جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

یک تئاتری باید فقر را تجربه کرده باشد


یک تئاتری باید فقر را تجربه کرده باشد

نگاهی به گفت و گو با هادی مرزبان

ساعت نزدیک ۶ بعدازظهر است. از پارک دانشجو که به سمت تئاتر شهر می آیم متوجه ازدحام جمعیت می شوم. سالن اصلی تئاتر شهر این روزها لبخند با شکوه آقای گیل را به دوستداران تئاتر هدیه می کند. گیشه های بلیت فروشی آنقدر شلوغ است که به سختی می توانی جلو بروی و سوالی بپرسی اما من که برای گفت وگو با هادی مرزبان به تئاتر شهر آمده ام باید از میان جمعیت عبور کنم و تا دیر نشده خودم را به سالن اجرای نمایش برسانم.

برای هماهنگ کردن با روابط عمومی ناچارم سالن های پیچ در پیچ تئاتر شهر را طی کنم تا سرانجام در انتهایی ترین اتاق طبقه دوم ، اتاق روابط عمومی را پیدا کنم و بعد از طی مراحل قانونی وارد سالن اصلی شوم.

تمام صندلی‌های سالن اجرای نمایش خالی است و سالن با نور کم رنگی پر شده است. اما هادی مرزبان که در انتظار حضور هنرمندان و علاقمندان تئاتر است، در سالن ایستاده تا قبل از شروع نمایش عوامل پشت صحنه را هماهنگ کند. کارگردان «لبخند با شکوه آقای گیل» با یکی از عوامل تئاتر در حال گفت وگو است که نزدیکش می رویم و او با خوشرویی دل نشینی که از یک هنرمند انتظار می رود از ما استقبال می کند. احتمالا از خوش شانسی ماست که روزی هادی مرزبان را ملا قات می کنیم که هنرمندان عرصه تئاتر و سینما و تلویزیون نیز قرار است در تئاتر شهر حضور پیدا کنند و کار زیبای هادی مرزبان را از نزدیک ببینند.

زمان زیادی تا شروع نمایش باقی نمانده و سر آقای مرزبان هم خیلی شلوغ است با این وجود وقتش را در اختیار ما قرار می دهد و با آرامش تمام از خودش حرف می زند.

از صحبت هایش متوجه می شویم که هادی مرزبان در سال ۱۳۲۳ در شهر سبزوار و در حاشیه کویر متولد شده است.خودش می گوید: پدر من کارمند دولت بود و به اقتضای شغلش مدام از این شهر به آن شهر منتقل می شد در نتیجه من تحصیلا ت ابتدایی و متوسطه را در شهرهای سبزوار، مشهد، قائم شهر، سلماس و تبریز پشت سر گذاشتم و سرانجام پس از یک گشت و گذار در شهرهای مختلف دیپلم را در مشهد گرفتم. بعد از آن وارد دانشگاه تهران شدم سال ۵۱ در رشته بازیگری، کارگردانی دانشگاه تهران فارغ التحصیل شدم.

هادی مرزبان معتقد است که همه جای ایران سرای اوست و می گوید: من یک ایرانی هستم چون در اکثر شهرهای ایران زندگی کرده ام و نسبت به اکثر شهرهای ایران تعلق خاطر دارم.

مرزبان پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه یک سال در لرستان کارشناس تئاتر بوده است و بعد حدود یک سال و نیم در مازندران و سپس برای ادامه تحصیل وطن را ترک کرده و از ایران خارج شده است و در لندن در رشته طراحی تئاتر ادامه تحصیل داده است و بعد از پایان دوره تحصیلا تش در سال ۵۷ به ایران بازگشته است.

به گفته خودش از آن روزگار به بعد به طور متوسط سالی یک تئاتر روی صحنه برده است . وقتی هادی مرزبان از تئاتر می گوید به این فکر می افتم که آنهایی که با تئاتر آشنایی دارند خوب می دانند که تماشای تئاتر چقدر دلچسب است وقتی مرزبان با تبحر خاص یک قصه ایرانی را به روی صحنه می برد و تماشاچی را در حال و هوای قصه غرق می کند. هنوز خاطره شیرین تئاتر پایین گذر سقاخونه که به کارگردانی هادی مرزبان و نویسندگی اکبر رادی در تالا ر وحدت اجرا شد از یادها پاک نشده است که هادی مرزبان یکبار دیگر با لبخند باشکوه آقای گیل عاشقان تئاتر را شگفت زده کرد.

همان طور که مشغول صحبت کردن هستیم عوامل تئاتر که با عجله این طرف و آن طرف می روند و کارهای پشت صحنه را انجام می دهند سوالا تی از آقای مرزبان می کنند و او به ناچار حرفش را قطع می کرد و پاسخ آنها را می داد و باز هم گفت وگوی ما ادامه پیدا کرد. او به روزگار کودکی اش برمی گردد و می گوید: خوب یادم هست که هم در سبزوار و هم در مشهد دسته های تخت حوضی یا همان تئاترهای سیاه بازی رواج زیادی داشت به این صورت که تخت هایی را روی حوض قرار می دادند و روی آن تخت ها به اجرای نمایش می پرداختند به همین دلیل این تئاترها به تخت حوضی معروف بودند. آن روزها من بچه بودم و هنوز مدرسه نمی رفتم و بعدازظهرهایی که قرار بود نمایش تخت حوضی اجرا شود من عشق می کردم و وقتی نمایش سیاه بازی اجرا می شد، همیشه من ازته دل آرزو می کردم که یک روز نقش آن سیاه را بازی کنم چرا که یک حس همزاد پنداری با آن سیاه داشتم.

مرزبان در ادامه صحبت هایش می گوید: البته هیچ گاه موقعیتش پیش نیامد که من بتوانم نقش آن سیاه را بازی کنم.

او ادامه می دهد: کم کم که بزرگتر شدم و راهی مدرسه شدم همچنان این عشق در من موج می زد تا این که حدود سوم، چهارم ابتدایی بودم که در مدرسه، یک تئاتر بازی کردم و در آن نمایش من نقش اول را ایفا می کردم.

مرزبان می گوید: آن روزها، مسابقاتی به نام دکلماسیون اجرا می شد که هر کس بهتر دکلمه می کرد برنده می شد، در آن مسابقات من نفر اول شدم و از همان روزها بود که من مدام در زمینه تئاتر مدرسه فعالیت می کردم. او که در خاطرات روزهای کودکی اش غرق شده با اشتیاق وصف ناپذیری می گوید: اتفاقا چند روز پیش در میان آلبوم های قدیمی خانواده، عکسی پیدا کردم که متعلق به سال ۱۳۳۹ است و در آن عکس من، یک دانش آموز هستم که مشغول ایفای نقش در تئاتر مدرسه هستم.

مرزبان علا وه بر کارگردانی در تئاتر در فیلم های سینمایی و سریال های تلویزیونی هم بازی کرده است اما به گفته خودش کار اصلی او همیشه تئاتر بوده است. البته هنوز هم با تلویزیون همکاری دارد و سال گذشته یکی دو تله تئاتر در تلویزیون داشته و امسال هم چنین تصمیمی را دارد.

وی می گوید: من تلویزیون را به سینما ترجیح می دهم چرا که تلویزیون بعد وسیع تری دارد.

▪ فقط ادعا نکنیم که تئاتری هستیم

مرزبان معتقد است که اگر تئاتر فرصت بدهد باید به سمت تلویزیون رفت نه این که اگر تلویزیون فرصت داد به تئاتر روی بیاوریم.

او می گوید: من نمی توانم تئاتر را تنها بگذارم چرا که تئاتر عشق من است و به وضوح دیده ام که بسیاری از تئاتری ها، تئاتر را به عنوان یک سکوی پرتاب می دانند و بعد از چند بازی در تئاتر به سینما و تلویزیون می روند و یادی از تئاتر نمی کنند و فقط حرمت تئاتر در ذهن آنها می ماند و افتخار می کنند که ما تئاتری هستیم.

درست مثل پدری که فوت کرده و پسرش همواره افتخار می کند که من پسر فلا نی هستم اما سالی یک بار هم برای پدر مرحومش خیرات نمی دهد. تئاتر هم همین حالت را دارد و ادعای تئاتری بودن به تنهایی فایده ای ندارد.

روح در صحنه تئاتر صیقل می خورد

این هنرمند معتقد است آنهایی که از دولتی سرتئاتر در سینما و تلویزیون درخشیدند، باید حداقل سالی یک بار سراغ تئاتر بیایند نه برای این که منتی بر تئاتر بگذارند بلکه برای این که روح خود را صیقل دهند! چرا که در صحنه تئاتر روح صیقل می خورد.

▪ مردم پهلوان اسد قاتل را خوب به یاد دارند

او به تلویزیون هم اشاره می کند و می گوید: من چندین نقش در تلویزیون ایفا کردم که مردم سال ها مرا با نام آن نقش ها می شناختند. یکی از آن نقش ها «شازده» در سریال امیرکبیر بود که مردم سال ها مرا با نام شازده می شناختند. نقش دیگر مارتسوف در وزیر مختار بود و آخرین نقش ماندگار من هم در سریال «پهلوانان نمی میرند» بود و نقش پهلوان اسد قاتل تا مدتها در یاد مردم مانده بود.

▪ یاد گرفته ام در زندگی صداقت داشته باشم

وقتی مرزبان از دنیای هنر و تئاتر تلویزیون بیرون می آید از خودش حرف می زند و از خلوت مخلصانه اش. می گوید: من یاد گرفته ام که در زندگی صداقت داشته باشم و با همه مردم درست باشم.

او در ادامه، با اشاره به یک داستان کوتاه می گوید: یک نفر از شخصی می پرسد: دلت می خواهد دعا کنم تمام دشمنانت بمیرند؟ آن شخص در جواب می گوید: «نه، دعا کن دشمنی بمیرد»

▪ هیچ کس در زندگی جای مرا تنگ نکرده است

مرزبان می گوید: من سعی می کنم همه را دوست داشته باشم و نقدپذیری را در سرلوحه کارهایم قرار دهم و باور کنم که هیچ کس در زندگی جای مرا تنگ نکرده است.

او معتقد است که به هیچ وجه از انتقاد ناراحت نمی شود و بهترین دوستانش از منتقدین او هستند.

▪ منتقد حق دارد مرا هر طوری که می بیند نقد کند

او با اشاره به خاطره ای می گوید: یکی از دوستان نزدیک من در زمره منتقدان من است. یک شب ما با هم در یک مهمانی بودیم، سر یک سفره شام خوردیم اما صبح روز بعد دیدم که نقدی علیه من نوشته که بسیار هم ناحق بود. با این حال دوستی ما هنوز هم ادامه دارد چرا که معتقدم منتقد حق دارد مرا آن طور که می بیند نقد کند نه آن طور که من دلم می خواهد. و اگر من بگویم مرا به گونه ای دیگر ببین یک توهین است. چرا که اگر نقد درست و منطقی باشد می تواند بسیاری از مسائل را اصلا ح کند.

▪ من در برابر دیدن فقر ضعیفم

مرزبان یک هنرمند احساساتی است، وقتی او از احساساتش حرف می زند این مسئله به شدت هویداست، او می گوید: من هیچ گاه نمی توانم اشک یک دختر بچه را تحمل کنم حالا این اشک به هر دلیلی ریخته شود مهم نیست.

او می گوید: من در برابر دیدن فقر خیلی ضعیفم و خدا را شاهد می گیرم جایی نبود که من یک غذای خوب بخورم و به یاد گرسنه ها نباشم وزمانی نبود که من یک جفت کفش برای خودم بخرم و به این فکر نکنم که چند نفر هستند که الا ن نیاز دارند با پول کفش من برای خود کفش بخرند؟! وشبی نیست که من بدون فکر کردن به نیازمندان سرم را روی بالش بگذارم.

هادی مرزبان معتقد است که یک تئاتری باید فقر را تجربه کرده باشد، او در ادامه صحبت هایش می گوید: من بارها طعم فقر را چشیده ام ومی دانم نداری و گرسنگی چه حسی دارد و معتقدم که تجربه خیلی خوبی است.

▪ و اما لبخند با شکوه آقای گیل

هادی مرزبان که تا لحظاتی دیگر قرار بود گروهش را برای اجرای نمایش پرطرفدار لبخند باشکوه آقای گیل روی صحنه بفرستد در این باره گفت: این کار، نهمین اثری است که من از آقای اکبر رادی روی صحنه می برم و سالهاست نمایشنامه هایی که توسط آقای رادی نوشته می شود با کارگردانی من اجرا می شود و لبخند باشکوه آقای گیل هم یکی از این آثار است.

او ادامه می دهد: در اکثر کارهای من دو مساله فقر و گرسنگی و بی عدالتی موج می زند و من این عوامل را در نوشته های استاد رادی می یابم و در نتیجه نوشته های او بهترین محملی است که می تواند روحیه فقرستیز مرا ارضا کند.

اوادامه می دهد: حدود ۴ ماه قبل قرار بود من «دکتر نون» نوشته آقای حسین پاکدل را روی صحنه ببرم اما به دلا یلی آن کار را کنار گذاشتم و لبخند باشکوه آقای گیل را شروع کردم. البته در آینده نزدیک حتما دکتر نون را هم روی صحنه خواهم برد.

کارگردان نمایش لبخند باشکوه آقای گیل می گوید: بر خلا ف سایر نمایش نامه های آقای رادی که دوستان معتقد بودند هنوز جوهرش خشک نشده من به سراغ آنها می روم. لبخند باشکوه آقای گیل حدودا سال ۴۹-۵۰ نوشته شده و توسط آقای رکن الدین خسروی روی صحنه رفته است و من برای بار دوم آن را به نوعی دیگر کارگردانی کرده ام.

او معتقد است، لبخند باشکوه آقای گیل در واقع نمودی از فروپاشی اشرافیت است.

او می گوید: آقای گیل پدر یک خانواده اشرافی است باشش فرزند که هر کدام در یک رشته تحصیل کرده اند و در یک رشته تخصص دارند. یکی از فرزندان او دکترای فلسفه، دیگری پزشک و آن یکی روانپزشک است و ...

اما در این قصه آقای گیل به عشق زیبایی با کارگر خانه درگیر می شود و این عشق روز به روز شدیدتر می شود. همزمان با این درگیری عاطفی، به او خبر می دهند که دچار بیماری صعب العلا ج سرطان شده است و حالا آقای گیل بین سه مساله عشق، سرطان و خانواده درگیر می شود. در این بین ماجراهایی رخ می دهد که خالی از لطف نیست.

بازیگران این نمایش بهزاد فراهانی، سعید نیکپور، فرزانه کابلی، علی رادفر، مرتضی مسجد جامعی، بهنام تشکر، مهرخ افضلی، هایدا قهرمان، هستی مرزبان، هستی آتشین و پیمان عبیری هستند.

بعد از پایان گفت وگو با هادی مرزبان قرار است از پشت صحنه تئاتر هم دیدن کنیم.

سن زیبای سالن اصلی را که نگاه می کنی دکوراسیون زیبای آن تو را مجذوب خود می کند و بی اختیار به خانه های اشرافی روزگاران گذشته می روی. اما وقتی از درهای آبی رنگ اطراف این ساختمان نمایشی عبور می کنی و وارد آن سوی در می شوی ناگهان وحشت تمام وجودت را پرمی کند.

▪ خواب شیرین بهزاد فراهانی پشت صحنه

تاریکی عجیب آن سوی در و ستون های بلند آهنی که تا چشم کار می کند بالا رفته و فضایی که شبیه موتورخانه های متروک است هر بیننده ای را دچار ترس می کند.

حالا فکرش را بکنید در آن فضای ترسناک چه صحنه ای را دیده باشیم خوب است؟!

بهزاد فراهانی که تا لحظاتی بعد باید روی صحنه می رفت و نقش آقای گیل را بازی می کرد با آرامش تمام روی یک چیزی شبیه کاناپه به خواب رفته بود. صحنه جالبی بود بعد از آن حس ترس و تاریکی، با دیدن خواب عمیق بهزاد فراهانی لبخند رضایتی بر لبانمان نشست.

دلم می خواست آقای فراهانی بیدار بود تا با هم گفت وگوی می کردیم. اما او طوری به خواب رفته بود که انگار قرار نیست ۱۰ دقیقه دیگر روی صحنه برود و الا ن باید در اتاق گریم باشد.

خلا صه تصمیم گرفتیم آقای فراهانی را با خواب آرامش تنها بگذاریم و اگر فرصتی دست داد بعد با او گفت وگو کنیم.

از آن سالن ترسناک که آدم را به یاد اتاق زیرشیروانی ساراکورد می انداخت با عجله دور شدیم چون من نگران بودم نکند در آن تاریکی سوسک و موشی ناگهان از زیر پایم رد شود و بیشتر از این مرا شگفت زده کند.

خلا صه وارد یک سالن دیگر شدیم. البته آن سالن نه تنها تاریک و نمور نبود بلکه شور زندگی و هنر در آن موج می زد.

اتاق ها یکی پس از دیگری کنار هم قرار گرفته بودند و عوامل پشت صحنه هر کدام مشغول کاری بودند.

▪ و صدای آشنای مریم امیر جلا لی

آن طرف، اتاق گریم خانمها واقع شده بود و من برای دیدن فرزانه کابلی که قرار بود نقش دختر آقای گیل را ایفا کند رفتم تا سرکی به آن اتاق بکشم.

پشت در اتاق دو خانم به همراه یک دسته گل، گلهای لیلیوم زردش آدم را خیره می کرد ایستاده بودند. گلها به قدری توجهم را جلب کرده بود که متوجه چهره خانمها نشدم اما ناگهان صدای آشنایی به گوشم خورد و برای یک لحظه فراموش کردم کجا هستم. حس کردم صدای یکی از اعضای خانواده ام را می شنوم چون این صدا هر شب به گوشم می خورد اما ناگهان به خودم آمدم و فهمیدم این صدای آشنا، صدای مریم امیر جلا لی بود نه یکی از اعضای خانواده من اما از آنجا که او این شب ها با چارخونه تند تند به خونه ما سر می زند تبدیل به یکی از اعضای خانواده ما شده است.

و همانطور که حدس می زدم خانمی که همراه با دسته گل کنار خانم امیر جلا لی ایستاده بود، دخترش هدیه بود.

دیدن مریم امیر جلا لی با همان شور و هیجانی که از او سراغ داریم بسیار برایم غیرمنتظره بود.

او به همراه دخترش وارد اتاق گریم شد. فرزانه کابلی که کار گریمش به پایان رسیده بود به شدت از او استقبال کرد.

خانم امیر جلا لی به قدری شیرین و با انرژی صحبت می کرد که مبهوت حرف هایش شده بودم فراموش کردم برای چه کاری به اتاق گریم رفته ام.

▪ مریم امیرجلا لی: دیگر سریال های نود شبی بازی نمی کنم

اما فرصت خوبی بود تا با این هنرمند دوست داشتنی هم گفت وگویی داشته باشیم اما او که برای دیدن فرزانه کابلی و بعد دیدن تئاتر لبخند باشکوه آقای گیل به تئاتر شهر آمده بود با همان صدای گرم و صمیمی گفت: تو رو خدا ولم کنید شما خبرنگارها این روزها پدر مرا درآورده اید. حتی مصاحبه نکردنش هم شیرین بود همانطور که اصرار می کردم که مصاحبه نمی کند تمام سوالا ت مرا نپرسیده جواب داد و گفت: «چند بار بگویم، من مریم امیرجلا لی متولد ۲۹ آذر ۱۳۲۶ هستم، چهار خواهر و چهاربرادر هستیم و من فرزند ماقبل آخر هستم- فوق دیپلم حسابداری دارم و ۱۴ سال در فروشگاه شهر و روستا کار می کردم. الا ن هم از صبح سر صحنه هستم تا شب. سکانس برنامه چارخونه با من شروع می شود با من هم تمام می شود.

او همه این حرفها را زد اما گفت: من مصاحبه نمی کنم باباجان دست از سرم بردارید.

اما دلمان نمی آمد دست از سرش برداریم چون به قدری با انرژی حرف می زد که همه را محو خودش کرده بود.

در ادامه رو به فرزانه کابلی کرد و گفت: دیگر سریالهای نودشبی بازی نمی کنم، چون زندگی برایم نمی گذارد. تمام وقتم را گرفته این که نشد زندگی!!

دخترش، هدیه که برخلا ف مادر بسیار آرام و کم حرف بود مادرش را نگاه می کرد و آرام لبخند می زد. از او پرسیدم از اینکه ساعت های کاری مادرت طولا نی است ناراضی نیستی، او گفت من سرخانه و زندگی خودم هستم ولی با این وجود سخت است. مریم امیر جلا لی دو نوه کوچولو دارد.

او که از سریال های نودشبی گله می کرد رو به دخترش کرد و گفت: تو بگو چند وقت است من بچه های تو را ندیده ام و دخترش آرام لبخند می زند و مادر را تائید می کند.

و اما تیک تیک ساعت نشان از نزدیک شدن زمان نمایش می داد و طبیعتا فرزانه کابلی هم باید روی صحنه می رفت و فرصتی برای گفت وگو با او نمانده بود. اما در گوشه ای از اتاق گریم دختری با لباس محلی ایستاده بود که معلوم بود در خانه اشرافی آقای گیل نقشی غیر از فرزندان او دارد. جلو می روم تا با او گفت وگو کنم . او می گوید من نقش طوطی را در مجموعه ایفا می کنم. طوطی همان خدمتکار خانه است که آقای گیل را در عشق خود گرفتار کرد. هستی آتشی که ایفای این نقش را بر عهده گرفته می گوید: نقش طوطی با شخصیت من فاصله زیادی داردو به همین دلیل نمی توانم در مورد نقشم خیلی صحبت کنم.

با هستی آتشی که خداحافظی می کنیم باید به سالن تئاتر برگردیم چون نمایش تا دقایقی بعد آغاز خواهد شد. سالن هنوز خالیست و عوامل پشت صحنه مشغول آماده کردن صحنه برای اجرا هستند. کم کم درهای سالن باز می شود و خیل کثیر مردم سالن اصلی تئاتر شهر را پرمی کند. تقریبا هیچ صندلی خالی در سالن به چشم نمی خورد و عده ای سرپا هستند که بعد به بالکن طبقه اول منتقل می شوند.

جمعیت که آرام تر می شوند می توان در بین آنها هنرمندان زیادی را مشاهده کرد که حسین خانی بیگ، رضا بنفشه خواه، سیاوش تهمورث، ملکه رنجبر، مریم امیرجلا لی و تعدادی از هنرمندان عرصه سینما و تلویزیون و تئاتر از آن جمله هستند.

هادی مرزبان آن روز میزبان هنرمندانی بود که به پاس هنر ارزشمند تئاتر در سالن اصلی تئاتر شهر حضور یافته بودند.

نویسنده : مرجان حاجی حسنی