یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

کودکان جنگ


کودکان جنگ

وقتی خورشید مثل همیشه از دل شب بیرون می زند و متولد می شود. به دنبال این خورشید که نه گرم است و نه مهربان، هیچ هیچ گلی نمی روید در عوض برگ های درخت ها می خشکد و به زمین می افتد.زندگی …

وقتی خورشید مثل همیشه از دل شب بیرون می زند و متولد می شود. به دنبال این خورشید که نه گرم است و نه مهربان، هیچ هیچ گلی نمی روید در عوض برگ های درخت ها می خشکد و به زمین می افتد.زندگی نا مهربان و بی رحم می شود، بداخلاقی می کند و مثل یک غول عصبانی و وحشتناک زمین و زمان را روی سر من خراب می کند.چقدر گرسنه هستم.کاش مادری داشتم که به من غذای گرم و خوشمزه بدهد!چقدر سردم است!کاش خانه ای داشتم که گرم بود و پر از مهربانی های پدرم!چقدر دلم تنگ شده است.مثل این که یک نفر دلم را توی قفس کوچکی زندانی کرده است.دل من مثل یک گلدان کوچک است که آب می خواهد.

کاش یک نفر به دلم آب بپاشد.