چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
مجله ویستا

تلویزیون دوست دوران کودکی


تلویزیون دوست دوران کودکی

حواسش به قاب کوچک بالای سرش است در کنج دکه, تلویزیون نارنجی رنگ کوچکی جاخوش کرده و گزارشگر بازی فوتبال را گزارش می کند درون قاب سیاه و سفید, نه از زمین سبز خبری است و نه از پیراهن های رنگی صدایش می کنم تا پول مجله را بگیرد

حواسش به قاب کوچک بالای سرش است‌. در کنج دکه، تلویزیون نارنجی‌رنگ کوچکی جاخوش‌کرده و گزارشگر بازی فوتبال را گزارش می‌کند. درون قاب سیاه و سفید، نه از زمین سبز خبری است و نه از پیراهن‌های رنگی. صدایش می‌کنم تا پول مجله را بگیرد. بی‌حواس می‌پرسد چه نشریه‌ای برداشته‌ام و می‌گویم ۳۰۰۰ تومان می‌شود! می‌پرسم همیشه این قدر حواسش به تلویزیون است؟ چشمش را از تلویزیون برمی‌دارد و می‌گوید: نه! این بازی بین تیم زادگاهش با یکی از تیم‌های پایتخت است.

بیشتر اوقات اما تلویزیون خاموش است و مونس روز و شب او در این دکه شش متری پر از مجله برگشتی و شکلات و آدامس و سیگار، رادیویی است که همیشه روشن است. می‌گوید: تلویزیون را تنها وقتی فوتبال یا سریال جذاب داشته باشد، روشن می‌کنم. گاهی ظهرها و بیشتر شب‌ها که دکه دیگر مشتری‌ ندارد.

قاسم سی و هشت ساله اهل گیلان است و چهار سالی است که در یکی از دکه‌های مطبوعاتی مرکز تهران روزنامه‌فروشی می‌کند. اولین برنامه تلویزیونی که دیده و خوب خاطرش مانده، تصاویر آدم‌های گمشده‌ای بوده که قبل از آغاز برنامه‌های تلویزیون پخش می‌کردند و در آن عالم بچگی، همیشه لابه‌لای خیابان‌ها به دنبال همین گمشده‌ها بوده است! برنامه دیگری که یادش می‌آید اخبار ناشنوایان است که روزهای جمعه پخش می‌شد.

می‌پرسم میان آن همه برنامه، چرا این دو برنامه یادش مانده، می‌گوید: بچگی‌های ما برنامه‌های تلویزیون ۲۴ ساعته نبود، سریال‌هایی مانند آینه یا برنامه‌های کودک را همه خانواده می‌دیدند، اما مشتری این دو برنامه تنها خودم بودم و برای همین بیشتر در خاطرم مانده است. آن زمان بیشترین سریالی که رویش تاثیر گذاشته گل پامچال بوده. از ناراحتی و دلهره‌ای می‌گوید که از دربه‌دری دختری که در جنگ همه‌ چیزش را از دست داده و به شمال پناه آورده، به جانش افتاده.

خاطره تلویزیون بیشتر به کودکی‌های قاسم برمی‌گردد. بزرگ‌تر که می‌شود کارتون فوتبالیست‌ها و داستان دریا که هنوز هم به لهجه شمالی برخی شخصیت‌هایش دلبستگی دارد. حالا اما، فقط فوتبال و سریال. اخبار را دوست ندارد. از صبح تا شب میان این همه تیتر و خبر زندگی می‌کند و از اخبار فراری است. می‌گوید اخبار فقط از جنگ و فقر و سیل و زلزله می‌گوید. اخبار داخلی کشور هم از صبح تا شب چند بار تکرار می‌شود و می‌توان با دیدن یک بخش خبری از کل اخبار مطلع شد. ادامه می‌دهد: می‌خواهم از آن آنتن‌هایی بخرد که هم سیمایش شهرش را نشان بدهد و هم دو سه کانالی که برای فیلم و سریال و ورزش است، اما باید تلویزیون سیاه و سفیدش را عوض کند. این روزها سریال «دزد و پلیس» را می‌بیند و می‌گوید: تکیه‌کلام‌های آدم‌هایش شبیه آدم‌های جامعه است و از شوخی‌های سریال هم خوشش آمده است. می‌گوید: همین تلویزیون کوچک و این رادیو چند موج که از صبح تا شب روی موج رادیو جوان است، تمام سرگرمی‌اش در این شهر غریب است و اگر صدای یکی‌شان، یک روز خاموش شود، آن روز انگار گمشده‌ای دارد. مانند بچگی‌ها که هر وقت پا به خانه می‌گذاشت، تلویزیون را روشن می‌کرد و همان‌جا فارغ از این که چه نشان می‌دهد، مشق‌هایش را می‌نوشت و همان جا غذایش را می‌خورد و تا شب اگر در خانه بود، زاویه‌ای را انتخاب می‌کرد که مقابل این قاب کوچک باشد.

نورا حسینی