یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

چهره تهدیدآمیز یک پرسش


چهره تهدیدآمیز یک پرسش

اندیشه های مسی

● ورود

هویت از جمله مباحثی است که ویژگی های تکثرگرایانه بسیاری بر آن مترتب است و همیشه با اولین رابطه انسانی شکل می گیرد. «من ... هستم.» این اولین گام برای احراز هویت «من» توسط «دیگری» است اما مساله یی که در این مجال می خواهیم بر آن تاکید کنیم چیزی است فراتر از نام و عنوان و حتی محدوده جغرافیایی که در آن شب را روز می کنیم. آنچه در پی می آید چند تصویر مبهم از واژه یی است که شاید بتوان آن را در یک جمله کوتاه تعریف کرد اما هیچ گاه نمی توان منکر ابهام آن شد به خصوص در عصری که من ایرانی آن پرسش بنیادین هستی را؛ کیستی خود را به ورطه فراموشی سپرده ام. اما آدمی چه نیازی به هویت دارد؟ اساساً هویت چیست و چه تعاریفی می توان از آن به دست داد؟ اصلاً هویت داشتن چه جنبه هایی دارد؟ آیا هویت خلاصه و مترادف ملیت آدمی است یا نام و نشان او؟ آنچه در این مجال به آن می پردازیم پاره هایی چند از ذهن چندپاره بی هویتی ماست که در این گفتار گرد هم آمده تا حداقل زنگ خطری به صدا درآید.

آنچه امروز بیشتر از هر چیز ذهن هر ایرانی را به خود مشغول ساخته چیستی و چگونگی حضور او در این جهان پرتنش است. پرسش هایی که گاه با نگاهی به گذشته چهره یی تهدیدآمیز به خود می گیرند. کافی است برای یکی از این سوالات بی شمار پاسخی در حداقل کفایت داده شود که هزاران پرسش بی پاسخ دیگر، نقاب از رخ برگیرند و انسان ایرانی را در مغاک خویش گم کنند. «من کیستم و چرا باید باشم؟» عنوان سوالی است که هنوز پاسخ درخوری برای آن پیدا نشده.

از خواب که برمی خیزیم چای ساز فرانسوی را به برق می زنیم و در فنجانی ساخت چین، چای سیلانی می خوریم و با کفش ایتالیایی و تی شرت و شلواری ترک به سرکار می رویم تا با یکی از مظاهر تمدن مدرن یعنی رایانه (کامپیوتر سابق) به رتق و فتق اموری بپردازیم که برای سربلندی و آبادانی ایران در جهان برنامه ریزی شده اند. و روز به روز این خواسته که ما باید بر بام جهان بایستیم ما را از خود واقعی مان دور می سازد. البته این را نمی توان ملاک دانست و به خاطر خودمحوری، از این خواسته ارجمند صرف نظر کرد و در ادامه از ورود تمام محصولات غربی و شرقی به ایران جلوگیری کرد اما یک نکته که عمدتاً از دید جامعه شناسان ایرانی مغفول مانده مساله یی است به نام هویت. موضوعی که گاه چنان ابرو درهم می کشد که گویی هیچ راه و روشی برای احراز آن وجود ندارد.

شاید پرسیده شود اینها- شلوار ترک و فنجان چینی و کفش ایتالیایی- چه ربطی می تواند به عنوان این یادداشت داشته باشد. اما قصد من در این مجال تلنگری است برای ردیابی ازخودبیگانگی انسان ایرانی .و یادداشت حاضر داعیه یی جز تلنگر ندارد. بنابراین نباید به شیوه مالوف از این فرصت کوتاه انتظار یک مقاله جامعه شناختی داشت. تصویرهایی است که می آیند و می روند و ما بی توجه به ذات آن تصاویر فقط به فردایی می اندیشیم که پیش رو است. فردایی مبهم به دلیل عدم برنامه ریزی صحیح در زیرساخت های اجتماعی.

طبعاً پرسش از هویت، می تواند بودار باشد چرا که اساساً هر کودکی می تواند به آن پاسخ دهد اما آنچه ذهن را خاطرجمع می کند پاسخ هایی نیست که دایره المعارف های بزرگ پیش روی من و ما می گذارند یا در کتاب های راهنمای جهانگردی درباره آداب و رسوم ملت های دیگر نوشته شده. به تعبیری ما با طرح این سوال به دنبال چیز گمشده یا ناپیدایی می گردیم که به احتمال قوی می تواند بسیاری از معضلات امروز ما را به شیوه یی نامحسوس حل (یا قابل تحمل تر) کند. از این رو است که معتقدم این پرسش می تواند بودار باشد چرا که اساساً بحث درباره ماهیت هویت بحث درباره جوهر و ذات است و مساله یی فلسفی به شمار می آید. هرچند قصد ندارم این موضوع را به شکلی انتزاعی مورد بررسی قرار دهم نه از آن رو که این بحث مهم نیست بلکه حد و توان این قلم بسیار ناتوان است و ناگزیر از پرداخت به مسائل انضمامی.

برای روشن تر شدن بحث به دو مثال عمده اکتفا می کنیم.

تصویر اول نشست هایی که ایرانیان ساکن کشورهای دوست یا حتی دشمن درباره فرهنگ و تمدن ایرانی برگزار می کنند نشان از یک واقعیت عمده دارد و آن اینکه هنوز بارقه هایی از حفظ میراث گرانبهای این خاک در آن سوی مرزها وجود دارد. ایرانیان خارج از کشور تلاش می کنند تا حداقل زبان فارسی و نماز و روزه را (حتی در صورت به رسمیت شناخته شدن شهروندی شان توسط یک دولت بیگانه) به فرزندان خود آموزش دهند و به این شیوه- که کم از توسل به چنگ و دندان ندارد- تلاش می کنند حداقل زبان و اصالت مسلمانی خویش را در عصر بی مرزی حفظ کنند.

تصویر دوم تصویر جوانی است که به هر روی تلاش می کند از ایرانی بودن خویش فرار کند. چه بسیارند جوانانی که دیگر اعتنا به نام و ارج و قرب ایران برایشان مفهومی جز کهنه فکری و تفکر قدیمی ندارد و سعی می کنند تمام مظاهر اسلامی- ایرانی را از لوح زندگی شان پاک کنند. البته آنچه به عنوان یک تصویر در این مجال عنوان می شود، تصویر نهایی نیست اما نباید از یاد برد که در صورت عدم تمهیداندیشی تصویر بی هویتی ما تمام جغرافیای ایران را در چنبره خویش گرفتار خواهد ساخت.

شاید پذیرفتن این واقعیت که جامعه امروز ایران به جای هویت یکپارچه ملی تا حدی از به هم ریختگی هویت ملی رنج می برد به قدر زهر هلاهل تلخ و مر به حساب آید اما مساله این است که آشنایی با تمدن غرب در قرن نوزدهم و در پی آن ورود نوآوری های صنعتی و اقتصادی در دهه ۱۳۴۰ و رخداد دوگانگی فرهنگی و... از جمله مسائلی هستند که بحران هویت را در جامعه ایران تشدید کردند. حال که گریزی از مدرن شدن (که عالم بی عالمی ما ایرانی ها در سودای آن به سر می برد) نداریم، چطور می توان این بحران را که ناشی از مدرنیزاسیون ایران است کنترل کرد؟ این است پرسشی که برای من و هر جوان ایرانی مطرح چنان ابرو درهم کشیده که انگاری...

● خروج

این یک نتیجه گیری مبتنی بر همان بی هویتی زبان و اندیشه ماست لطفاً بر من خرده نگیرید. نمی دانم چطور می توان از چند بحث پراکنده که هر کدام به نحوی زنگ خطر را به صدا درمی آورند نتیجه یی درست گرفت و ظاهراً نتیجه گیری قطعی نیز حاصل نمی شود. مگر نه اینکه راقم این سطور هم از دایره بحران هویت بیرون نیست. ذهن نسل من چون لحاف چهل تکه یک واقعیت را گوشزد می کند؛ تا زمانی که حق هویت فهمی من و ما اجابت نشود حق دستیابی به انرژی هسته یی به جد گرفته نمی شود.

سام محمودی سرابی