چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
وبر, میزس و کردار انسان
ماکس وبر و لودویگ فون میزس دو تن از زبردستترین نظریهپردازان کردار انسانی در قرن بیستم بودند. گذشته از این، میزس وبر را که هفده سال بزرگتر از خودش بود، بسیار ارج میگذاشت و اغلب پیرامون نظریات او بحث میکرد و حتی برخی از آنها، مانند مدل «نمونههای ایدهآل» (Ideal Types)، را به دستگاه فکری خاص خودش در تفکر اجتماعی وارد ساخت.
با این حال، حداقل در نگاه اول به نظر میرسد که میان مفهومی که مراد هر یک از این دو از عقلایی بودن کردار بوده است، اختلافی بزرگ وجود دارد. وبر «کردارهای اجتماعی» را در دستههای مختلفی طبقهبندی میکرد که بعضی از آنها اساسا نشانی از عقلانیت در خود نداشتند. حال آنکه میزس، به عکس، معتقد بود که همه اعمال به اقتضای ذهنیشان عقلاییاند. نویسندگان مختلفی، از جمله خود میزس، بر ناسازگاری آشکار این دو دیدگاه انگشت گذاشتهاند. هدف این مقاله آن است که نشان دهد تعارض ظاهری میان این دو دیدگاه، از ناتوانی در شناخت این تمایز حاصل شده که وبر و میزس هر یک سوالهای جداگانهای را مدنظر داشتهاند و چارچوبههای تحلیلیشان را برای دو نوع تحلیل متفاوت از پدیدههای اجتماعی سامان دادهاند. اعتقاد من این است که اگر این تباین اهداف به درستی درک شود، چنین تناقض ظاهریای از میان خواهد رفت.
● یکم
اولین گاممان این است که ببینیم چرا تحلیل کرداری که توسط وبر ارائه شده تا این حد با تحلیل میزس مسالمتناپذیر پنداشته میشود. وبر تمامی کردارهای اجتماعی را به چهار طبقهبندی اساسا متمایز، میشکند:
۱) عقلانیت ابزاری که براساس انتظارات از رفتارهای محیط و سایر انسانها تعیین میشود: این انتظارات به عنوان «شرایط» یا «وسایل» دستیابی به اهداف عقلایی و محاسبه شده فرد مورد استفاده قرار میگیرند.
۲) عقلانیت ارزشی که براساس اعتقاد به ارزشمند بودن یک رفتار خاص، حال به لحاظ اخلاقی، زیبایی شناختی، مذهبی یا غیره، و بدون توجه به موفق بودن یا نبودنش تعیین میشود.
۳) کردار احساسی (به ویژه عاطفی) که براساس تاثیرات و احساسات خاص هر فرد انجام میشود.
۴) کردار سنتی که توسط عادات تثبیت شده شکل میگیرد.
وبر هشدار میدهد که اینجا صحبت او از نمونههای ایدهآل (آرمانی) است و اینکه هر کردار خاص معمولا آمیختهای از دو یا سه دسته انتزاعی است که در بالا ذکرشان رفت. با این وجود او معتقد بود که بسیاری از اعمال را میتوان با یک دسته خاص به روشنی درک کرد. به ویژه در بحث کنونی ما مهم این است که او باور داشت کردارهای دسته سوم و چهارم به ندرت نشانی از عقلانیت دارند، یا اینکه اساسا عقلایی نیستند.
از طرف دیگر میزس، طبقه «کردار غیرعقلایی» را ناسازگار دانسته و رد میکرد. او میگفت: «کردار انسان الزاما همواره عقلایی است. از این رو اصطلاح «کردار عقلایی» زاید است و باید به کنار گذاشته شود. وقتی که مقاصد نهایی اعمال را در نظر بگیریم، اصطلاحات عقلایی و غیرعقلایی نامناسب و بیمعنی میشوند. مقصود نهایی هر عملی برآوردسازی نیازی از عاملش است. از آنجا که هیچ کس در موقعیتی نیست که قضاوتهای ارزشی خود را جایگزین شخص عامل کند، بیهوده است که درباره اهداف سایرین قضاوت کنیم. هیچ کس واجد شرایط نیست که بگوید چه چیز انسانی دیگر را خوشحالتر یا ناراضی میکند. منتقد تنها میتواند به ما بگوید که اگر خودش به جای آن فرد بود چه میکرد، یا با دیکتاتورمآبی، اراده و تمایل دیگری را نادیده انگاشته و خود بگوید که چه چیزی برای او بهتر است.»
نویسندگانی چند، به ناسازگاری ظاهری این دو برداشت از کردار انسان اشاره کردهاند. از جمله پیوکرت میگوید: «جالب است که مختصرا رویکرد وبر را با میزس مقایسه کرده و ببینیم چگونه میزس سعی کرد مشکلی را که در رویکرد وبر به آن برخوردیم برطرف سازد...
پراکسیولوژی(Praxeology) (چارچوبه مدلسازی کردار انسان) برای میزس تئوری ارشد علوم اجتماعی است. پراکسیولوژی بحثی روانشناسانه نیست و به راههای روانی درونی ادراک بستگی ندارد. علوم اجتماعی تنها بر پایه روشی بنا شدهاند که Verstehen نامیده میشود (اصطلاحی آلمانی به معنای فهم و تفسیر کردار انسانی که معمولا در انگلیسی هم به همان شکل اصلیاش آورده میشود-م) این روش مطلقا با علوم طبیعی و شیوه تبیینی متفاوت است، بنابراین میزس ترکیب درک و تبیین را رد میکند. او معتقد است که عمل همواره هدف محور بوده و معنادار است (ذهنگرایی صوری) و به راحتی از واکنشهای خود به خودی قابل تمایز است. از نظر میزس چهارگونه کرداری و بر بیمعنا هستند، زیرا عمل تنها میتواند به معنای عقلانیت ابزاری وبر باشد. ما مطمئن نیستیم که میزس حقیقتا مشکلات روششناختی وبر را حل کرده باشد.»
● دوم
چنانکه پیشتر اشاره کردم، معتقدم که چهره نمودن تعارض سازشناپذیر میان چهار نوع ایدهآل وبر و فهم همانگویانه میزس از عقلایی بودن تمامی کردارهای انسان حلشدنی است، اگر ما به نوع تبیینی که هریک بر پایه بنیانهای خود به دنبال استنتاج آن بودهاند، توجه کنیم. پیشنهاد من این است که در هر یک از این دو طرح تبیین، ردههای تمایز (Contrast-Classes) وجود دارند و بنابراین کار آنها نه جوابهای سازشناپذیر به پرسشی مشابه که پاسخهای نامتعارض به بررسیهایی جداگانه است.
انگاره انواع متمایز تبیین در قالب ردههای تمایز که هریک توجه نظریهپردازی خاص را جلب میکنند، بیش از هرکس توسط باس فن فراسن توسعه یافته است. لب کلام، به تعبیر او، این است که هر تلاشی برای تبیین رویداد یا مجموعهای از رویدادهای خاص، آشکارا یا ضمنی، ردههای متمایزی از رویدادها را که اتفاق نیفتادهاند، پیش میکشد. تبیینهای علمی در قالب سوال از چرایی، طرح پیشفرضها و سپس وابستگی موضوعی آنها، فهم میشوند و ساختار صحیح و کلی هر سوال «چرا؟» چنین است: «چرا رویداد P متمایز از سایر اعضای مجموعه X است؟» که در آن X بهعنوان «رده تمایز»، مجموعهای از رویدادهای جایگزین است.
وقتی این مطلب درک شود، میتوان گفت که معیار حیاتی برای قضاوت پیرامون کفایت یک تبیین خاص، این است که ببینیم آیا در قالب همان رده متمایزی که قصد توضیحش را داشته سازمان یافته است یا خیر؟ مثلا فرض کنیم که از یک عالم اجتماعی، پرسیده میشود چرا مصرفکننده X تلویزیون Y را در زمان Z خرید؟ اینکه چه جوابی میتواند پاسخ مناسب به این پرسش باشد، خود به این بستگی دارد که پرسشکننده در هنگام طرح مسالهاش چه ردهای از رویدادهای جایگزین ممکن را در نظر داشته است؟ اگر او میخواسته که بداند «چرا X تلویزیون خریده است و نه مثلا یک مایکروویو؟» آنگاه پاسخ راضیکننده میتواند شامل عناصری نظیر علاقه وافر X به سریالهای تلویزیون یا مسابقات ورزشی باشد.
از طرف دیگر، اگر کنجکاوی پرسشگر این بوده باشد که چرا X به جای مدل Y مدل دیگری را نخریده است؟ آنگاه عواملی نظیر قیمت و ویژگیهای آن مدل خاص در معرض توجه قرار میگیرند. اگر میخواستیم بدانیم که چرا X تلویزیون Y را در زمان Z خریده است و مثلا نه یک زمان دیگر؟ این واقعیت که در زمان Z حراجی برقرار بوده است، میتواند پاسخ مناسب باشد.
حال تئوری ردههای تمایز چطور میتواند تعارض ظاهری میان نظریه میزس که همه کردارهای انسان را عقلایی میداند و مدل چهار نمونه ایدهآل وبر را حل کند؟ مثال یک روستایی مصری را که حدود هزار سال قبل از میلاد زندگی میکرد، در نظر بگیرید که عادت داشت همیشه محصولش را درست بعد از فروکشکردن طغیان سالانه نیل بکارد. این کار او مطابق با سنتی است که به احتمال بسیار قوی از سدهها پیش از تولدش رایج بوده است.
میتوان کار او را به جد مصداقی از «کردار سنتی» وبر دانست؛ اما مراجعه به آن نوع ایدهآل وبری، بستگی به این دارد که نظریهپرداز اجتماعی در پی پاسخگویی به چه پرسشی باشد؛ یا به عبارت دقیقتر چه رده تمایزی در پرسش او نهفته باشد؟ اگر پرسشگر بپرسد «چرا این روستایی دارد محصول میکارد؟» و به دنبال دریافت دلیل او برای کاشتن محصول بلافاصله پس از طغیان نیل باشد، پاسخ وبری برای او مناسب است: «زیرا او از سنت باستانی پیروی میکند که بر کاشتن محصول بلافاصله پس از طغیان نیل تاکید دارد.» بسیار محتمل است که خود فرد روستایی نتواند برای عملش دلیل روشنتری از سنت بیاورد؛ در حالی که یک کشاورز مدن که تصمیمش احتمالا به عقلانیت ابزاری وبر بسیار نزدیکتر است، بیشتر بر عواملی نظیر دوره بهینه باروری گیاه، و تفاوتهای فصلی خاک و دمای هوا، و دوره تقاضای محصول توجه دارد؛ اما این به هیچوجه تنها رویکرد برای فهم رفتار روستایی نیست؛ پرسش ممکن است معطوف به این مساله باشد که «چرا این فرد اصلا محصول میکارد، به جای آنکه خانه بنشیند و خوش بگذراند؟» در باب این پرسش گمان میکنم که خود فرد بتواند جوابی نظیر این بدهد: «اگر الان تن به کار ندهم و چیزی نکارم، در عرض چند ماه من و خانوادهام دیگر چیزی برای خوردن نخواهیم داشت و احتمالا از گرسنگی خواهیم مرد.» به عبارت دیگر، حتی وقتی که کاملا تحت ندای سنت است، رفتار روستایی هدفدار است و بنابراین مصداقی است برای عقلانیت همانگویانه میزس.
بیان چند نمونه مقایسهای دیگر از طبقات تمایز برای سایر گونههای ایدهآل وبر (که بیشتر عقلاییاند) باید برای زدودن بقایای هرگونه شک تعارض میان نظریه او با انگیزه میزس از عقلانیت کافی باشد. فردی را در نظر بگیرید که لحظهای در اوج خشم همسایهاش را میکشد: اگر از او پرسیده شود که چرا به جای آنکه مثلا بنشیند و با محبت مشکلش را حل کند، خشونت را برگزیده است، ممکن است بگوید که در آن لحظه خودش هوش را از سر او برده بود، اما اگر پرسیده شود هدف حملهاش چه بوده است؟ احتمالا خواهد گفت که میخواسته همسایهاش را به خاطر ظلمی که در حق او کرده مجازات کند. این نشان میدهد که مورد اساسا ناسازگاری درباره درک یک رویداد از زوایای مختلف وجود ندارد.
حال چه آن کار را نمونهای از کردار احساسی وبر بگیریم، یا اینکه عمل این فرد را نمایش اقدامی هدفدار و میزسی بدانیم، چیزی که دستهبندی وبر را از عقلانیت میزس جدا میکند، این نیست که فلسفه نظریاتشان در باب کردار انسان با یکدیگر ناسازگار است، بلکه آنها تنها یک پدیده مشابه را با ردههای تمایزی متفاوتی توضیح میدهند.
دو رده تمایز متفاوتی که در کار وبر و میزس نهفته است کاملا با دو گونه پایه و شاخصی که آلفرد شوتز برای تبیین رفتارهای انسان ارائه میکند، همخوانی دارد؛ یعنی یکی تبیین عمل با انگیزه «به منظور...» و دیگری تبیین با انگیزه «زیرا که...» است. شوتز توضیح میدهد که انگیزه «به منظور» بیانگر دلیل ذهنی خود فرد برای انجام کار است.
نظر میزس دال بر اینکه تمام اعمال انسان ذاتا عقلاییاند، دقیقا به این دلیل است که او باور داشت هر عملی که فاقد انگیزه «به منظور» باشد اساسا بیرون از محدوده اعمال هدفمند جای میگیرد و بهتر است که اصلا آن را عمل ندانیم، بلکه بگوییم تنها عکسالعملی فیزیکی یا یک کنش فیزیولوژیک است. در مقابل، انگیزه «زیرا که» به دنبال آن است که عمل را نه با نگاه به عقلانیت خود فرد در انجام آن، که با توجه به گذشته زندگی فرد که سرانجام باعث سرزدن آن عمل خاص از او شده است، تبیین کند و در این راه عواملی به عنوان دلیل انجام عمل پیشنهاد میشوند که به طور خودآگاه انتخاب نشده و تنها با نگاه به گذشته و حال توسط خود فرد یا نظریهپرداز اجتماعی، قابل بازشناسیاند.
طرح وبر تلاشی (و به عقیده من تلاش موفقی هم هست) برای استخراج یک تیپولوژی نظری و مفید از انگیزشهای «زیرا که» است. طبقهبندی عمومی او از برخی کردار انسان که فاقد عقلانیت مناسب هستند، تنها در پی بیان این مساله است که در چنین مواردی فرد، عامل انگیزه «زیرا که» خود را به آزمون عقلانیت نگذاشته و اغلب از ماهیت آن به کلی ناآگاه است. در اینجا منتقد زیرک ممکن است در برابر تلاش من برای برقراری سازش میان وبر و میزس ایراد بگیرد که در بحث خود اشارهای به این گفته وبر نکردهام که بخش عمده آن چیزی که او کردار سنتی مینامد، کاملا روی یا حتی بیرون، مرزی قرار میگیرد که میتوان آن را مرز مشخصکننده عمل معنادار نامید. این گونه کردار بیشتر اوقات تنها واکنشی سادهلوحانه نسبت به محرکهایی است که به وسیله عادات از پیشزمینهسازی شدهاند.
پاسخ من به این منتقد فرضی این است که وبر در رابطه با رفتار سنتی به اشتباه میرود. آنجا که دامنه شمول اصطلاح را طوری میگیرد که میان کارهایی که ابتدا برای انجام دادن باید فراگرفته شوند و کارهایی که ناخودآگاه تنها از روی عادات انجام میشوند، مثل خاراندن سر، تمایز قائل نمیشود. درست است که اشخاصی که در فرهنگهای بسیار سنتی زندگی میکنند ممکن است هیچگاه به طور جدی به جایگزینی رسوم گذشتهشان نیندیشند، یا به فایده آنها شک نکنند، اما به هر حال این سنتها باید به نسل جدید آموخته شوند و این فرآیند انتقال بدون شک آن سنتها را با یک معنای ذهنی به افراد نسل جدید منتقل میکند. هیچ عملی هیچگاه نمیتواند محصول اجرای صرف سنت باشد، زیرا همواره باید توام با شناخت مجموعهای منحصر به فرد و تکرارناپذیر از اموری باشد که اجرای سنت در پاسخ به آنها است و اجرا نمیتواند فارغ از اخذ تصمیماتی برای جاریکردن سنت به بهترین شکل ممکن باشد. نهایتا آنگونه که اوکشوت اشاره میکند: رسوم ... رد پاهایی هستند که از واکنش افراد به موقعیتهایی که در زمانهای مختلف با آن روبهرو بودهاند به وجود آمدهاند.
در نتیجه هر عاملی، حتی جاافتادهترین رسوم هم با در ذهن داشتن هدفی انجام میشود، هر چقدر هم که آن هدف مبهم باشد. شاید اگر از فردی که در جامعهای پیرو نیاکان زندگی میکند بپرسید چرا خانهاش را آن طور که هست ساخته، جواب بدهد من خانهام را این طور ساختم، چون میخواستم با این کار به ارواح مقدس پیشینیانم ارج بگذارم.
چنین توجیهی برای یک عمل ممکن است برای کسی که بیشتر به عقلانیت ابزاری خو گرفته است، مخدوش به نظر برسد و شاید اگر این فرد عاقل خود را یک مصلح اجتماعی هم بداند، درصدد برآید که آن جامعه عقبافتاده را از «چنگ» سنتهایش رها بسازد؛ اما هر چقدر هم که هدف آن خانه ساز سنتی ناخوشایند به نظر بیاید، این واقعیت همچنان پابرجا است که با توجه به فهمی که او از موقعیت خود داشته آن هدف برای انگیزش عملش کافی بوده است.
موضوع پایانی و مرتبطی که این مقاله به آن میپردازد (هر چند مختصر و با شکاکیت) این است که چرا میزس، با وجود تحسیناش از وبر متوجه نشد که (اگر درست بگوییم) طبقه بندی چهارگانه وبر با رویکرد پراکسیولوژی او تعارضی ندارد، بلکه حتی آن را کامل میکند. من اینجا تنها یک پاسخ ممکن را ارائه میکنم: یکی از رنگمایههای قوی سراسر دوران فعالیت فکری میزس مخالفت جدی او با پلیلوگیسم بود، (چند منطقگرایی) اصطلاحی که منظور از آن همه نظریههایی است که میگویند اعضای یک فرهنگ، نژاد یا طبقه اجتماعی خاص براساس منطقی عمل میکنند که خاص آنها است و با فرآیندهای فکری کسانی که از فرهنگ، نژاد یا طبقه دیگری هستند قابل سازش نیست.
او اعتقاد داشت که دکترین پلیلوگیسم، خشونت نازیها علیه یهودیها یا شورویها علیه کولاکها را توجیهپذیر ساخته است. به هر حال اگر گروه مهاجم به گونهای بحث و استدلال کند که برای گروه مورد تهاجم به کلی بیگانه است، نمیشود تعارض بین آنها را از طریق بحث منطقی حل کرد و غائله تنها وقتی ختم میشود که یکی از آنها با زور بر دیگری فائق آید. شاید بتوان گفت که با توجه به مخالفت شدید میزس با چنین رویکردهایی که امروزه شاید خیلیها آن را نقض آشکار حقوق بشر بدانند، اما در زمان میزس تنها پیامد عملی تئوریهای مد روز بودند، وی در رد نظریهای که اجازه عرض اندامی به پلیلوگیسم در عرصه علوم اجتماعی میداد، مقداری عجول بوده است.
● جمعبندی
این اعتقاد که مدلهای عقلانیت ارائه شده توسط وبر و میزس با یکدیگر تعارض دارند، به عقیده من، باور زایدی بر سر راه نظریهپرداز اجتماعی است. اگر نظریات آنها به عنوان بررسی ویژگیهای متفاوتی از کردار انسان شناخته شود، آنگاه محقق میتواند با توجه به نوع پرسشی که پیش رویش است یکی از آنها را که با منظورش مناسبتر است به کار برد. یافتن تبیینهای راضیکننده برای پدیدههای اجتماعی به خودی خود به قدری دشوار هست که نیاز نیست همین ابزارهای مفید موجود را هم با این تصور اشتباه که با یکدیگر تعارض دارند کنار بگذاریم.
جین گالاهان
مترجم: مجید روئین پرویزی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست