شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
مجله ویستا

عیداومد‌، بهار اومد ...


عیداومد‌، بهار اومد ...

امروز اولین روز بهار است و همه اهل خانواده از عموها و عمه‌ها و خاله و دایی‌ها با بچه‌هایشان رفتند خانه بابابزرگ و مامان‌بزرگ عیددیدنی. ببینید چه سروصدایی هم راه انداخته‌اند...
همه …

امروز اولین روز بهار است و همه اهل خانواده از عموها و عمه‌ها و خاله و دایی‌ها با بچه‌هایشان رفتند خانه بابابزرگ و مامان‌بزرگ عیددیدنی. ببینید چه سروصدایی هم راه انداخته‌اند...

همه خوشحال و شاد هستند و هر کدام به یک کاری مشغول... خب، بچه‌ها! حالا یک خودکار قرمز بردارید و دور کارهای غلط خط قرمز بکشید.

دایی جان که سرما هم خورده، با همه روبوسی می‌کند. علی را هم آنقدر محکم می‌بوسد که جای سیبیل‌هایش روی صورت علی ماند.

کیانا و نیما جلوی تلویزیون نشسته‌اند و تا جایی که می‌شود، صدایش را بلند کرده‌اند.

بابابزرگ مشغول عیدی دادن است و مهیار از بابابزرگ تشکر می‌کند.

خاله جان یک سینی چای بزرگ دستش گرفته و به دیگران تعارف می‌کند.

مادربزرگ مشغول حرف زدن با تلفن است اما شهریار سیم تلفن را گرفته و مدام می‌کشد چون می‌خواهد با عموجان که از خارج زنگ زده، حرف بزند.

نیکان به سبزه‌های عید آب می‌دهد.

بابای نیما هم با بابای مهرنوش مشغول حرف زدن هستند و اصلا حواسشان نیست که هر چی پوست تخمه است روی زمین می‌ریزند.

امین را نگاه کنید؛ یک مشت تخمه را با پوست ریخت توی دهانش.

مهرنوش کارت‌تبریک‌هایی که برای بچه‌ها خریده، به آنها می‌دهد.

امیرعلی به خشایار، پسرعمویش، گفته لباس خودش قشنگ‌تر از خشایار است و حالا هر دوتایی افتادن به کتک‌کاری!

سروش کجاست؟ آهان رفته مسواک بزنه، چون همین الان دو تا شیرینی خورد.

شوهرعمه سیروس را ببینید که ضرب‌گرفته و می‌خونه؛ عید آمد، بهار آمد، قند تو دلا آب شده... بابابزرگ هم که غش کرده‌، از خنده دارد عصایش را توی هوا تکان می‌دهد.