دوشنبه, ۲۸ خرداد, ۱۴۰۳ / 17 June, 2024
کولی پولدار
![کولی پولدار](/web/imgs/16/96/92lny1.jpeg)
چه ماشین قشنگیه فکر کنم از اونور آب آورده باشنش یعنی مال کیه؟ مال مغازه دار ها که نیست حتما مال یکی از مشتریهاس، خوش به حالش چه قدر پول داره شاید از من هم یه خریدی بکنه!
تا قیافش رو دیدم به خودم گفتم: ا...ا...ا! این که همون کولی هست که دیروز تو دارالرحمه فال می گرفت.
اون اینجا چه کار می کنه؟ حتما دارم اشتباه می کنم اون نیست اون گدا بود این خیلی پولداره...
داره میاد این طرف بهتره خودم رو آماده کنم تا از طرز برخوردم خوشش بیاد و ازم خرید کنه. به دم در مغازه رسید.
نه این همون کولی دیروزه چشما و صورتش که همونه! نکنه این ماشین رو دزدیده باشه! تا اومدم این رو به یکی از دوستام بگم دیدم اومد تو مغازه و...
گفت: «سلام خسته نباشید قیمت این مانتو چقدره؟»
از صداش دیگه مطمئن شدم خودشه ولی این زن کولی که دیروز برای یه سکه ناقابل دنبال مردم افتاده بود و التماس می کرد، حالا داره قیمت این مانتو هشتادهزار تومانی رو از من سؤال می کنه!
- این مانتو قابل شمارو نداره قیمتش صد تومنه ولی برای شما نود و پنج تومن!
قیمت خوبی بهش گفتم چون حتما چونه می زنه و مجبور می شم همون هشتاد تومن بهش بدم.
اما دیدم چهل و هشت تا اسکناس تا نخورده دو هزار تومانی درآورد و روی میز گذاشت بعد هم گفت: «بقیش هم برای خودت چون ماشینم جلوی مغازته!»
از تفاوت طرز حرف زدن در جمله اول و دوم اون پولدار کولی نما، متوجه شدم که اون هم منو شناخته. پول ها رو گرفتم و مانتو رو بسته بندی کردم و بهش دادم.
گفت: «ممنون» بعد از مغازه رفت بیرون و به مغازه های دیگه سرزد.
با چشم تعقیبش می کردم. دیدم تو چند تا مغازه دیگه هم رفت و یه مقدار خرت و پرت یه جفت کفش و یه عطر گرون قیمت خرید.
وقتی که داشت از پاساژ بیرون می اومد به من یه نگاه پرمعنایی کرد. یه چشمک زد پاساژ رو ترک کرد و سوار ماشین گرون قیمتش شد و بعد هم رفت.
از این کارش خیلی عصبی شدم اما دیگه کاری نمی شد کرد.
برگشتم دیدم یه کولی جلوی در مغازمه و میگه: «بهم کمک کن دعات می کنم» بی اختیار جارویی رو که کنار دستم بود برداشتم و با سر و صدا افتادم دنبال اون کولی.
کولی که راه رفتنش هم به زور بود با سرعت خیلی زیاد فرار کرد اما وسایلش رو جا گذاشت.
رفتم بالای سر وسایلش. کیفش رو بازکردم و دیدم بله ایشون هم یه گدای پولداره! هنوز از اونجا دور نشده بود و می دیدمش. اون هم منو می دید.
بلند داد زدم. «اگه پشت گوشت رو ببینی این پولا رو هم می بینی!»
با کمال رضایت گفت: «بردار برای خودت درآمد یه روزم بود!» بعد هم سوار خط واحد شد و رفت .من هم پول ها رو به نگهبان پاساژ دادم و گفتم: «بدش به یه گدا... نه بندازش توی صندوق صدقه!»
محمدصادق کرمی دوم تجربی
انجمن ادبی- مرکز استعدادهای درخشان ملاصدرا ناحیه ۳ شیراز
![](/imgs/no-img-200.png)
انتخابات ریاست جمهوری انتخابات مسعود پزشکیان انتخابات ریاست جمهوری 1403 ایران سعید جلیلی انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم علیرضا زاکانی حمید نوری قالیباف محمدباقر قالیباف مصطفی پورمحمدی
معدن شازند معدن شازند تهران هواشناسی شهرداری تهران سیل وزارت بهداشت قتل جاده چالوس سیلاب آموزش و پرورش
همستر کامبت ایران خودرو خودرو قیمت دلار دولت سیزدهم قیمت طلا بورس یارانه بازار سرمایه قیمت سکه مسکن حقوق بازنشستگان
تلویزیون کربلا سینمای ایران موسیقی رسانه ملی دفاع مقدس سینما سریال بازیگر جواد عزتی
وزارت علوم فناوری دانشگاه آزاد اسلامی دانش بنیان جهاد دانشگاهی خورشید
رژیم صهیونیستی غزه روسیه اسرائیل فلسطین جنگ غزه آمریکا اوکراین چین حزب الله لبنان جنگ اوکراین ترکیه
یورو 2024 فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان مس رفسنجان جام حذفی باشگاه پرسپولیس جام ملت های اروپا لیگ برتر فدراسیون فوتبال بازی
هوش مصنوعی اسنپ آیفون اینترنت اپل جهان تلگرام ایلان ماسک ناسا سامسونگ گوگل تجهیزات پزشکی
سازمان غذا و دارو کاهش وزن ویتامین سنگ کلیه پیری میگرن فشار خون