جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا

رصدخانه ای در شهر گل ها


زمانی كه كودكی به آسمان می نگرد و در هر گوشه ای با زیبایی وصف ناشدنی مواجه می شود به هیجان می آید و دوست دارد هر آنچه می بیند را به پدر و مادر نشان دهد

كتاب های نجومی برای گروه سنی الف و ب همیشه در بازار با چشم برهم زدنی به فروش می روند و به یاد دارم كه برای یافتن شان به هر بازار كتاب سر می زدم تا شاید جلدهای دیگر كتاب مورد پسندم را بیابم. یك جلد، از مشتری غول لكه دار، دیگری جهان چگونه زاد شد و آن یكی از تولد و مرگ ستارگان سخن می گفت.و امروز پس از گذشت سال ها این عشق كهنه، هر روزه نوتر شده و جلوه های دیگر نموده است. چشم در چشم آسمان داشتن و اسرار عمیق و نادیدنی اش را پس از گذشت میلیون ها سال دیدن احساسی در انسان مدرن امروز پدید می آورد، كه در عمق ضمیرش باقی می ماند. جالب اینجا است كه هر كه بیشتر علاقه مند است، بیشتر از دیگران در پی آن است كه این آتش را در دل اطرافیان شعله ور سازد. هیچ حسی برای یك منجم غیرحرفه ای لذت بخش تر از این نیست كه تلسكوپش را روی یك جرم سماوی تنظیم كند و شخصی دیگر را كه هیچ گاه چشمش به چنین منظره هایی نیفتاده است، به مشاهده دعوت كند و یك فریاد شادی و اعجاب هدیه ارزشمند منجم خواهد بود. علاقه به نجوم و كتاب هایی از این دست مرا با دیگر جبهه های علوم نیز آشنا كرد و مرا به محیط های جدید برد. چه خیرها و بركت ها كه از این عشق آسمانی نصیبم شد.

روزهای مدرسه پشت سر هم سپری می شد و ما در پی این بودیم كه شبی با دوستان برای رصد به نقاط خارج شهر برویم و درگیری هایی داشتیم چه با خانواده و چه با مسئولین مدرسه. متاسفانه سد كنكور در پایان دوران دبیرستان همچون گرزی گران در بالای سر ما قرار گرفت و علاقه به نجوم و فعالیت گناه محسوب شد و ما از بیم عقوبت، عشق را در خود خفه می كردیم ولی چه توان كرد كه حتی در روزهای نزدیك به آن آزمون هول انگیز اگر پدیده هجومی خاصی در آسمان در شرف وقوع بود مثل بارش های شهابی عنان عقل از كفمان ربوده می شد و توبه می شكستیم. به هر حال این مرحله را از سر زندگی مان گذراندیم و مرا در یك رشته فنی مهندسی به انتخاب دانشگاه قبول كردند. با این كه علاقه اصلی ام چیز دیگری بود باز هم سعی كردم مهندس شوم. شهر محلات با بافت كهنه و زیبایش مرا به زودی مجذوب خود كرد. كوچه باغ های گلی كه در هر فصلی جلوه ای دیگر داشت. شهری بیابانی ولی سرسبز كه گاهی در شب های زمستان مه غلیظ فضای شهر را پر می كند. ورودم به دانشگاه مرا با صحنه ای رویایی روبه رو كرد: یك ساختمان كوچك كه گنبدی بر فراز آن قرار گرفته بود. نزدیك تر كه رفتم ساختمانی متروك یافتم كه نیمه كاره رها شده بود. یك سالی طول كشید كه به كمك دوستانم و مسئولین دانشگاه رصدخانه تكمیل شد. آهن می بریدیم و خودمان در ساختمان جوش می دادیم. پس از پایان كار و استقرار تلسكوپ در گنبد، جلسات نجوم در رصدخانه برپا شد. از آنجا كه قبل از آن نیز تجربیاتی در آموزش نجوم در یكی از فرهنگسراها داشتم جلسات رصدخانه را خود به دست گرفتم. دانشجویان استقبال كردند. اما نه آنچنان كه انتظار می رفت. گاهی كلاس آنقدر پر می شد كه دیگر جایی نبود و زمانی چنان بود كه دو یا سه نفر بیشتر مستمع نداشتم، ولی اشتیاق آنها برای من كافی بود. در این میان زیباترین زمان ها برای ما موعد پدیده های نجومی بود. بارش های شهابی همه را در شب به رصدخانه می كشاند و با اینكه برای رویت یك شهاب به تلسكوپ نیازی نیست، در پناه سایه ساختمان از گزند نور چراغ های حیاط دانشگاه پناه می بردیم و سر به سوی آسمان می گرداندیم. هر چند، شاید فراغت تنها رصد كردن و هیچ شهابی را نادیده رها نكردن برای بعضی ها جذاب تر باشد، ولی هیچ لذتی را با شعفی كه در اثر شنیدن فریاد شادی حضار پس از عبور یك شهاب پرنور در خود احساس می كردم، معاوضه نمی كنم. یا روزهای گذر سیاره زهره (خرداد ۱۳۸۳) و یا عطارد از مقابل قرص خورشید (اردیبهشت ۱۳۸۲)، كه شاید تمامی كسانی كه آن روز در دانشگاه حضور داشتند، این پدیده های استثنایی را از رصدخانه دیدند. شب هایی را تنها به رصد اجرام اعماق آسمان اختصاص می دادیم. اساتیدم و دانشجویان در كنار هم صف می كشیدند و منتظر بودند تا نگاهی به اعماق بیندازند.شاید دیگر جایی نباشد كه از مشكلات سخن بگویم. از آنجا كه رشته علمی مرتبط با نجوم در دانشگاه ما وجود نداشت گرفتن بودجه مناسب برای تجهیز رصدخانه بی مورد به نظر می رسید. من هر آنچه در چنته داشتم از فواید مادی و معنوی آموزش و همگانی كردن این علم می گفتم. حتی با كمك یكی از دوستان یك نمایشگاه كوچك نجومی از ماكت های دست ساز شامل ابزارهای نجومی دوره اسلامی در رصدخانه به خرج خودمان راه انداختیم. ولی حمایت دانشگاه از رصدخانه هیچ گاه قطع نشد و همیشه سایه كمك ها یشان همراهمان بود.یادم می آید چند هفته ای تا رخداد كسوف جزیی ۱۰ خرداد ۱۳۸۲ زمان مانده بود. قصد كردم كه تعدادی عینك كسوف از تهران به محلات ببرم تا به این وسیله مردم شهر را هم در رویت این پدیده سهیم كنم. عینك ها خریداری شد ولی با تمام تبلیغی كه در شهر انجام دادیم تعداد انگشت شماری به فروش رفت. ماهم همه را برگرداندیم و متاسفانه فروشنده حاضر به بازپس گیری عینك ها نشد.و حالا با اتمام مدت تحصیلم فكر رها ساختن رصدخانه و آینده آن در ذهنم شكل گرفته است. تجهیز رصدخانه به یك تلسكوپ قوی تر باعث خواهد شد كه من در آینده نیز فقط به دلیل سرپا نگه داشتن این مركز باز به دانشگاه بیایم. البته سعی من آن بوده است كه با آموزش تعدادی از دانشجویان برای خود جانشینانی بگذارم و تا حدودی در این امر موفق بوده ام. ولی شاید برای آموزش نیاز به مدت بیشتری می بود.