شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

پیروزی فریدون بر ضحاک به روایت شاهنامه


پیروزی فریدون بر ضحاک به روایت شاهنامه

به خجستگی روز مهرگان , به چگونگی پیروزی فریدون بر ضحاک ماردوش به روایت شاهنامه نگاهی می اندازیم

ابوریحان بیرونی در التفهیم می نویسد:« مهرگان، شانزدهم روز است از مهر ماه و نامش مهر، اندرین روز افریدون ظفر یافت بر بیورسب جادو، انک معروف است به ضحاک و به کوه دماوند باز داشت، و روزها که سپس مهرگان است همه جشنند، بر کردار آنچ از پس نوروز بود.......»[۱]

از این روی به خجستگی این روز ، به چگونگی پیروزی فریدون بر ضحاک ماردوش به روایت شاهنامه نگاهی می اندازیم.

ضحاک [۲] شاه ستمگر که با شکست جمشید [۳] شاه؛ به قدرت رسیده بود پس از هزار سال فرمانروایی همراه با ستم و جفا سرانجام در روز مهر از ماه مهر به دست فریدون [۴] از جایگاه زور به زیر کشیده شد. اکنون داستان پیروزی فریدون بر ضحاک را از شاهنامه باز می خوانیم

پس از آن که کاوه [۵] محضر دروغین ضحاک را پاره کرد؛از دربار او بیرون رفت و خروشان به بازار رهسپار شد

خروشان همی رفت نیزه به دست

که ای نامداران یزدان پرست

کسی کو هوای فریدون کند

سر از بند ضحاک بیرون کند

یکایک به نزد فریدون شویم

بدان سایه ی فر او بغنویم

با این فریاد دادخواهی؛ دوست از دشمن بازشناخته شد و سپاهی بزرگ گرد او آمدند و به درگاه سالار نو(فریدون) شدند.فردیون با پیوستن سپاه کاوه آهنگ ضحاک می کند

فریدون چو گیتی بر آن گونه دید

جهان پیش ضحاک وارونه دید

سوی مادر آمد کمر بر میان

به سر بر نهاد کلاه کیان

که من رفتنی ام سوی کار زار

ترا جز نیایش مباد ایچ کار

و همراه دو بردادر بزرگترش سوی بازار آهنگران رفتند و گرزی گران برای فریدون ساخته شد و سپاهی گران فراهم آمد و به سمت پایتخت حرکت کردند

سپاه انجمن شد به درگاه او

به ابر اندر آمد سر و گاه او

به پیلان گردن کش و گاو میش

سپه را همی توشه بردند پیش

و چون شب فرا می رسد:

سروشی بدان آمده از بهشت

که تا بازگوید به او خوب و زشت

سوی مهتر آمد بسان پری

نهانش بیاموخت افسون گری

که تا بند ها را بداند کلید

گشاده به افسون کند ناپدید

فریدون بدانست کان ایزدیست

نه اهریمنی و نه کار بدیست

فریدون پس از این ؛بسیار شادمان شد و به خوالیگرش دستور داد تا خورشی فراهم کند و با خوردن آن به خواب عمیقی رفت؛ برادران جفا پیشه او قصد جانش را کردند و سنگی خارا و بزرگ را از کوه به سمت سر فریدون در خواب؛ غلتاندند و پنداشتند که او مرده است اما

به فرمان یزدان سر خفته مرد

خروشیدن سنگ بیدار کرد

به افسون همان سنگ بر جای خویش

ببست و نغلتید یک ذره پیش

فریدون کمر بست و اندر کشید

نکرد آن سخن را بر ایشان پدید

با پشت سر گذاشتن این رویداد؛فریدون به سمت کاوه حرکت کرد و لب اروند رود؛ خانه کرد و از نگهبان رود برای گذر از آن ؛ کشتی خواست که پاسخ شنید

چنین داد پاسخ که شاه جهان

چنین گفت با من سخن در میان

که کشتی کسی را مران تا نخست

جوازی به مُهرم نیابی درست

و از این روی فریدونیان ناچار شدند که با اسب به آب بزنند و پس از گذر از رود به کنگ دژ هوخت رسیدند و به شهر فرمانروایی ضحاک نزدیک شدند.فریدون از دور کاخ ضحاک را دید و به سمت آن تاخت اما

طلسمی که ضحاک سازیده بود

سرش به آسمان بر افرازیده بود

فریدون ز بالا به زیر آورید

که آن جز به نام جهاندار دید

یکی گرزه ی گاو سر برش

زدی هر که آمد همی در برش

وزان جادوان کاندر ایوان بدند

همان نامور نره دیوان بدند

سرانشان به گرز گران کرد پست

نشست از بر گاه جادو پرست

نهاد از بر تخت ضحاک پای

کلاه کیی جست و بگرفت جای

و بدین سان فریدون وارد کاخ ضحاک شد اما به هر سوی که نگریست نشانی از خود او ندید.دختران شبستان ضحاک را آزاد کرد که در میان آنان؛ دختران جمشید نیز بودند و از ستمکاری های ضحاک بسی شکوه و گلایه نزد فریدون کردند و در گفت و شنودی، فریدون از آنها می خواهد که

بباید شما را کنون گفت راست

که آن بی بها اژدهافش کجاست

که دختران جم در پاسخ؛ جای ضحاک را به او می گویند

برو خوبرویان گشادند راز

مگر کاژدها را سرآید گاز

بگفتند که سوی هندوستان

بشد تا کند بند جادوستان

و ادامه می دهند که فرد پیش بینی کننده ای به او گفته است: فریدون؛ تو(ضحاک) را شکست می دهد و تو(ضحاک) برای خنثی کردن این پیش بینی؛ باید خون « دام و دد و مرد وزن» را در «یکی آبزن» بریزد و پس از انجام این کار به اینجا باز خواهد گشت. در این هنگام کاندرو [۶] به کاخ وارد میشود فریدون را در کنار شهرناز و ارنواز [۷] می بیند و شگفت زده می شوداما خم به پیشانی نمی آورد و ستایش کنان پیش می رود. فریدون که این چنین می بیند؛ از او می خواهد که برود و مجل بزم و شادی را فراهم کند

بفرمود شاه دلاور به اوی

که رو آلت بزم شاهی بجوی

کندرو خواسته ی فریدون را اجرا می کند تا این که در بامداد فردا

چو شد بامدادان روان کندرو

برون آمد پیش سالار نو

نشست از بر باره ی راهجوی

سوی شاه ضحاک بنهاد روی

و چون پیش ضحاک می رسد آن چه که روی داده بود را بازگو می کند و وصف فیدون و دو برادرش را می گوید

برآشفت ضحاک بر سان گرگ

شنید سخن آرزو کرد مرگ

به دشنام زشت و به آوای سخت

به تندی بشورید با شور بخت

و در ادامه کندرو ؛ ضحاک را تحریک می کند تا این که

جهاندار ضحاک از این گفتگوی

به جوش آمد و تیز بنهاد روی

بفرمود تا برنهادند زین

بر آن راه پویان باریک بین

ضحاک با سپاهی شامل «نره دیوان و جنگ آوران» به سمت کاخ می تازد و از سمتی دیگر مردم نیز که « از جور ضحاک دل خون بدند» به فریدون پیوستند

خروشی بر آمد ز آتشکده

که بر تخت اگر شاه باشد دده

همه پیر و برناش فرمان بریم

یکایک ز فرمان او نگذریم

نخواهیم برگاه ضحاک را

مر آن اژدها دوش ناپاک را

ضحاک که چنین می بیند؛ سراسر تن را با آهن و پوشاک جنگی می پوشاند تا شناخته نشود سپس بر آن کاخ بلند وارد میشود.با دیدن دختران جمشید که «گشاده به نفرین ضحاک لب» خشمگین شد:

همان تیز خنجر کشید از نیام

نه بگشاد راز و نه بر گفت نام

ز بالا چو پی بر زمین بر نهاد

بیامد فریدون به کردار باد

بدان گرزه گاو سر دست برد

بزد بر سرش ترک او کرد خورد

و درست در همین لحظه

بیامد سروش خجسته دمان

مزن گفت کو را نیامد زمان

هم ایدون شکسته ببندش چو سنگ

ببر تا دو کوه آیدت پیش ننگ

به کوه اندرون بود بند اوی

نیاید برش خویش و پیوند اوی

پس از این سخنان؛ فریدون با کمر بندی از چرم شیر، دو دست و میان ضحاک را بست. سپس بر تخت ضحاک نشست و برای مردم به سخنرانی پرداخت و سخن از داد و دهش و نیکی راند.

همه شهر دیده به درگاه بر

خروشان بدان روز کوتاه بر

که تا اژدها را برون آورید

به بند کمندی چنان چون سزید

سپس فریدون، ضحاک را به سمت کوه می برد و «همی خواست که آرد سرش را نگون» که سروش[۸] برای بار دوم می آید و می گوید

که این بسته را تا دماوند کوه

ببر هم چنین تازیان بی گروه

و این چنین شد که ضحاک در دماوند به بند کشیده شد

بیاورد ضحاک را چون نوند

به کوه دماوند و کردش بند

چو بندی بر آن بند بفزود نیز

نمود از بد بخت مانید چیز

از او نام ضحاک چون خاک شد

جهان از بد او همه پاک شد

و این چنین بود که پس از هزار سال ستم و جادوگری ضحاک؛ زمانه تاج شاهی را به فریدون پور آبتین سپرد.فریدون به روایت شاهنامه ۵۰۰ سال زنده ماند

ببد در جهان پنج سد سال شاه

به آخر شد و ماند زو جایگاه

برفت و جهان دیگری را سپرد

به جز حسرت از دهر چیزی نبرد

چنینیم یکسر که و مه همه

تو خواهی شبان باش و خواهی رمه

یزدان صفایی

پا نویس ها

۱) پژوهشی از کیان مهر احمدی/بر گرفته از تارنمای امرداد به نشانی www.amordad.net/forum

۲) ضحاک که در اوستا آژی دهاک نامیده شده است پس از کشتن پدرش مرداس و پیروزی بر جمشید به تخت می نشیند. او هر هر روز مغز دو جوان را خوراک ماران روی دوش خود می کند. بخش نخست نام آژی دهاک آژی در بنددوم فرگرد نخست وندیداد به چم مار سرخ آمده است.

۳) جمشید جانشین تهمورث است که در اوستا به یَمَ خورشید چهر نامور است و در دوره او پیشرفت بسیار حاصل شد تا جاییکه بیماری و مرگ درسرزمین او از میان رفت اما او مغرور شد که به پادافره ی آن فر ایزدی را از دست داد و از این روی از تخت شاهی به پایین کشیده شد.

۴) در اوستا تراتئون و در پهلوی فرتن نامیده شده است.پور آبتین و از نسل جمشید است و در داستان های هندی نیز حضور دارد.

۵) در پهلوی کاوخ نام دارد.آهنگری مشهور که ضحاک هفده پسر او را کشته بود و درفش کاویان به او منسوب است و در شکست ضحاک؛ فریدون را همراهی کرد.

۶) وزیر ضحاک

۷) دختران جمشید

۸) در اوستا سرئوش است که چون ندایی درونی، به رنگ سبز نمود پیدا میکند و در روز رستاخیز یکی از سه ایزدی است که به کار داوری مردمان می پردازد و همچنین نام روز هفدهم از گاهشمار زرتشتی است.سروش به چم فرمانبرداری است .

* برای پانویس ها از فرهنگ دهخدا و دانشنامه ی مزدیسنا استفاده شده است*

شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی/سازمان انتشارات جاویدان/چاپ هشتم-سال ۱۳۷۹.

http://ahouramazda.persianblog.ir/post/۴۶/