شنبه, ۱۶ تیر, ۱۴۰۳ / 6 July, 2024
مجله ویستا

آیا امریكا فراتاریخی است


آیا امریكا فراتاریخی است

استراتژی جنگ افروزانه دولت بوش در خاورمیانه هنوز هم مورد مجادله و بحث كارشناسان و صاحب نظران داخل و خارج از امریكاست و البته كه این, مهم ترین مساله در سیاست خارجی امریكا و پدیده در عرصه بین المللی جهان معاصر همچنان باقی مانده است

استراتژی جنگ‏افروزانه دولت بوش در خاورمیانه هنوز هم مورد مجادله و بحث كارشناسان و صاحب‏نظران داخل و خارج از امریكاست و البته كه این، مهم‏ترین مساله در سیاست خارجی امریكا و پدیده در عرصه بین‏المللی جهان معاصر همچنان باقی مانده است. چرا كه هم پیامدهای آن روزبه‏روز نمایان‏تر می‏شود و هم دنباله داستان همچنان مورد بازخوانی امریكا قرار دارد. از سوی دیگر كشورهایی چون چین، روسیه و فرانسه كه از مخالفان اصلی جنگ امریكا در عراق بودند، در صدد ایجاد نوعی ائتلاف هستند و یك‏جانبه‏گرایی امریكا باعث نزدیكی هرچه بیشتر آنها شده است. دیپلماسی امریكا در اجرای دكترین حملات پیشگیرانه نه تنها سازمان ملل را دچار آسیبهای جدی نمود بلكه دیپلماسی امریكا را نیز دچار خدشه‏های اساسی كرده است كه هم‏اكنون بحث و جدال بر سر آن در كنگره و سایر اركان سیاسی امریكا كاملا جدی شده است. اگرچه دولت بوش به زعم خودش القاعده را متلاشی و صدام را سرنگون ساخته است اما مبهم‏ بودن سازمان القاعده و همچنین یافت نشدن هرگونه سلاح كشتار جمعی در عراق، كاهش اعتبار حقوقی شورای امنیت، عدم موفقیت امریكا در ایجاد امنیت و ثبات در افغانستان و عراق، همگرایی روسیه و چین و فرانسه در مسایل جهانی اخیر و… باعث ایجاد آشفتگی و عدم انسجام در دیپلماسی و استراتژی خارجی امریكا گردیده است. مقاله‏ای كه پیش روی شما گرامیان است، دانستنیهای بیشتری در خصوص این معضل بزرگ در دیپلماسی و سیاست خارجی امریكا در اختیار شما می‏گذارد. به امید آنكه مورد استفاده و توجه شما واقع شود.

ایالات متحده بعد از حملات ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ م ائتلاف كم سابقه جهانی‏ای را ترتیب داد تا طالبان را سرنگون و القاعده را نابود كند. چین، هندوستان، ژاپن، پاكستان، روسیه و همین‏طور اروپا از این حركت حمایت و پشتیبانی كردند. ممكن است، نتیجه جنگ نابودشدن القاعده نبوده و تنها آن را پراكنده و متفرق ساخته باشد؛ ولی ماموریت جنگ موفقیت‌آمیز پنداشته می‌شود. دولت بوش هجده ماه بعد، دوباره وارد جنگ شد كه این‌بار، برای سرنگونی صدام حسین بود؛ اما اغلب كشورهایی كه در جنگ افغانستان از ایالات متحده پشتیبانی كردند، این دفعه، بی‌‌پرده و صریح به مخالفت با تهاجم پرداختند. در واقع، بیشتر كشورهای دنیا نیز همین كار را انجام دادند. شكست واشنگتن در فراخوانی حمایت بین‌المللی برای عزل‌ دیكتاتوری كه همه از او متنفر بودند، یك شكست دیپلماتیك حیرت‌آور به‏شمارمی‌آید. شكستی كه نه تنها جذب كمكهای خارجی برای ایجاد ثبات در عراق پس از صدام را بسیار دشوارتر ساخت؛ بلكه سیاست خارجی ایالات متحده را برای سالهای طولانی‏ای كه در پیش‌رو داریم، دچار لطمه خواهد كرد.

به‏دست‏آوردن حمایت برای سیاست دولت بوش در مورد عراق نباید خیلی دشوار بوده باشد؛ زیرا بغداد بارها قطعنامه‌های شورای امنیت سازمان ملل را نقض كرده بود. دولت بیل كلینتون نیز عراق را از دو جهت تهدیدی اساسی به شمار می‌آورد: نخست، توانایی‌اش در حوزه تولید سلاحهای كشتار جمعی (WMD) و دیگر، تمایلش برای استفاده از آنها. اعضای دولت كلینتون نیز با توجه به تاریخچه رژیم صدام در نقض حقوق بشر و امتناع وی از تن دادن به درخواستهای جامعه بین‌الملل، خواستار تغییر رژیم در عراق بودند.

واقعیت این است كه تهاجم به عراق هرگز نمی‌توانست معامله آسانی به حساب آید، حتی بعد از حملات یازدهم سپتامبر. مشروعیت بخشیدن به استفاده از زور و جلوگیری از متجاوز شناخته‌شدن ایالات متحده، نیازمند برنامه‌ای جامع و مدبرانه ‌بود. به نظر می‌رسد، دولت بوش نیز از ابتدا این حقیقت را دریافته باشد؛ از این رو، تلاش كرد تا برای خلع سلاح عراق، جامعه جهانی را با خود همراه سازد؛ ولی برخلاف ماه‌ها مذاكره و جدالهای دیپلماتیك بین‌المللی، واشنگتن نتوانست پیش از ورودش به جنگ، حمایت دیگران را در راستای سیاستش در مورد عراق جلب نماید. تنها بریتانیا، اسپانیا و برخی از كشورهای اروپای شرقی و مركزی در كنار امریكا قرار گرفتند. این كشورها همانند استرالیا از همان ابتدا هم با ایالات متحده بودند.

پس چه اشتباهی رخ داد؟ چرا هنگامی كه رییس جهان آزاد وارد جنگ با یك دیكتاتور بی‌رحم و نفرت‌انگیز شد، بسیاری از كشورها از حمایت امریكا خودداری كردند؟ چقدر لطمه و صدمه عاید امریكا شد؟ چه درسهایی می‌توان از این افتضاح آموخت؟ بعد از جمع‌بندی گسترده‌ای از نظرات شركای امریكا در اروپا و سازمان ملل و همچنین دیپلماتهای آگاه و دست‌اندركار امریكایی می‌توان گفت كه آموزه‏های مهمی از بحران اخیر در حال تدوین است.

نخست اینكه توجیه واشنگتن برای جنگ كه هرازگاهی نیز تغییر می‌كرد، باعث شد تا ناظران بیرونی، انگیزه دولت بوش را در این مورد زیر سوال برده و نسبت به تمایل دولت امریكا درخصوص خلع سلاح صلح‌آمیز عراق تردید كنند. دوم: ایالات متحده در همزمان‌سازی پیگیریهای نظامی و دیپلماتیك توفیقی به‏دست نیاورد. به نظر می‌رسید، محور سیاست امریكا در خاورمیانه مبنی برحضور نظامی است و نه هیچ سیاست دیگری و از سوی دیگر، الزامات و ضروریات امور دیپلماسی با دیده قهرآلود نگریسته شدند. سوم: شكست در پیش‌بینی تصمیم صدام درخصوص پذیرفتن برخی از درخواستهای سازمان ملل، به معنای مصیبتی پرمخاطره برای استراتژی واشنگتن به شمار می‌آمد و آخر آنكه تلاش دیرهنگام واشنگتن برای تصویب دومین قطعنامه شورای امنیت هنوز می‌توانست یك موفقیت محسوب شود. ایالات متحده علاقه‌مند بود تا بر سر افزایش مدت ضرب‌الاجل شورا، آن هم تنها برای چند هفته با دیگر اعضا به مصالحه برسد؛ ولی چنین مصالحه‌ای كه می‌توانست ما را به آخرین درس رهنمون كند، پیش نیامد. لفاظی و شیوه عمل دولت بوش به جای ترغیب مقامات و نهادهای موثر خارجی، موجب بیزاری و دوری‌گزینی‌ آنها گردید؛ به‌ویژه تحقیرها و توهینهای دوسال گذشته واشنگتن نسبت به نهادها و توافقات بین‌المللی، آن بیزاری را تشدید كرد.

یكی از منابع عمده سوءظن اروپاییها نسبت به لشكركشی امریكا به عراق بر سر این موضوع بود كه واشنگتن تصمیم داشت، بدون توجه به آنچه صدام انجام می‌داد، با او وارد جنگ شود. شاید، این شك و تردید به خاطر تغییر در توجیه بوش برای جنگ و نیز به خاطر شكست وی در همكاری فراگیر و ثابت‌قدمانه با دوستان و متحدان كلیدی‏اش بوده است. علت آن هر چه باشد، اغلب كشورهای جهان اعتقاد داشتند كه واشنگتن آنقدر در سرنگونی صدام مصمم بود كه هرگز به جواب مثبت صدام نمی‌اندیشید، حتی اگر رهبر عراق نسبت به اخطارهای بین‌المللی واكنش مثبت نشان می‌داد.

دولت بوش جدا از موضوع تهدید بودن سلاحهای كشتار جمعی عراق، دلایل دیگری نیز برای جنگ مطرح می‌كرد، به عنوان مثال، مقامات دولت بوش ادعا می‌كردند كه سرنگونی صدام موجب تقویت و حرمت قطعنامه‌های سازمان ملل شده و یك دولت سبوع كه شهروندانش را وحشی‏صفت‌، بارمی‌آورد را از بین برده است، نیز اسامه‌بن‌ لادن را از داشتن یك متحد كلیدی محروم نموده و دمكراسی را در خاورمیانه تقویت می‌كند. این دلایل اگر چه ممكن است، قانع‌كننده باشند؛ ولی پیشینه و سابقه عملكرد دولت، باعث تخریب روایی آنها شده است. این ادعا كه واشنگتن به دنبال ارتقای قدرت سازمان ملل بوده است، در تضاد با بی‌میلی پیشین دولت در حمایت از نهادهای بین‌المللی و حقوق بین‌الملل قرار می‌گیرد.

باور كردن ویلسون‌گرایی بوش در دقیقه نود، به نوعی توسط این موارد مخدوش شده است:

۱ـــ توهین گذشته وی درخصوص مداخله انسانی

۲ـــ بدگمانی نسبت به آجودانهای نئومحافظه‌كارش كه بسیاری آنها را به عنوان دشمنان همكاری و مشاركت بین‌المللی كه تنها علاقه‌مند تقویت‌ اسراییل هستند، می‌شناسند.

۳ـــ و نیز این تصور كه امریكا تمایلی به گسترش دمكراسی در رژیمهای خاورمیانه‌ای طرفدار خود نظیر عربستان سعودی ندارد. ادعاهای ایالات متحده مبنی بر همكاری نزدیك بین صدام و بن‌لادن در صورتی كه اثبات می‌شدند، می‌توانست امری قطعی تلقی گردد؛ ولی ارتباط بین آنها هرگز برقرار نشد و تنها در حد یك ادعا باقی ماند و كشورهای دیگر نیز این ادعا را نپذیرفتند. در واقع، سازمان سیا به وزارت خارجه گفته بود كه خودش نسبت به این ادعاها تردید دارد.

علاوه بر این، اگرچه بسیاری از اهداف ایالات متحده جذاب و خوشایند به نظر می‌رسیدند؛ ولی پراكندگی این اهداف به جای كمك به وضعیت دولت، موجب صدمه‌زدن به آن شد؛ از این‌رو، استحكام دیپلماسی امریكا، هنگامی ‌كه هر گوشه‌ای از سیستم اداری آن بر اساس دلایل متفاوت و گوناگونی جهت جنگ پافشاری می‌كرد، از بین رفت، به عنوان مثال، وزارت خارجه دلایل خود را بر روی نقض قطعنامه‌های سازمان ملل توسط عراق متمركز ساخت؛ در حالی كه پنتاگون موضوع ارتباط با القاعده را مطرح می‌كرد. بر این اساس، به دلیل فقدان انسجام در دولت برای بیان مواضع خود تحت یك صدا، هیچ‏گاه پیام واحد و یكسانی مخابره نگردید.

به‌ویژه اظهارات دیك چنی ـــ معاون رییس‌جمهور ـــ و دونالد رامسفلد ـــ وزیر دفاع ـــ كه زیان‌بار هم بود و باعث شد ناظران شكاك اروپایی تا حد قابل ملاحظه‌ای بر روی آن اظهارات دقت و تامل بیشتری بنمایند. چنی و رامسفلد در اظهارات علنی خود هرگونه روش بازرسی سازمان ملل را دارای نقص و خدشه‏ذاتی عنوان نموده و بازرسان تسلیحاتی سازمان ملل را بی‌اعتبار و ناكارامد خواندند. آنها همچنین، دادن فرصت برای خلع سلاح مسالمت‌آمیز را ناچیز شمردند و بنای ساختار نظامی واشنگتن در خلیج‌فارس را سرعت بخشیدند. در نیمه سپتامبر سال ۲۰۰۲ م گرهارد شرودر ـــ صدراعظم آلمان ـــ در صحبتهایش با بوش حتی به سخنرانی چنی اشاره كرد كه چند هفته پیش گفته بود: «فهمیدن پیام یك سخنرانی از طریق مطبوعات امریكا كه در آن به وضوح بیان شده است كه ما چه كاری می‌خواهیم انجام بدهیم، خیلی خوب نیست، برای ما اهمیتی ندارد كه دنیا و یا متحدان ما چه فكری در مورد آن می‌كنند.» بوش هم بعدها گفت كه اگر صدام درخواستهای سازمان ملل را بپذیرد، تغییر رژیم دیگر ضرورتی نخواهد داشت؛ زیرا بر اساس نظر بوش، رژیم كم‏وبیش «تغییر» كرده است. اما اظهارات بعدی مقامات دولتی (به‌ویژه صحبتهای چنی و رامسفلد در مورد محكوم به شكست ‌بودن فرایند سازمان ملل) تعهد بوش به اظهاراتش را به‏طور كامل از بین برد و باعث گردید تا بسیاری از ناظران خارجی تردید كنند كه آیا واشنگتن به چیزی كمتر از جنگ راضی خواهد شد؟

محمدعلی معتضدیان

آیا امریكا فراتاریخی است؟۱

جیمز پی. روبین۲

پی‌نوشتها:

۱ـــ ماهنامه فارین افیرز ـــ شماره سپتامبر ـــ اكتبر سال ۲۰۰۳.

۲ـــ جمیز پی‏روبین، استاد روابط بین‏الملل دانشگاه اقتصاد لندن می‏باشد و از سال ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۰ معاون وزارت خارجه در امور عمومی بوده است.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 5 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.