چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا

حیف از سیاه و بازی او که بی رنگ شد


حیف از سیاه و بازی او که بی رنگ شد

نگاهی به نمایش «باغ شکرپاره»

قطب الدین صادقی بعد از مدت ها یک اثر، آن هم در قالب نمایش آیینی و سنتی روی صحنه آورد. «باغ شکرپاره» یک نمایش سیاه بازی است که هدف اصلی اش نقد قدرت و در عین حال ایجاد لحظاتی شاد و مفرح است.

شاخصه اصلی این نمایش، تأکید کارگردان بر طرح یک طنز اجتماعی در قالب نمایشی آیینی و پرورش آن در ابعاد تکنیکی است. اتفاقاً اشکال نمایش از همین جا آغاز می شود. یعنی از جایی که می خواهددر چارچوب یک نمایش سنتی وآیینی، یعنی سیاه بازی خودنمایی کند.

در این اثر شاهد تقلیدو به نوعی تکرار آنچه در فرهنگ نمایشی سیاه بازی بوده می شویم.

وقتی دقت می کنیم می بینیم که کارگردان نمادهای نمایش سیاه بازی را همان گونه که در آن هست مورد استفاده قرار می دهد؛ نمادهایی مانند عشق ودلباختگی سیاه، رک بودن سیاه، شجاعت سیاه و در نقطه مقابل ترس او، قرار دادن انسانهایی خشن، بی رحم و در عین حال سیاس در تضاد با سیاه روند داستانی این نمایش چیز تازه ای ندارد و متن آن از لحاظ قوت ادبی نیز به خاطر قرار گرفتن در دایره بسته تکرار، وزانت لازم را ندارد. این مسئله خود به خود موجب افت کار شده و تماشاچی را اقناع نمی کند، چون همان طور که گفتیم اصرار کارگردان بر حفظ چارچوب نمایش سیاه بازی سبب می شود که در یک روند معمولی دست به اجرای این نمایش بزند و به قول معروف تماشاچی را غافل گیر نماید. به طور نمونه، صحنه قتل سلطان است که از نمایش ژولیوس سزار اقتباس شده است و صحنه های دیگر بعد از آن، صحنه هایی است که با وارونه سازی نتیجه از تم سریال سلطان و شبان به عاریت گرفته شده است. صحنه حضور در بین مردم را نیز به تقلید از سایر سریالها و یا حتی نمایش های سیاه بازی که در طی دورانهای مختلف دیده ایم تقلید کرده است و خلاصه، کارگردان سعی کرده است که با تأکید بر این شگرد، افکار خود را در آن بسط و گسترش دهد. ولی آیا موفق بوده است؟! هر چند باید گفت تکنیک های خلاقانه کارگردان بدیع بوده و غافلگیر کننده می باشد، ولی یک نکته اساسی در پردازش متن وجود دارد؛ چه نقش زمان، و چه مکان در ساختار تیپ هایی که مورد علاقه نویسنده قرار می گیرند، آنقدر ابهام آمیز و در دایره وسیعی از کلیت قرار دارند که آدم نمی تواند مصادیق خاصی برای آن یافته و بر آن منطبق نماید. کلی گویی بدون مصداق در این نمایش، حاکی از همان عدم اعتنا به خلاقیت و ساختار شکنی ای است که کارگردان بر آن تأکید می کند. در حالی که می توانست با کشف بداهه پردازی و محوریت قصه بداهه گویی سیاه، ضمن باز گرداندیدن اصالت، به نمایش نیز جانی تازه بدهد.

نکته قابل توجه در مورد نمایش «سیاه بازی» این است که شخصیت سیاه به عنوان یک نقش آفرین مردمی، تیزهوش و در عین حال فداکار، در واقع دایره بسته زمان و مکان را می تواند بشکند و حسن سیاه یا مبارک در همین است. ولی در این نمایش از این حس به خوبی استفاده نشده است و بحث قدرت مطرح شده در آن بسیار کلی و تکراری و مبهم است. در حالی که می شد با استفاده از تکنیک، بداهه کاری خلاق و شگفت انگیز و به روز شده ارایه شود.

این هشدار را باید جدی بگیریم که ساختار تیپیکال با کلیشه فرق می کند و کارگردان از این مسئله غفلت نموده است و این سبب شده که این نمایش یک کار چهارچوب دار بی رنگ و بو شود. این کلی گویی به این می انجامد که سیاه نمایش به ما نچسبد، هر چند کارگردان خواسته که مثلاً با ایجاد تفاوت در قد سیاه او را متمایز از سیاه مرسوم که معمولاً قد کوتاه است بنماید و کارگردان در بخشی از صحنه ها قصد ساختارشکنی داشته ولی در این مورد هم موفق نبوده است. به عنوان مثال، می خواسته که شخصیت سیاه را در قالب یک روشنفکر مطرح کند و برای چنان بداعتی به دادن یک کتاب به دست او و گذاشتن حرف هایی قلمبه و سلمبه در دهانش کفایت کرده است.

مهم ترین اشکال در مورد سیاه این است که او تقریباً در ابتدای نمایش غایب است. یعنی حتی اگر این شخصیت، از ابتدا هم در نمایش حضور پررنگ نداشته باشد، باید حضور محسوس داشته باشد. چون پیش برنده اصلی نمایش سیاه است. این در حالی است که از یک سوم زمان نمایش به بعد است که سیاه سکان نمایش را به دست می گیرد. این سبب شده که قصه نمایش طولانی شده و نتیجه دلخواه از آن به دست نیاید. چرا که یک نمایش شاد و مفرح را آیا می توان در دو ساعت و ده دقیقه اجرا کرد و انتظار داشت که تماشاچی خسته نشود؟! آنهم با تأکید بر این نکته که نیمی از نمایش رفته و نتوانی تشخیص دهی که کارگردان کار چه می خواسته بگوید؟! مسلماً اگر صادقی زاویه نقد قدرت را در آثار خویش کمی تغییر داده و قدرت را نه از یک نقطه متمرکز بلکه از تنوع بخشی به دیدگاه بهره مند می ساخت، حتی در این کار می توانست موفق تر از این جلوه نماید.

ختم کلام این که می شد با امتزاج تکنیک بداهه و تجربیات خوب بازیگران نمایشی نوتر و بهتر را به صحنه آورد و سیاه بازی ای راه انداخت که لحظاتی خوش را برای ما رقم زند. پایانی ترین نکته این که؛ راستی! حیف نشد که سیاه و بازی او این قدر معمولی شد؟

علی اکبر باقری ارومی