاد جهانی آن است. مهمترین مانع برای بسط جهانی این فرهنگ، فرهنگ های رقیبی است که در طی بسط مدرنیته ناگزیر از هضم و یا حذف شدن میباشند.

● بنیانهای معرفتی غرب

فرهنگ غرب در عمیق ترین لایه خود از ابعاد مختلف معرفت شناختی، هستی شناختی و انسان شناختی برخوردار است. ابعاد مزبور در دهه ها و سده های گوناگون، تحولات و تغییراتی را الزاماً دنبال کرده و پی؛ مدهای مناسبی را نیز در حوزه اندیشه های اجتماعی، سیاسی، مناسبات و روابط انسانی به ارمغان آورده است. خصوصیت معرفت شناختی فرهنگ غرب، روشنگری(Enlightenment) است، جنبه سلبی آن انکار مرجعیت وحی و شهودهای عقلانی و فوق عقلانی است و جنبه اثباتی آن در مقطع نخستین، اصالت بخشیدن به عقل جزئی و مفهومی است و در مقطع دوم، حس گرایی و در نهایت شکاکیت و نسبیت معرفت و حقیقت است. خصوصیت هستی شناختی فرهنگ غرب، سکولاریسم و یا دنیوی دیدن هستی است که نتیجه آن به انزوا بردن دیانت و راندن معنویت به حوزه زندگی خصوصی و خارج کردن آن از قلمرو معرفت علمی است. خصوصیت انسان شناختی دنیای مدرن، امانیسم به معنای اصالت بخشیدن به انسان این جهانی و دنیوی است.

● مراحل تکوین و گسترش

غرب امروز براساس بنیان های معرفتی خود، از رنسانس به بعد، مراحل بسط و توسعه را ابتدا در چهارچوب جغرافیایی خویش و سپس در بیرون از خانه وجود خود، و در محدوده حضور فرهنگهای غیرغربی طی کرده است. اندیشوران علوم اجتماعی و سیاسی هر یک با نظر به برخی از ابعاد، اقتصادی، سیاسی و نظامی غرب، مراحل بسط و توسعه را به گونه های مختلف صورت بندی نموده اند. دوره رنسانس - دو سده پانزدهم و شانزدهم - دوران جنینی این فرهنگ است.

مدرنیته جنینی بود که با نطفه فرهنگ یونانی در دامن تاریخ قرون وسطی شکل گرفت. دو سده هفدهم و هجدهم، دوران رشد و شکل گیری لایه های مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و نظامی مدرنیته در موطن تولد آن است. با آن که استیلا و تسلط بر غیر از لوازم ذاتی غرب جدید بوده و هیچگاه از هجوم به خارج از مرزهای جغرافیایی خود فارغ نبوده است، با این همه سده های نوزدهم و بیستم مراحل جدید گسترش سلطه نظامی، سیاسی و اقتصادی آن در دیگر مناطق جهان است. سده نوزدهم با استعمار آغاز می شود و سده بیستم با مسأله جهانی شدن به پایان می رسد. دو جنگ جهانی اول و دوم و تقسیم جهان به دو بلوک شرق و غرب بخشی از رقابتهای داخلی قدرت های مدرن برای حضور اقتصاد و سیاست غرب در عرصه جهانی است و تقسیم جهان به کشورهای توسعه یافته و توسعه نیافته و یا در حال توسعه و یا تقسیم آن به شمال و جنوب و یا مرکز و پیرامون، محصول این حضور است. (با فروپاشی بلوک شرق و تک قطبی شدن دنیای غرب، نظم نوین آمریکایی به عنوان نظم نوین جهانی، مطرح شد. فوکویاما با نظر به این واقعیت از لیبرال دموکراسی آمریکایی به عنوان پایان تاریخ یاد کرد.)

● پایان روشنگری

مدرنیته در مراحل نخستین تکوین و توسعه خود سرشار از امید و نوید بود. روشنگری شعاری بود که اتهام جهل و تاریکی را به گذشته دینی بشر متوجه ساخت و نور و روشنایی را برای آینده دنیوی انسان نوید داد. روشنگری، بهشت گمشده آدم را در درون دنیا جستجو می کرد. روشنگری بعد از تحولاتی که در آن پدید آمد، از نیمه دوم سده بیستم در معرض تزلزل و تردید قرار گرفت. عقل و حس به ترتیب در طی دو سده ارزش معرفتی خود را از دست دادند و به عنوان ابزار قدرت و سلطه در کنار دیگر ادوات نظامی و سیاسی قرار گرفتند. اندیشه های پسامدرن آنچه را که در باطن مدرنیته پنهان مانده بود آشکار ساختند، و بدینسان غرب در حالی که در ابعاد اقتصادی، سیاسی و نظامی بیش از همه گذشته خود توانمند شده، در بعد فرهنگی به گونه ای شگفت و بی سابقه از تفسیر و توجیه خود باز مانده است.

● حقیقت و معنا

حقیقت ومعنا که نمایش و ظهور آن، روح و جان هر فرهنگ و تمدنی را شکل می دهد، امروزه برای دنیای مدرن گمشده ای است که امکان بدل سازی و صورت کاذب و دروغین آن نیز وجود ندارد. بحران معنا، بحران هستی و حیات انسان غربی است. غرب در شرایطی که به دلیل حضور فراگیر جهانی خود، دیگر فرهنگ ها را در موضع دفاع از هویت خود ناگزیر از حضور در یک معرکه جهانی کرده است، و در حالی که نیازهای دنیوی خود را بدون یک حضور فراگیر و جهانی که نمی تواند تامین نماید، از توجیه خود باز مانده و زمین گیر شده است و این امر فرصت جدیدی را برای فرهنگهای رقیب پدید آورده است تا هم به بازخوانی و قرائت مجدد خود مشغول شوند و هم زمینه بسط و توسعه خود را از طریق پاسخگویی به پرسش های وجودی انسان معاصر فراهم آورند.

بدیهی است که در این معرکه تنها فرهنگی می تواند جان به سلامت برد که توان مصاف در یک عرصه جهانی را داشته باشد. چنین فرهنگی به دلیل هویت ساختار شکنانه خود در قیاس با فرهنگ مسلط غرب هم باید بتواند فشارهایی را که از ناحیه جسم حجیم فرهنگ غرب به او وارد می آید با صبر و بردباری تحمل نماید و هم پیام دلنشین خود را تا اقصی نقاط جهانی که مرزهای مکانی و زمانی آن فرو ریخته است به گوش جان آدمیان برساند.

● نشانه های بحران

نشانه های بحران را در درون فرهنگ غرب به صورت های مختلف و در سطوح گوناگون فرهنگی می توان دید.

▪ اول: فروپاشی اندیشه ها و فلسفه های مدرن و پیدایی فلسفه های پسامدرن؛ این جریان که در سطوح مختلف هنری- ادبی و فلسفی رخ نموده است، پدیده ای است که در استمرار سنت فلسفی و ادبی مدرن اتفاق افتاده است.

▪ دوم: رویکرد به متافیزیک و اندیشه های فلسفی و معنوی؛ این رویکرد که در سطح نخبگان و متفکرین است، بخشی از توجه خود را در سنت فلسفی مسیحی و بخش گسترده تر آن را در توجه به حوزه فلسفی و عرفانی دنیای اسلام جستجو می کند. شکل گیری انجمن فیلسوفان مسیحی، و همچنین بسط اندیشه های سنت گرایان، نمونه هایی از این رویکرد است.

▪ سوم: بازگشت مجدد به سوی دیانت در سطح فرهنگ عمومی؛ این پدیده در پایان سده بیستم شکست جریان فرهنگی سکولاریسم را به گونه ای شگفت نشان داد. این موضوع که به عنوان واقعیتی اجتماعی مورد اذعان اندیشوران علوم اجتماعی قرار گرفته، در استمرار فرهنگ غرب کوشش می شود با تفسیری مدرن در چهارچوب واقعیت اجتماعی موجود، تئوریزه شود. دیانت و همچنین جریانهای مدعی معنویت نیز هر یک به تناسب توان و امکانات خویش سهم خود را از این حرکت عمومی به دست می آورند.

نویسنده: حمید - پارسانیا

منبع: روزنامه - قدس - تاریخ شمسی نشر ۱۵/۱۲/۱۳۸۸