دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

سردرگمی در مضامین ماورایی


سردرگمی در مضامین ماورایی

نگاهی به سریال سقوط یک فرشته

هرسال ماه مبارک رمضان تب سریالهای مناسبتی (بعضا دینی) بالا می‌گیرد و شبکه های مختلف سیما در رقابت تنگاتنگی با یکدیگر قرار می‌گیرند. البته در هر سالی تنها یکی دو سریال از این آزمون دشوار سربلند بیرون می‌آیند و بقیه سریالها گرچه مخاطب تلویزیونی همیشگی خود را دارند اما از میدان به‌در می‌شوند. امسال و در همان روزهای آغازینِ ورود به شهر صیام عمیقا واضح و مبرهن بود که شبکه یک نسبت به شبکه های دو، سه و پنج در انتخاب سریال مناسبتی خود وسواس به خرج داده و حاضر نیست به اسم قرآن، آثار ضعیف و سطحی روانه آنتن کند گرچه همین شبکه چندی پیش با پخش پایان نامه تلویزیونی سراب حسین سهلی زاده به پیکره استوار خود خدشه وارد کرد.

سریال خوش آب و رنگ "سقوط یک فرشته" ساخته برادران بهرامیان از همان ابتدا عزم خود را جزم کرده بود که پس از سریالهای موفق "او یک فرشته بود" علیرضا افخمی و "اغما" سیروس مقدم سومین سریالی باشد که به مقوله شیطان می‌پردازد و شیاطین جن و انس را به تصویر کشد. شایان ذکر است که این سریال به لحاظ تکنیکی و فرم به آثار سینمایی پهلو می‌زند اما در انتقال مضامین مورد نظر خود دچار لکنت می‌شود و عملا زبانی الکن پیدا می‌کند. دکوپاژ و میزانسن های ماهرانه کارگردان به همراه قاب‌بندی بی‌نقص، نماهای پروسواس و فکرشده، نورپردازی فوق‌العاده و استفاده ی بی‌بدیع و رفیعی‌وار از رنگها در بطن پلانها، سکانسها و پوشش کاراکترها گواه ریزبینی و دقت کارگردانان اثر و به ویژه نگاه جزئی‌نگر بهرام بهرامیان است؛ فیلمسازی که با ساخت سریال جنجالی و بحث‌برانگیز ساعت شنی- که اسیر سانسورهای فراوان شد- و تریلر ایرانی آل جایگاه خوبی در بین طرفداران هر دو رسانه پیدا کرده است. وی بر زبان سینما مسلط است و الحق و الانصاف که اغلب آثارش مزین به زبان تصویر و اتمسفر خاص خودش است. ابدا نمی‌کوشد با دیالوگ‌پردازی محض – ویژگی که پارسال سریال جراحت متکی به آن بود- به شیرفهم کردن مخاطب خود بپردازد و راه تفسیر را بر او ببندد. در آل هم نشان داده بود که چگونه می‌تواند با خلق فرم بصری چشم‌نواز، اتمسفری مملو از دلهره، استرس و تعلیق خلق کند. اما آنچه را که این فیلمساز باهوش از قلم می‌اندازد همانا فیلمنامه اثر است که از قضا پاشنه آشیل اولین کار سینمایی‌اش هم بود.

البته فیلمنامه سریال"سقوط یک فرشته" تا اواسط کار انسجام و ترتیب قابل قبولی دارد خصوصا که با تدوین منظم سپیده عبدالوهاب هم همراه شده است.

اما چه می‌شود که به یکباره پس از تعطیلات شب قدر و توقف پخش چنین سریال مذهبی و چه بسا دینی، سرازیری سقوط آن آغاز می‌شود و آنچه را از ابتدای اثر تا آن لحظه رشته کرده پنبه می‌کند!؟ پاسخ به این پرسش، علت غایی و اصلی تحلیل جدی و دردمندانه"سقوط یک فرشته" در این نوشتار است.

"سقوط یک فرشته" با محوریت قراردادن دو خانواده صمیمی معتقد در محله‌ای قدیمی حوالی امامزاده مطیّب و سپس ادغام کردن این دو خانواده در یکدیگر روایت خود را آغاز می‌کند و با ایجاد دست‌اندازهای پی‌در‌پی مسیر هموار و خوش ریتم فیلمنامه را به بیراهه می‌فرستد و در نهایت با لگد زدن به آنچه در قسمت های متعدد خویش پایه‌ریزی کرده و ایستادن در مقابل قرآن، به پایانی بی‌ریخت و بی‌فرجام ختم می‌گردد. به راستی که واژه"فرشته" در عنوان فیلم را باید استعاره از مضامین دینی- عرفانی عالم هستی دانست که در گذر این سریال به قعر چاه ضلالتِ اندیشه های مسئولین و مدیران نالایق و بی‌کفایت صداسیما می‌افتد و قربانی تفکر مسموم ایشان می‌گردد.

چقدر تاسف‌بار است فیلمی که رنگ و لعاب مذهبی دارد و روی مفاهیم عمیق قرآنی مانور می‌دهد، ناگهان تغییر عقیده دهد و عملا مفاهیمی ضد دین‌اسلام را ترویج کند و با دستکاری‌های سلیقه ای، قبر فیلمنامه نویس و کارگردان خود را بکند. در این شرایط حتی بهترین بازیگرهای کوچ کرده به تلویزیون هم قربانی این نگاه شیطانی- نفسانی خواهند شد و به کارنامه هنری شان خدشه وارد خواهد گشت.

حاج حبیب تهرانی، معتمد محل (مسعود رایگان) و تنها دخترش سارا (خاطره اسدی) در کنار ریحانه میانسال (فریبا کوثری) و دختر معتقد مذهبی‌اش فاطمه (هدی زین‌العابدین) قرار می‌گیرند تا درام قصه شکل گیرد. شوهر ریحانه که متولی امامزاده بوده و همسر حاج حبیب فوت کرده‌اند و حال علاقه‌ای بین این زن و مرد شکل گرفته که نهایتا با اصرار بچه ها به ازدواج منتهی‌می‌شود و این آغازگر اختلافها، تبعیض‌ها و حسادت ها خصوصا از جانب سارای گریزپا نسبت به ریحانه و فاطمه می‌شود. این ریخته شدن حرمت ها با ورود غیرمنتظره نیما (مهرداد صدیقیان) به محله و خانواده ایشان اوج می‌گیرد.

تمرکز فیلم روی مکان متبرک امامزاده بعنوان مرکز ثقل گردهمایی مردم محلّ و خلق اتفاقات عجیب و غریب به ویژه در دل خانواده حاج حبیب همه و همه بخوبی و با ظرافت به تصویر کشیده می‌شود و قصه را در حال و هوای فیلمهای تریلر دلهره‌‌آور می‌برد. حتی حضور شخصیت خاکستری و مستاصل پریچهر(شبنم مقدمی) در بین آن جماعت و کنایه های نیشدار او و برادرش به قشر مذهبی جامعه موجب قوام یافتن فیلمنامه ‌می‌گردد.

زمانی که سارا و فاطمه ی هم‌پوشش(هر دو چادری) با هم همراه می‌شوند و طرز‌تفکر متفاوت این دو دختر به ظاهر همسان نمایان می‌گردد، بیش از پیش معلوم می‌گردد که فیلمساز چه هدفی را دنبال می‌کند. اتفاقا عنصر پرنقش چادر که در سکانس ها و پلانهای متعدد و با میزانسن های عالی کارگردان به پرواز در‌ می‌آید، تلقی روشنی از تفاوت های موجود در بین اقشار مذهبی و مقید جامعه بدست می‌دهد. اینکه قرار نیست سارا و فاطمه ای که هم‌پوشش هستند و در خانواده ای معتقد رشد کرده‌اند، مثل هم به اطرافشان بنگرند و تلقی یکسانی از محیط پیرامون شان داشته باشند. کما اینکه قرار گرفتن نیما، جوان خوش‌تیپ و ثروتمند بر سر راه سارا و آشکار شدن خواسته های درونی این دخترِ محصور شده در خواسته های پدر بر این مهم صحه می‌گذارد.

از همان بدو ورود این جوان به قصه فیلمساز می‌کوشد با تمهیدات و نشانه های مختلف به این حضور رنگ و بوی شوم و شیطانی بخشد و درست از همین جاست که "سقوط یک فرشته" دقیقا مشابه نمای پاندول شدن اتومبیل حاج حبیب و خانواده جدیدش در دل شب، در سردرگمی بین رئال و سورئال قرار می‌گیرد و تکلیفش مشخص نیست. از یک طرف به این شخصیت مرموز جنبه های ماورایی- متافیزیکی می‌بخشد و از طرفی دیگر حضور وی را حضوری عادی و فیزیکی تصویر می‌کند که به نیت انتقام و کینه‌توزی به این خانواده نزدیک شده و هدف نابودی آن را دارد.

این در حالی است که تصاویری همچون سقط شدن ماهی های حوض پروش ماهی حاج حبیب، برق‌رفتن مداوم خانه‌ی این خانواده خصوصا هنگام صحبت پیرامون نیما، آتش سوزی‌های متعدد و قرار گرفتن عنصرهای آب و خاک وآتش در کنار هم، رخدادن اتفاقات شوم و شیطانی، صحبت های راوی اثر(محمدرضا علیمردانی)، ظاهر شدن گاه و بیگاه نیما دور و بر اعضای این خانواده و خصوصا دختران، دسترسی آسان وی به هرمکانی حتی خانه‌ی جاجرود و بیمارستان دور از تهران و .... همه و همه گواه حضور شیطانی و ماورایی این شخصیت می‌باشد اما ناگهان و خصوصا از اواسط کار نیما در همان قالب جوان کینه‌توزی قرار می‌گیرد که قصد گمراهی سارا و ضربه زدن به خانواده اش را دارد. حتی با تصاویر سرسری و فکرنشده‌ی فلش بک ، فیلمساز به در و دیوار می‌کوبد تا از این حس انتقام ریشه‌یابی روانشناسانه ای داشته باشد. حال آنکه در این فلش‌بک ها جز خشم پدر نیما که منجر به غرق شدن مادرش می‌شود، چیز دندانگیری در ارتباط با خصومت نیما با حاج حبیب دستگیر مخاطب نمی‌شود.

تقابل سطحی و رو نیما و فاطمه و ابراز عشق نیما به این دختر محجب و باخدا به شدت بر این بلاتکلیفی و بازی در آوردن فیلمنامه‌نویسان تاکید می‌ورزد. فیلمنامه نویسان اثر بابک کایدان و روح الله صدیقی در تلاش‌اند چیزی مغایر با شخصیت الیاس در سریال اغما خلق کنند البته که این راهش نیست. فیلم را مرتبا و بی‌اساس در فضایی ماورایی قرار دهند و بعد بی‌خبر از همه جا ابراز دارند که این شخصیت، انسانی بیش نیست که تحت ولایت شیطان درآمده و عملا قید تجسد بخشیدن به شیطان را باید زد. مگر رسانه ملی و مخاطب میلیونی مسخره اند؟ این چه بازی لوده و شومی ست که با مخاطبان پیگیر سریال در آورده اند؟

خصوصا اینکه آن دقایق نفسگیر و هیچکاک‌وار فیلم در خانه جاجرود که نهایتا به دق مرگ شدن ریحانه می‌انجامد و به ویژه کارگردانی قاهرانه و مسلط به فضاسازی دارد، با این چرخش ناگهانی هرز می‌رود. نیمایی که در آن لحظه در دبی به سر می‌برد و لیست مسافران فرودگاه موکد این نکته است، با پذیرفتن این موضوع- که نیما بشری تحت ولایت شیطان است و نه خود عینی شیطان- چگونه می‌تواند جلوی ریحانه سبز شده و باعث مرگ او شود!؟

اگر شیطان در قالب جسم این کاراکتر حلول کرده پس چرا سریال منکر آن می‌شود!؟ این آشفتگی و بلاتکلیفی تا این حد آنهم از جانب کارگردانی جزئی‌نگر چون بهرام بهرامیان بعید است. فیلمنامه هم که در ابتدا خوب پیش می‌رفت و مملو از جزئیات بصری- روایی بود که مخاطب را مجاب می‌کرد هر قسمت سریال را بعضا دوبار یا حتی بیشتر ببیند. این ضعف و شکست بزرگ از کجا نشات می‌‌گیرد!؟ تلخ است که به مسئولان صدا سیما و نگرش باطل مدیران نالایق تلویزیون نسبت داده شود.

این سردرگمی با حضور کاراکتر مجهول پارسا(امین ایمانی) در دل قصه مضاعف می‌گردد و نه تنها روح تازه ای بدان نمی‌بخشد بلکه عمیقا فیلم را در منجلاب عقاید منجمد و رشدنیافته می‌اندازد.جوانی پرهیزگار با پوششی آراسته و حضوری وارسته که ابتدا بعنوان مشاور روح آدمی به مخاطب معرفی می‌گردد و در دقیقه نود که کار از کار گذشته مشخص می‌گردد که جلوه شیطان بوده است. یعنی در نهایت همان شخصت الیاس اغما که عوامل از بازآفرینی آن می‌گریختند در اینجا بالاخره بازآفرینی می‌شود.

عملا برادران بهرامیان از لحظه حضور پارسا مسحور و مجذوب فرم سریال خود می‌شوند و منطق دراماتیکی قصه اثر را به فراموشی می‌سپارند. حتی بازی قابل قبول خاطره اسدی در سکانس- پلان مراسم ختم ریحانه در لابلای سرگردانی فیلمنامه گم می‌شود و بازی او هم دیگر به چشم نمی‌آید. از این لحظه به بعد صرفا تعلیق و دلهره‌ی حاکم بر قصه است که دنبال کردن سریال را میسر می‌سازد و الا فیلمنامه همچون حاج حبیب که به بیابان می‌زند و سرنوشت دخترش را به این مکان بی‌آب و علف(استعاره از بیراهه‌های جامعه) می‌سپارد، به بیراهه می‌زند و از مسیر یکنواخت خود خارج می‌گردد.

در این بیراهه ابدا"سقوط یک فرشته" تا آخر نمی‌تواند شاهراه را از بیغوله بازشناسد و به نوعی دچار مرگ تدریجی می‌شود. گویا سریال به تسخیر شیطان درآمده است! حال پارسا - که درست نقطه مقابل نیماست و خالصانه و عارفانه به نماز می‌ایستد و به خلق خدا خدمت می‌کند- به یکباره در کسوت شیطانی اغواگر قرار می‌گیرد که قصد به دام‌اندازی قهرمان قصه را دارد؛ قهرمانی که با آمیزه‌های عمیق دینی خو گرفته، حالا چگونه باید سره را از ناسره تشخیص دهد و فریب این جوان روحانی و پاک را نخورد!؟

نیما که اینقدر جنایت کرده از دزدیدن قرآن و بچه آزاری گرفته تا تجاوز و هتک‌حرمت و قتل، تحت ولایت شیطان در آمده است و بعبارتی شیطان انس تلقی می‌گردد و در طرف مقابل پارسایی که عاشقانه و مخلصانه از بندگان پروردگار دستگیری می‌کند و موسسه خیریه راه انداخته و علم حضوری دارد و مثلا درست در لحظه غرق شدن پسر پریچهر در مرداب به نمازی عارفانه می‌ایستد و ملتمس دعا می‌شود، او هم شیطان از آب در می‌آید و بعبارتی شیطان جنّ تلقی می‌گردد. دریافت و تحلیل مشاوران مذهبی اثر و به خصوص علیرضا برازش از تقابل جنّ و انس و حلول شیطان در انسان اینگونه سبک و تحقیرانه است!!؟ مگر مبحث جدی و تفسیربرانگیز حلول شیاطین جنّ و انس در اشرف مخلوقات بازیچه و مسخره است که بدین صورت به آن پرداخته شود و در یکی دو قسمت نتیجه‌گیری شود!!؟

پر واضح است که سارا جن‌زده شده و همه اطرافش را شیطانی می‌بیند و مسلما باید پارسای وارسته را شیطان تصور کند. کارگردان بخوبی توانسته این موضوع را عمیقا به چالش بکشد و با استفاده از جنس صدای راوی، صوت و تصویر را قرینه یکدیگر کند و این حالت ماورایی و فراتر از عقلی را که سارا با آن مواجه شده، با نشانه هایی چون بهم ریختگی اتاق سارا، خشونت های بی وقفه او نسبت به فاطمه و به در و دیوار زدنش به صورت باورپذیر نمایش دهد. حتی پارسا هم در حین هیپنوتیزم کردن سارا بر این مهمّ اشاره می‌کند که این مانع ذهنی در وجود او همانا نیروی فوق بشری از جنس شیطان است. پس چرا باید این صورت و فرم زیبا نادیده گرفته شود و پارسا هم جزو شیاطین محسوب شود؟

وااسفا چه بر سر این رسانه ملی آمده که کارگردانان و بازیگران معتبر و شاخص اولا در این مدیوم کار نمی‌کنند و ثانیا آنهایی هم که به ندرت پا در این محیط ناامن می‌گذارند اینگونه باید با بی‌آبرویی و دست از پا درازتر آن را ترک کنند؟ چه عیبی دارد که پارسا یکی از اولیاالله و بندگان مقربّ درگاه الهی باشد. اگر انسانهای خالصی چون این جوان، راهنما و نجات‌بخش بندگان خدا باشند، چه خطری جامعه را تهدید می‌کند؟ مگر حاج توسلی، مردم گمراه شده‌ی محله را به خود نیآورد و دستورات و مضامین قرآن را متذکر ایشان نشد؟حاج توسلی که بنده معصوم خدا نیست!

خداوند فرموده که بندگانم را با اسباب و وسائل و اولیای خود هدایت می‌کنم. مگر نه این است که خودِ رسول الله هم راهنما داشته است؟ مگر نه این است که بزرگان دین و عرفان ما همچون عطار، مولانا، حافظ و .... راهنما و پیرخرد داشته اند؛

به کوی عشق منه بی‌دلیل راه قدم *** که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد

یا؛

قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن *** ظلمات است بترس از خطر گمراهی

سارا که دختری ساده و ظاهربین بود و به آنچه از جانب پدر و مادرش تعلیم دیده بود ایمان نداشت و خیلی زود اسیر اتومبیل و ظواهر پوچ و فانی نیما شد، به این سرنوشت تلخ رسید و تا سر حد مرگ پیش رفت و مشخص نشد چگونه از دام تسلط شیطان بر وجودش رهایی یافت. زیبایی و جوانی و نجابت سارا قربانی منم منم کردن های بزرگترها شد. فاطمه هم که دختر متین و با عفت بود و خیلی محکم در مقابل وسوسه های نفسانی مقاومت می کرد همچون سارا در کام مرگ رفت. پس مخاطبی که در طول یکماه با این سریال زندگی کرده، دیگر در جامعه و خانواده خویش به چه کسی اعتماد کند؟ همه اطرافیانش با همه زیبایی و زشتی های شان شیطانی بیش نیستند. آیا این بستن راه سعادت و رستگاری بر انسانها نیست؟ انسانی که علمش در حد آموزه های قرآنی نیست چه باید بکند؟ باید بمیرد تا هدایت شود؟ تازه فاطمه که با قرآن هم بیگانه نبود. این پیام و مفهوم از جانب سریالی که در ماه رمضان و به نیت تربیت نفس آدمی و ارتقای آموزه های دینی او ساخته و پخش شده به شدت خطرناک و ضربه زننده است.

حضور روحانی انسانی را خیلی سهل‌انگارانه و خیانت‌وار به حضوری شیطانی بدل کردن عین گناه کبیره است و ظلمی ناجوانمردانه و حیوانی در حق اولیاالله و بزرگان دین و عرفان شمرده می‌شود.این نگاه عملا انسانها را بیش از پیش نسبت به مفاهیم قرآنی منزجز می‌کند و ستیزی آشکار با دین خدا محسوب می‌شود و مسلما موجب تباهی و فساد خانواده و جامعه و فرد خواهد شد. این ظلم وگناه آشکار با هیچ غسلی تطهیر نمی‌گردد.

نیما با این همه جنایت و گناه محترمانه دستگیر می‌شود و ماموران نیروی انتظامی به دستبند زدن او قانع می‌شوند. حال همان دیالوگ نیما به پریچهر عینیت می‌یابد و باید منتظر جهنم بنشیند تا عقوبت کارش را ببیند. پس آیه شریفه " فمن یعمل مثقال ذرّهٍ خیر۸۵۹;ا یره و من یعمل مثقال ذرهٍ شرّ۸۵۹;ا یره " چه می‌شود؟!!

سارای جن زده، آمپول هوا - که سهل انگاری بزرگ پرستاران بیمارستان را نشان می‌دهد - را در دست می‌گیرد تا با تحریک شیطان درونش باعث مرگ فاطمه شود و ناگهان متحول می‌شود و به آغوش پدرش بازمی‌گردد. پس تکلیف شیطان حلول کرده در ذهن و وجود سارا چه می‌شود؟

حاج حبیب ویلچرنشین- که غیبت او در چند قسمت پایانی به شدت لطمه زننده به اثر بود- پشیمان از کرده ی خود در قبال دخترش اشک می‌ریزد. تاسف و پشیمانی از حضورِ این چنینی در قسمت پایانی در عمق نگاه مسعود رایگان کاملا آشکار است. گویا مسعود رایگان روی ویلچر نشسته و از حرکت بازایستاده نه شخصیت حاج حبیب.

تنها شخصیت کامل سریال بدون شک پریچهر است که اوج و فرود دراماتیکی این نقش بخوبی شکل گرفته است و مطابق فیلمنامه پیش می‌رود؛ کاراکتری که از شدت فقر و نداری دست به هر کاری می‌زند اما در اعماق وجودش هرگز از خدا غافل نیست.این موضوع بویژه در نزدیک شدنش به نیما خود را نمایان می‌سازد. وقتی این زن بیوه، ظلم و ستم نیما نسبت به سارا را می‌بیند به خود و در معنای اخص به خدا می‌آید و متحول می‌گردد. بعبارتی با بدی ها معنای خوبی را می‌فهمد و در ظلم مظلوم می‌شود. بازی شبنم مقدمی در قالب این کاراکتر خصوصا در صحنه ای که برای نجات بچه‌اش به آب می‌زند و نوع کنش‌های حسی- درونی او در این لحظه در جایگاه مادری دلسوخته ستودنی و قابل احترام است.

اوج بی‌اخلاقی‌های تلویزیون موقع پخش آخرین قسمت "سقوط یک فرشته" نمایان می‌شود؛ آخرین قسمت سریال ابتدا با ۲۰ دقیقه تاخیر پخش می‌‌گردد و در ادامه در لابلای مدت زمان سی دقیقه‌ای سریال دو بار و به مدت ۲۵ دقیقه ی دیگر پیام بازرگانی به خورد مردم می‌دهند. مردم بازیچه و بی شعور نیستند که نسبت به وقت گرانبها و برنامه ریزی شده شان اینگونه بی‌حرمتی شود و در حق‌شان ظلم گردد.

بهتر است در این جوّ خفقان و آلوده هیچ کارگردان و بازیگر معتبری وارد مدیوم تلویزیون نشود در غیر اینصورت ناخواسته در مقابل دین و کلام خدا خواهد ایستاد و هم نزد مخلوق و هم در پیشگاه خالق هستی شرمنده و بی‌آبرو خواهد شد.

این روزا گوزن رو سر نمی‌برند *** می شکنند شاخش رو میفرستند تو باغ

این روزا طاق رو نمی‌ریزند سرش *** سر گله شون رو می‌کوبند به طاق

منبع: وب لاگ "سی نما"

ایمان آینه دار