جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

پرتره خردگرایی جمعی در قاب داستان ایرانی


پرتره خردگرایی جمعی در قاب داستان ایرانی

نگاهی بر رمان «این بازی کی تمام می شود» نوشته آیت دولتشاه

داستان‌ها تصویری از ما و دنیاهایمان هستند. حتی در داستان‌های فانتزی می‌توانیم ردی از باور‌ها و اتفاقات معاصر را پیدا کنیم. در دنیای مدرن، دنیا آن گونه که هست از منظر یک فرد روایت می‌شود و این روایت فردی، مخاطب را به باوری تازه و تجربه‌یی نو می‌رساند. داستان مدرن تنها در چارچوب آپارتمان و ماشین و صنعت تصویر نمی‌شود بلکه عناصر تعریف شده دنیای مدرن بخشی از هویت فرد را می‌سازند. شاید چهار یا پنج دهه پیش نام داستان مدرن نهادن بر داستانی بیشتر از باب تسامح بود. چرا که هرچند داستان در فرم مدرن روایت می‌شد اما همچنان درگیر روایت‌های سنتی از جهان پیرامونش بود. داستان‌ها همان داستان‌های قدیمی بودند که تنها در ظرف مدرن عرضه می‌شدند و گاه هیبتی هجوآلود و طنزگونه داشتند؛ همچون پرتره یک بانوی قجری که موبایلی به دست گرفته باشد. با رشد داستان‌نویسان دهه ۸۰ تحولی تازه در روایت‌های داستانی به وجود آمده است. این نسل نه‌تنها ابزار‌های مدرنیته را می‌شناسد بلکه با آنها زیسته است.

تلفن همراه، ماهواره، اینترنت، تلویزیون، غذاهای فست فود و آماده، سرعت، روابط اجتماعی و هر چیز که می‌توانست بخشی از دنیای مدرن باشد، بخشی از وجودش شده است. این نسل حتی اگر بخواهد داستانی سنتی را روایت کند آن را در قالب مدرن می‌ریزد. فرهنگ او تغییر کرده است. پس از تقابل با دنیای سنتی اکنون به صلح با آن رسیده است و آن را پذیرفته و در کنار آن برای دادن تصویری روشن‌تر از خود تلاش می‌کند. مفاهیم روانشناختی و فلسفی دنیای مدرن نیز در جان و روح و فرهنگ این دست از نویسندگان که عموما در میانه ۳۰ سالگی قرار دارند، نفوذ کرده است. مفاهیمی چون فردیت، حقوق متقابل، رابطه‌های قراردادی، انگیزه‌های فردی و اجتماعی، پذیرش واقعیت، گذار از خشم و حل بحران به روشی خردمندانه و... از چینش چنین عناصری در کنار هم تصویری شفاف و واضح عرضه می‌شود از آنچه این هنرمندان به آن می‌اندیشند. در کتاب «این بازی کی تمام می‌شود» می‌توان تک‌تک عناصر و المان‌های یک زندگی مدرن و یک انسان مدرن را دید.

انسان مدرنی که جهانش را آن گونه که خود می‌بیند تعریف می‌کند، تا جایی که گاه تخیل را به مدد می‌گیرد تا جهان را برای خود دگرگونه کند. درونیات و احساسات خودش را بر فرض‌های اجتماعی ارجحیت می‌دهد و برای هیچ چیز آنقدر دچار احساسات و تنش نمی‌شود که هستی و فردیت خودش را زیر سوال ببرد. درون مایه داستان مساله تکراری جدایی است. اما این جدایی دیگر یک جدایی سنتی همراه با نابودی یکی از دو نفر نیست. نه شیفتگی مجنون واری در آن می‌بینیم و نه برخوردی غیر عقلانی. این جدایی را می‌توانیم در سایر قصه‌های حاشیه‌یی داستان هم شاهد باشیم. جدایی هنر اصیل از هنر بازاری که شغل راوی است. جدایی فرد از زندگی جمعی خانواده، جدایی زندگی فردی از زندگی اجتماعی، جدایی اعتقاد و باور از عمل و فعل راوی و... تصویری که آیت دولتشاه از نسل ۳۰ ساله امروز می‌دهد، تصویری به بلوغ رسیده است. تصویری که در چندین قاب مختلف عرضه می‌شود:

● فرد در قاب شغل

راوی هنرمند است اما هنرمندی که شغل خود که به صورت حاشیه‌یی با هنر در ارتباط است از دنیای هنری‌ جدایش کرده. ما دیگر با یک هنرمند گرسنه مواجه نیستیم. هنرمند می‌داند که باید با قواعد دنیای امروز زندگی کند. پس به جای تنش ایجاد کردن با محیط اجتماع و به کنج عزلت خزیدن با جامعه به تعامل می‌رسد، بخشی از هنرش را در اختیار جامعه قرار می‌دهد و بخش اصلی را به شکل واقعیتی منفک رشد می‌بخشد. جامعه نیز این را می‌پذیرد و فرصت‌هایی در اختیار نویسنده قرار می‌دهد.

● فرد در قاب خانواده

در روابط اجتماعی و خانوادگی هم این صلح را می‌بینیم. راوی به جای ایجاد تنش با خانواده از آنها به عنوان محور مهرورزی استفاده می‌کند تا ثبات روحی خود را حفظ کند. هر چند برای حفظ فردیت خود حاضر نیست با خانواده زندگی کند.

● فرد در قاب ساختار‌های اجتماعی

ساختمان مسکونی در داستان به عنوان یک واحد اجتماعی کوچک تصویر شده، در اینجا هم راوی از تنهایی خود به اجتماع همسایه‌ها پناه می‌برد و اتفاقا به گرمی پذیرفته می‌شود و حتی بخشی از آرامش درونی‌اش را در ارتباط با آنها می‌یابد. مردمی که شاید در کمتر کتابی اینگونه التیام بخش به تصویر کشیده شده‌اند.

همواره هنرمند را دیده‌ایم که با جامعه خود در تضاد و تعارض است و همسایه‌ها اغلب فضول ومزاحم و مخل آرامش به تصویر کشیده می‌شدند. اما در این کتاب زن همسایه برای پیرمردی که تازه همسرش را از دست داده جشن تولد می‌گیرد و راوی مجرد با شادی در جمع خانوادگی پذیرفته می‌شود. چرا که جامعه هم رشد کرده است و تنهایی افراد را پذیرفته است. می‌داند که مجرد بودن دیگر گناه نیست بلکه جزیی جدایی‌ناپذیر از هویت جمعی جامعه است. از سویی دیگر اجتماعی هنرمند را می‌بینیم که بیش از دیگران درد و رنج راوی را می‌فهمد و سعی دارد باری از دوش او بردارد. گروه تئاتر به عنوان نمادی از فرهنگ و هنر در کنار راوی قرار می‌گیرد. تک‌تک افراد گروه سعی می‌کنند راوی را در عبور از بحران همراهی کنند و مانع فرسایش روحی او شوند. با او تماس می‌گیرند؛ به خانه‌اش می‌آیند؛ در فیلمی که می‌سازد نقش بازی می‌کنند. انگار همه و همه در تلاشند تا بحران موجود را با کمترین هزینه‌یی پشت سر بگذارند. در این میان منافع فردی و جمعی آنان هم وجود دارد چرا که ویرانی راوی به ویرانی بخشی از هدف آنان که ارائه یک تئاتر است گره خورده است.

● فرد در قاب فردیت

راوی نیز تمام تلاشش را می‌کند تا به سلامت از بحران بیرون بیاید. حتی رفتار‌های تخریبگر و خودویران‌گرایانه راوی رگه‌هایی از خردورزی دارند. به سیاق نوجوانان ابتدا دست به خود ویرانگری می‌زند و در لاک خود پنهان می‌شود. اما این رفتار چندان دوام نمی‌آورد. خود او می‌داند که باید به این رفتار به زودی پایان دهد. گرفتن مرخصی نوعی میل به بازگشت را در او نشان می‌دهد و بعد در اوج ناراحتی به محل کارش پناه می‌آورد. از تصویر خودش در آیینه بدش می‌آید و با وجود ترس از رودررو شدن با افسانه به تمرین تئاتر می‌رود و با او همبازی می‌شود و... همه اینها نشان می‌دهد چگونه راوی تلاش می‌کند تا با روشی کاملا خردگرایانه از بحران عبور کند و به بهبودی برسد. اوج نماد‌سازی داستان زمانی اتفاق می‌افتد که راوی مجسمه فیثاغورث را به عنوان آخرین هدیه به معشوقه‌اش واگذار می‌کند و با این رفتار گویا زندگی متفاوتی را برای او آرزو می‌کند. افسانه نیز به دلیلی کاملا منطقی بین عشق و احساس و آینده شغلی و خانوادگی دومی را می‌پذیرد و به دلیل ادامه تحصیل که نمادی از خرد است، از راوی جدا می‌شود. نماد‌ها و المان‌های فراوان داستان که هر کدام با دقت در کنار هم چیده شده‌اند پیرنگ و عمق داستان را چنان می‌سازند که داستان می‌تواند فرصتی باشد برای بحث در رابطه انسان امروز ایرانی و جهانی که پیرامونش شکل گرفته است. راوی از بحران به خرد جمعی پناه می‌برد و این رفتار جمع‌گرایانه باعث می‌شود، دوباره به تعادل برسد.

حتی زمانی که تصور می‌کند، افسانه به او خیانت کرده است؛ رفتار‌هایی معقول نشان می‌دهد. پرخاشگری، میل به تصاحب و خشونت در او دیده نمی‌شود. در صحنه‌یی که وجودش سرشار از خشم است با آرامش به افسانه می‌گوید که عکس‌هایش را پس خواهد فرستاد. این رفتار توام با اندیشه، چیزی است که در فرهنگ انسان مدرن نهادینه شده است. در این دنیا دیگر خبری از زد و خورد فیزیکی نیست. زخم هست اما تخریب نیست و انسان‌ها به شکلی تکامل یافته‌تر به تصویر کشیده می‌شوند. همین مساله است که رمان یا به عبارتی داستان بلند «این بازی کی تمام می‌شود» را به داستانی قابل تامل بدل می‌کند. نویسنده از تمامی عناصر در خدمت متن استفاده کرده و حتی سرعت زندگی مدرن را با استفاده از حذف دیالوگ و روش یادداشت روزانه نشان داده است. توصیف‌های محدود، فوران حوادث و عدم شخصیت‌پردازی پررنگ که می‌توانست ضربه‌یی مهلک به اثر وارد سازد در پرتوی روایت‌های حاشیه‌یی و پیرنگ قوی داستان شکلی متجلی به خود گرفته است. «این بازی کی تمام می‌شود» می‌تواند نمونه‌یی خوب از داستان مدرن ایرانی باشد، داستان‌هایی که ذاتا مدرن متولد شده‌اند و نیازی به ادا و اطوار‌های مدرن به سیاق بسیاری از داستان‌های سابق ما ندارند. داستانی که می‌تواند برگی از هویت فرهنگ امروز ما به تاریخ اضافه کند. جهان امروز انسان ایرانی نیاز به تصویر شدن دارد. چرا که تاریخ تکامل بشر هرگز دوباره تکرار نخواهد شد و کسانی باید مسیر دشوار ما را برای رسیدن به دنیای خردورز مدرن تصویر کنند.

کاملیا کاکی