جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا

اشتباه کودک, فرصتی برای یادگیری


اشتباه کودک, فرصتی برای یادگیری

جک و سارا,با فرزند ده ساله شان,اریک,مشکل بزرگی داشتند

جک و سارا،با فرزند ده ساله شان،اریک،مشکل بزرگی داشتند.اریک هرچه را که پدر ومادرش به او می گفتند،بی چون و چرا انجام می داد.از کارهای روزمره گرفته تا درس خواندن،بازی با بچّه ها،احترام به بزرگ ترها و معلّمان،اریک هیچ عیب و ایرادی نداشت.

هر روز،او به راحتی خودش از خواب بیدار می شد.همیشه قبل از خوردن صبحانه لوازم مدرسه اش را به طور مرتب جلوی در می گذاشت.او همیشه آن قدر به خودش زمان می داد،که صبحانه اش را آرام و بدون عجله بخورد،و ازاین کار لذّت ببرد.اریک هرگز بدون ناهار مدرسه،لوازم مدرسه،لباس های ورزشی،و اسباب و وسایلی که مجاز به بردن آنها به مدرسه بود،از خانه خارج نمی شد.همواره پنج دقیقه زودتر به ایستگاه اتوبوس می رسید.او در مدرسه خیلی به ندرت،دچار دردسر و مشکل می شد.معلّم ها دوستش داشتند،و تعداد بسیاری هم دوست داشت.وقتی،بعدازظهر از سرویس مدرسه پیاده می شد،بدون این که لازم باشد،کسی به او تذکر بدهد،یک راست به سراغ کارها و تکالیف مدرسه اش می رفت.از اوّل غروب هم خمیازه اش شروع می شد،بعد هم تصمیم

می گرفت که زود به بستر برود و بخوابد،البتّه اغلب نیم ساعت هم زودتر از ساعت مقرّر می خوابید.یک روز،صبح شنبه بود،قبل از این که حتی جک و سارا از خواب بیدار شوند،اریک تمام گاراژ را تمیز و مرتب کرده بود.

بعضی ازوالدین،چنین مسائلی را به عنوان«مشکل»با فرزندان شان درنظر نمی گیرند،و آن را به عنوان «مشکل»رد می کنند.امّا جک و سارا،تمام شب را بیدار ماندند،چون آنها نگران اریک بودند.آنها با خود گفتند:«اریک با فرصت های اندکی که تنها با اشتباهاتش به دست می آورد،بزرگ می شود و از دوران کودکی بیرون می آید.»

خوشبختانه،اکثر ما پدران و مادران از مشکلی،مانند مشکل جک و سارا رنج نمی بریم.چون بچّه های ما بسیاراشتباه می کنند و بی نظم هستند.درحقیقت،اشتباهاتی که آنها انجام می دهند،برای این است که فرصت های بیشتری برای رشد و ارتقای حس مسئولیت و حل مشکلات شان داشته باشند.

● مادرخواهش می کنم،دوست دارم خودم،کارم را انجام دهم

اغلب مواقع،ما والدین هستیم که مانع رشد فرزندان مان می شویم.زیرا درست خود را در جایگاهی قرار می دهیم،که نباید قرار بدهیم-در گیرودار و بحبوحه ی مشکلات فرزندان.والدینی که بار مشکلات فرزندان خود را به دوش می کشند و آن را حل می کنند،بزرگ ترین ظلم را در حق آنها مرتکب می شوند.آنها،با این عملکرد خود فرصت رشد مسئولیت را از فرزندان شان می گیرند،درواقع با این نحوه ی برخورد،رفتار غیرمسئولانه را در آنها به سرعت رشد و پرورش می دهند.

شناخت و معرفت نسبت به این نکته که،با کمک خداوند بزرگ،آنها همیشه می توانند برای پاسخگویی و حل مشکلات شان،ابتدا به خود رجوع نمایند،بزرگ ترین هدیه ای است که ما به عنوان والدین،می توانیم به فرزندان خود بدهیم.کودکانی که چنین نگرشی را در خود بسط و پرورش می دهند،همواره به خود می گویند:«من به تنهایی می توانم،راه حل های ممکنه را پیدا کنم.»و سرانجام نیز موفقیّت ازآن آنهاست.این بچّه ها می دانند،برای آموزش، ارتباط با دیگران و هموارکردن راه خود در دنیا،آن قدر زمان و فرصت دارند تا به خود تکیه کنند.آنها به خوبی به این نکته واقفند،که کلید حل هرمشکلی در زندگی ما،در دستان خود ماست،نه در دست دیگران.

هنگامی که،ما حلال مشکل بچّه ها می شویم-بچّه هایی که خود می توانند به تنهایی از پس مشکلات شان برآیند-با این عملکرد ما آنها هیچ گاه کاملاً متقاعد و راضی نمی شوند،چون راه حلّی که ما به بچّه ها ارائه می دهیم،هرگز از نظر آنها درست و منطقی نیست.وقتی به فرزندان مان می گوییم،چه کاری را باید بکنند آنها برخلاف انتظار ما می گویند:«من می توانم،خودم فکر کنم.»بنابراین اغلب اوقات،بچّه ها دقیقاً خلاف آن چه را که ما می خواهیم،انجام می دهند.

عصبانیت و ناراحتی ما هم،دردی را دوا نمی کند.به طور قطع،زمانی که می بینیم مسئله ای باعث آشفتگی و بی نظمی،در زندگی فرزندان مان شده است،بسیار رنج می بریم و آزرده می شویم.به طور مثال،وقتی آنها کتاب های مدرسه شان را گم می کنند،یا نمره ی قبولی را نمی آورند، طبیعی است که از عصبانیت به حد انفجار برسیم و نفسمان به شماره بیفتد.امّا اگر بخواهیم،هرزمان و برای هرکاری که کودکان خود به تنهایی انجام می دهند،عصبانی و خشمگین شویم،فقط کار را خراب تر می کنیم.و این پیام را به آنها می دهیم که نتیجه آشفتگی و بی نظمی منطقی در زندگی،دیوانگی و به مرز جنون رسیدن ما بزرگ ترهاست.کودکان به جای آن که از پیامد اشتباهات خود درس بگیرند،در واکنش به عکس العمل ما،آنها نیز عصبانی می شوند.

زمانی که با خشم مشکلات فرزندان مان را بر دوش خود می گذاریم،مشکلات آنها،مشکلات ما می شود،و چون بچّه ها می دانند که حل مشکلات شان دغدغه ی والدین است،دیگر هیچ نگرانی درباره ی مشکل خود ندارند.این مقوله می تواند این گونه تعبیر شود:«نگرانی ما،دراین مورد بی معنی است.اگر شخص دیگری به جای ما نگران مسئله ای باشد،دراین صورت اکثر ما،نگران آن مسئله نمی شویم،چون می دانیم،شخص دیگری هست که به جای ما فکر کند و نگران باشد.

قبل از آن که من (جیم)با شرلی همسرم آشنا شوم،از رفتن به پمپ بنزین متنفر بودم،البتّه تنها به این دلیل که از پول دادن بدم می آمد.پایین آمدن عقربه ی بنزین خودرو،تنها عاملی بود که مرا وادار به رفتن به پمپ بنزین می کرد.

وقتی با شرلی ازدواج کردم،او بلافاصله متوجّه ی این عادت شد،و چون می ترسید که مبادا،یک وقت بدون بنزین بمانم،این مسئولیت را پذیرفت،که یا به من خالی بودن باک بنزین را یادآوری کند،و یا این که خود شخصاً باک خودرو را پر کند.من هم دیگر هرگز،نگران این مسئله نبودم،چون می دانستم شرلی به بهترین وجهی حلّ مشکل مرا به عهده گرفته است.

بعد ازمدتی،شرلی ازاین عدم مسئولیت پذیری من خسته شد،و دیگر در این زمینه به من کمکی نکرد.یک شب، بنزینم تمام شد،مجبور شدم در جاده ای تاریک راه بیفتم تا کمک پیدا کنم،بعد از مدّتی پیاده روی از روی پلی به ارتفاع ده پا،به پایین سقوط کردم و به داخل روخانه ای افتادم.بعد از این حادثه، برای این که بتوانم دوباره راه بروم،مجبور شدم هشت هفته بستری باشم.بعد از این بود که فهمیدم،شرلی در تمام این مدّت تنها نگران مقدار بنزین خودروی خودش بوده است،نه خودروی من.اما حدس بزنید از آن زمان تا به حال،چه کسی هرگز خودرویش بدون بنزین نمانده است؟اگر شرلی دراین مورد نگران نمی شد،من نگران می شدم و(زودتر از این ها به نتیجه می رسیدم و احساس مسئولیت می کردم.امّا با اشتباهی که کردم و فرصتی که به دست آوردم،پیامد اشتباه خود را تجربه کردم).

کودکانی که خود به تنهایی،به مشکلات شان رسیدگی می کنند،برای حلّ مشکلات شان انگیزه نیز پیدا می کنند.چون می دانند هیچ کسی مانند خودشان نمی تواند،مشکلات شان را حل و فصل نماید،نه والدین،نه معلّمان و نه شخص دیگری.آنها زمانی که، حل مشکلات شان را در دست می گیرند،در سطحی نیمه هوشیار،احساس به مراتب بهتری نسبت به خود خواهند داشت.

● مشکلات هرکسی، متعلق به خود او است.

فهرست مشکلات بچّه ها تمام نشدنی است.سروقت به مدرسه رفتن،به مدرسه نرفتن،اخراج از مدرسه،مورد آزار و اذیت قرار گرفتن،دوستان را مورد آزار و اذیت قرار دادن،عاجز کردن معلّمان،عاجز شدن توسط معلّمان،نمرات پایین،تنبلی،انتخاب دوستان ناباب،مواد مخدّر و خیلی مسائل دیگر،همگی از مشکلاتی هستند که بچّه ها با آن روبه رو می شوند.مبارزین بزرگ این درگیری ها و مشکلات،درحقیقت خود بچّه ها هستند،زیرا که گاه خودشان و گاه دیگران را درگیر این مشکلات می کنند.والدینی که خود را درگیر تمامی مشکلات فرزندان شان می کنند،درواقع تمام ساعات بیداری خود را وقف این کار می نمایند.متأسفانه، این والدین براین باورند که با درگیر ساختن خود،حضور در صحنه و نجات فرزندان،عشق و دوستی خود را به آنها نشان می دهند.

حتی زمانی که،به نظر می رسد کودک دلواپس و نگران مشکلات اش نیست،ما باید باز هم بیرون گود بمانیم و هیچ دخالتی نکنیم.به طور مثال،تنبلی در انجام تکالیف،نمرات بد،تأخیر ورود به مدرسه و غیره،شاید همگی از عواملی باشند که موجب عصبانیت و ناراحتی ما می شوند،ولی بهترین کار این است که ما با رفتار مصلحت آمیز،راهی پیدا کنیم،و اجازه دهیم تا پیامدها و نتایج حاصله از مشکلات،درسی و تجربه ای برای فرزندان مان باشد.(بسیاری از این مشکلات ویژه و خاص، در قسمت دوم کتاب،به طورکامل شرح و توضیح داده شده است.)

دوستان بچّه ها را در نظر بگیرید-اغلب اوقات،تنها والدین به این مسئله به چشم مشکلی نگاه می کنند.پدری می گفت:«پسرم،جِف فکر می کند که دوستان بی ریختش خوب و خوش تیپ هستند،و او با آنان هیچ مشکلی ندارد.»البتّه که جف مشکل دارد ولی او مشکلش را نمی بیند و درک نمی کند.او با گذشت زمان خواهد فهمید.جای بسی تعجّب است،

که بچّه ها معمولاً مشکلات خود را زودتر می بینند و درک می کنند،البتّه در صورتی که ما به آنها این اجازه را بدهیم،که خود به نتیجه ی مورد نظر برسند.

ازطرف دیگر،بعضی از رفتارها و برخوردهای کودکان مشکلات ما هستند.به طور مثال،اگر مشکل،چگونگی ارتباط و نحوه ی برخورد و رفتار بچّه ها با ما باشد،مانند بی احترامی در نحوه ی گفتار و رفتار و غیره...، نحوه ی انجام وظایف و کارهای روزمره در خانه،بلند بودن صدای موسیقی،بیدارکردن ما از خواب درنیمه شب،بی ادبی در اماکن عمومی،و یا مشکلاتی در زمینه ی مسائل مادی و ظاهری زندگی(مانند نوع غذایی که در سه وعده میل می شود،اتاق و یا وسایل مورد نیاز کودک)،حال اگر مشکل در هر کدام از موارد گفته شده باشد،بنابراین از حوزه ی مسئولیتی آنها خارج،و مستقیماً وارد حوزه ی مسئولیتی ما می شود.به طور خلاصه باید گفت؟،اگر در حال حاضر،مشکلی تنها مربوط به ما هست،به زودی به آنها نیز مربوط می شود.

حال در نظر بگیرید،اگر ریکی در مدرسه بلند حرف می زند و قلدری می کند،ما به معلّمان او اجازه می دهیم،تا با پشتیبانی و حمایت ما،اوضاع را تحت کنترل خود بگیرند و به آن رسیدگی کنند.امّا اگر ریکی صدایش را در خانه و برای ما بلند کند و قلدری نماید،ما خود شخصاً به موضوع رسیدگی می کنیم.

اگر ماریا برای رفتن به مدرسه به کندی آماده می شود و این امر موجب تأخیر او می شود،در این حالت،ما باید خود را از مشکل او کاملاً دور نگه داریم و هیچ دخالتی نکنیم.امّا اگر همین کندی و آهستگی ماریا در آماده شدن برای بیرون رفتن از خانه،موجب تأخیر ما شود،باید به این مسئله رسیدگی و خود را درگیر حلّ این مشکل کنیم.

اگر اتاق اسکار،به خاطر شلوغی و بی نظمی اش،منطقه ی مصیب دیده ی خانه اعلام شده،بنابراین اجازه می دهیم تا او در این منجلابِ شلوغی و به هم ریختگی بماند،و ما نیز هیچ دخالتی نمی کنیم.امّا اگر اسکار،به محض ورود به خانه و درظرف تنها پانزده ثانیه،اتاق پذیرایی را به هم بریزد،این مشکل به ما مربوط می شود و ما را تحت تأثیر قرار می دهد،بنابراین باید به او کمک کنیم،تا اوضاع را سروسامان دهد-البتّه به روش خودمان.

دوباره باید یادآوری کنیم که ما سرمشق و الگوی رفتار شایسته ی بزرگسال،برای کودک هستیم.ما هرگز به دیگران اجازه نمی دهیم،تا بخواهند به ما صدمه ای بزنند و یا آسیبی برسانند،بنابراین باید فرزندان خود را به نحوی پرورش دهیم،تا آنها هم یاد بگیرند،چگونه از خود مراقبت کنند؛و زمانی که به سن نوجوانی و جوانی می رسند،دیگر یاد گرفته اند،که به دیگران اجازه ندهند تا برای شان،مشکل و دردسر درست کنند.

● مشکل، مشکل، این مشکل متعلق به چه کسی هست؟

متأسفانه،تفکیک مشکلات فرزندان از مشکلات خودمان،همواره آن گونه که ما می خواهیم،انجام نمی گیرد.عواملی مانند اشتباه،عدم امنیت و ناامنی از سوی والدین،و از سوی دیگراحساس اقتدار و توانایی در حل مشکلات و تصمیم گیری از جانب فرزندان،موجب می شود تا حد و مرز میان مشکلات ما و مشکلات فرزندان مان نامشخص شود.

زمانی که شک و تردید و یا اشتباه ما را مجبور به دخالت در حلّ مشکلات فرزندان مان می کند،بدون شک،بیشتر با عواطف خود هم گام می شویم،و به جای آن که نیازهای فرزندان خود را در نظر بگیریم،تنها می خواهیم پاسخگوی احساسات خود باشیم،اگرچه،اغلب کودکان می خواهند که ما احساسات شان را درک کنیم،(امّا واقعیت امراین است که آنها نمی خواهند،ما با ارائه ی راه حلی برای حل مشکل آنها،خود را درگیر احساسات و نگرانی ها کنیم.آنها این گونه درک احساسات را از سوی ما نمی خواهند.حال اگر،ما خود را این گونه درگیر مسائل آنها کنیم،برای ما واقعاً مایه ی تأسف است.)

این گونه برخورد و واکنش نسبت به مشکلات بچّه ها، از جانب ما اشتباهی فاحش است که موجب آزارمان می شود،و احساس عدم امنیت و ناامنی،منجر به ترس و نگرانی در ما می شود.به طورمثال با خود فکر می کنیم،دوستان ما،اگربفهمند،پسر ما،در مدرسه دانش آموزی شیطان و بی انضباط است،آن وقت چه فکری در مورد ما می کنند؟دراین جا باید گفت که،مداخله ی ما در مشکلات فرزندان مان،به لحاظ دوست داشتن خودپسندانه و نشأت گرفته از خودخواهی ماست.ما باید عشق و محبّت خود را ارتقاء ببخشیم و به سطحی بالاتربیاوریم.باید عشقی را به فرزند ابراز نماییم که تجلّی اش،دادن اجازه و اختیاربه آنها برای یادگیری و کسب تجربه از اشتباهات،تنها توسط خودشان باشد.

مارتا،در کنار پنجره ی آشپزخانه اش ایستاده است و از آن جا شاهد دعوای پسرش،بابی،با مت،پسر همسایه است.بابی ،مشتی را حواله ی صورت مت می کند،؛و سپس مت،که البتّه آسیب چندانی نیز ندیده است،با چشمانی گریان به طرف خانه می رود.آیا به نظر شما این مشکلی برای کودک محسوب می شود؟بله،البتّه که مشکل است.در این میان،اگر مارتا،به عنوان مادر بابی،اجازه دهد تا واکنش اش در قبال مسئله ی پیش آمده،تحت الشعاع احساسات لحظه ای و زودگذراش قرار گیرد،دراین صورت او فرصت رشد و پرورش حس مسئولیت پذیری را از فرزند خود می گیرد.

حال اگر،مارتا با دست پاچگی و از سراستیصال،واکنش نشان دهد و بگوید:«آخر،مردم چه فکر می کنند؟»پیامی که بابی از این عبارت می گیرد،این است که مادرش اهمیّتی به احساسات او نمی دهد،بلکه تنها به احساسات و طرزتلقی دیگران اهمیّت می دهد.

و یا اگر،مارتا عصبانی و ناراحت شود و بگوید:«این کار را دیگر تکرار نکن!برو و از مت،معذرت خواهی کن.»گفتن چنین جمله ای،موجب می شود تا بابی سرکش تر شود.والدینی که فرزند خود را وا می دارند تا کاری را طبق نظر و عقیده ی آنها انجام دهد،درحقیقت باعث می شوند تا کودک جریح تر شود و تلاش کند،تا مشکل پیش آمده را به روش خود و با شدت العمل بیشتری حلّ و فصل کند.

از سوی دیگراگر،مارتا از سر ناچاری دستان اش را از هم باز کند و بگوید:«آخر،من با تو چه کار بکنم؟»با چنین واکنشی،درحقیقت،مارتا مشکل پیش آمده را خود تقبل می کند،و بدین ترتیب بار مشکل را از روی دوش بابی برمی دارد و بر دوش خود می گذارد.بابی نیز به طور قطع با خود می اندیشد:«من چه می دانم.مشکل خودت است.»

بنابراین هریک ازاین پاسخ ها و عکس العمل های احتمالی،بستگی کامل به احساسات شخصی و لحظه ای مارتا دارد.هرکدام ازاین پاسخ ها و عکس العمل ها،ازجانب ما در،باعث می شود تا بابی نسبت به حلّ مشکل اش از خود سلب مسئولیت کند،و درنتیجه فرصت بررسی و حلّ مشکل اش را از دست بدهد.برای مارتا،بهترین گزینه این است که فقط روی بابی تکیه و تمرکز کند.مارتا می تواند یا به هیچ وجه چیزی نگوید،و یا درصورتی که بابی،حرفی برای گفتن دارد به حرف هایش کاملاً گوش کند،یا این که اگر خیلی احساس ناراحتی می کند،باید این ناراحتی و عدم تأیید عمل بابی را،این گونه برایش توضیح دهد:«بابی،من دیدم که چه بلایی سر مت آوردی.آیا به نظرت کار درستی انجام دادی؟بگو ببینم،حالا می خواهی چه طوری اوضاع را روبه راه کنی؟فکر می کنی مت الآن چه حالی دارد؟ امیدوارم دفعه ی بعد،بتوانی راه حلّ بهتری برای حلّ چنین مشکلی پیدا کنی؟»چنین اظهار نظرهایی بار مسئولیت و حل مشکل را به بهترین وجه ممکن،بردوش کودک می گذارد.

از طرف دیگر،اگر دراین بین،مادر مت،جوآن بیاد و به مارتا و پسرش چنگ و دندان نشان بدهد،آن وقت مارتا چه باید بکند؟حال چگونه این مشکل بابی را حلّ و فصل کند؟اگر این مسئله اتفاق بیفتد،بهترین نحوه ی برخورد،این است که،مارتا به جوآن بگوید:«بسیارخوب جوآن،من می توانم درک کنم که تو الآن چقدر ناراحت هستی.اگر پسر من هم،این بلا سرش می آمد،من هم ناراحت می شدم.فکر می کنم،بهتر است که خودت،با بابی حرف بزنی،و به او بگویی که چه حالی داری و چقدر ناراحتی.برای همین هم، او را صدا می زنم تا پایین بیاید،و تو بتوانی همین حالا با او حرف بزنی.»

مارتا،باید درضمن روی این نکته تأکید کند،و به جوآن بگوید که او نمی تواند،روی نحوه ی رفتار و برخورد فرزندش،در خارج از خانه کنترلی داشته باشد.از سوی دیگر،او متوجّه این نکته نیز هست که،شاید مت آن قدر ناراحت شده باشد که بخواهد کاربابی را تلافی کند.بنابراین،به جوآن می گوید،که این موضوع را به بابی خواهد گفت تا او بداند،این یک تهدید اجتناب ناپذیر از سوی مت است،و این که بابی بداند پیامد چنین کارهایی،برای او بسیار تلخ و غم انگیز خواهد بود.

با توجّه به این داستان،مارتا باید در ضمن این نکته را نیز درنظر داشته باشد که شاید جوآن نیز با درگیری و دخالت در مشکلات پیش آمده برای فرزندش،نتواند هیچ کمکی به مت بکند.از طرف دیگر،او هم چنین بایدبه این نکته نیز واقف باشد که شاید این مسئله به بابی کمک زیادی بکند و به او اجازه دهد تا بفهمد،که به واسطه ی رفتار زشتش همسایه ناراحت شده،و به سادگی از این رفتار او نخواهد گذشت و تلافی خواهد کرد.

هنگامی که به کودکان،اجازه می دهیم تا مشکلات شان را خود حلّ کنند،درحقیقت به نوعی به آنها جرأت و جسارت،و خودباوری می دهیم.آنها به واسطه ی تجربیاتی که ضمن حلّ مشکل کسب می کنند،در نحوه ی رفتار و برخوردشان نیز تغییرات مثبتی ایجاد می شود.به طورمثال،یاد می گیرند که همواره،پیامد آزار و اذیت دیگران،چیزی جز ناراحتی برای خودشان ندارد.

تکرار کنید: کلید حلّ هر مشکلی در زندگی ما، در دستان خود ماست، نه در دست دیگران.

▪ پیوست ۱

کودکان مسئول، کودکان غیرمسئول

بیشترین بچّه های مسئولی که من(جیم)،در دوره ی سی ساله ی کار در آموزش و پرورش، با آنها روبه رو شدم،بچّه هایی بودند که در مدرسه ای در پایین شهر تحصیل می کردند،و من به عنوان معاون در آن مدرسه خدمت می کردم.همه ی آنها در خانه ی سازمانی،که دولت فدرال به آنها داده بود،زندگی می کردند.این بچّه ها صبح بدون ساعت زنگ دار،از خواب بیدار و سرساعت برای صبحانه در مدرسه حاضر می شدند،البتّه آنها بدون هیچ کمکی از سوی والدین شان،این کارها را می کردند،چه در بیدار شدن و چه در حاضر شدن و به موقع رسیدن به مدرسه.

آنها می دانستند که اگر به موقع در مدرسه حاضرباشند، صبحانه می خورند،درغیر این صورت،صبحانه ی خود را از دست می دادند.به همین دلیل،آنها هرگز از اتوبوسی که مقصدش با آنها یکی بود،جا نمی ماندند.

ولی در عوض،بیشترین بچّه های غیر مسئولی که تا به حال دیده ام،متعلق به طبقه ی مرفه جامعه و دانش آموزان مدرسه ای در حومه ی شهر بودند.اوّلین روز مدرسه،هزار بچّه، با هجده اتوبوس مختلف،وارد مدرسه شدند.نیمی از آنها بلافاصله به زمین بازی رفتند،تا قبل از آن که زنگ مدرسه به صدا در بیاید،کمی بازی کنند.نیمی دیگر هم،به دفتر مدیریت رفتند.تا به والدین شان تلفن بزنند،و فهرست کاملی از لوازمی که فراموش کرده اند،مثل کت،غذا، لوازم التحریر و غیره را به آنها بدهند.

رفتار مسئولانه درکودکان،ارتباط مستقیمی با تعداد تصمیمات و موقعیت هایی دارد که کودکان مجبور به انجام آنها هستند.هرچه کودکان بیشتر تصمیم بگیرند،مسئول تر می شوند.

▪ پیوست ۲

چه وقت حق دخالت در مشکلات فرزندان مان را داریم،و چه وقت این حق را نداریم.گاهی اوقات ما باید مشکلات فرزندان مان را مشکلات خود تلقی و برای حلّ آن اقدام کنیم.

(۱)زمانی دخالت می کنیم که فرزندان مان در معرض خطری جدّی قرار دارند،به طور مثال خطر مرگ یا از دست دادن عضوی از اعضای بدن شان آنها را تهدید می کند،و یا این که در معرض خطر و عواقب یک تصمیم گیری اشتباه قرار می گیرند،که می تواند زندگی آنها را تا آخر عمرتحت الشعاع قرار دهد.

(۲)زمانی دخالت می کنیم که بچّه ها می دانند که ما می دانیم آنها توانایی مقابله با مشکلات شان را ندارند و خود بچّه ها نیز به این امر واقفند و آگاهی دارند.پیامدها و نتایج حاصله از این دخالت ها بسیار مهمّ و باارزش است.

به طور مثال،در موقعیتی نادر،والدین شاید نسبت به تعویض کلاس فرزند خود پافشاری کنند،باید بدانیم این مسئله تنها باید زمانی اتفاق بیفتد که کودک از وضعیت نامساعدی که در مدرسه وجود دارد،بسیار رنج می برد.به همین دلیل،به محض دخالت والدین،کودک این پیام را می گیرد:«تو توانایی مقابله و مواجهه را نداری.»گاهی به پیامی که کودک می گیرد،اهمیّتی نمی دهیم،چون هرکسی معنای آشکار و پنهان این پیام را می داند.

به یاد داشته باشید:هرمسئله و هر چیزی را که ما برای فرزندان مان سروسامان دهیم و مرتب کنیم،آنها دیگر قادر نخواهند بود آن مسئله را به تنهایی برای خودشان سروسامان دهند و به آن رسیدگی کنند.اگر آنّا، در سرویس مدرسه مشکل دارد،و ما به همین دلیل بیاییم،یک روز صبح جلوی سرویس را بگیریم،وراننده و سایر بچّه ها را از اتوبوس پایین بیاوریم تا با آنها صحبت کنیم،آنّا دیگرهرگز فرصتی برای حل مشکل خود نخواهد داشت و به این باور ذهنی می رسد که نمی تواند و توانایی ندارد.

حال اگر،بیش از ده درصد بخت برای ما وجود دارد که فرزندان مان بتواند خود به تنهایی مشکلش را حل نماید، بنابراین ما باید به هیچ وجه در حل مشکل او دخالت نکنیم و خود را کاملاً از معرکه دور نگه داریم.

نویسنده : فاستر دبلیو کلاین و جیم فی

ترجمه : میترا خطیبی

منبع: کتاب تربیت با عشق و منطق