شنبه, ۲۲ دی, ۱۴۰۳ / 11 January, 2025
مجله ویستا

زنجیر ثانیه‌ها


زنجیر ثانیه‌ها

کودکی‌هایم را خوب به یاد دارم وقتی که چالاک و بی ابا از گذار زمان در دنیای شاهانه ی کودکی سلطنت می کردم . خوش خرج بودم و ارباب ثانیه ها، گویی هیچگاه سکه های طلایی عمر من تمام نمی …

کودکی‌هایم را خوب به یاد دارم وقتی که چالاک و بی ابا از گذار زمان در دنیای شاهانه ی کودکی سلطنت می کردم . خوش خرج بودم و ارباب ثانیه ها، گویی هیچگاه سکه های طلایی عمر من تمام نمی شوند و من همیشه اینگونه سرمایه دار لحظه ها و فرصت های زندگیم . فرصت ها می آمدند و می رفتند و من بودم و لحظه های شیرین و اهورایی روزها و شبهایی که سوار اسب زمان بود و من تنها یورتمه های زیبایش را می دیدم .

گاهی می شنیدم که بزرگترها نجوا می کردند که : (زمان تمام شد وقتت رفت ...). اما در شادانه های رویایی. این پاهای کوچک من بود که از غلاف زنجیرها عبور می کرد و می گذشت . هیچ زنجیری اندازه ی پاهای من نبود. بزرگتر که شدم تازه غلاف زنجیر زمان در دست ها و پاهایم جاگیری کرد . هر جا و هر چیز مرا محبوس گذشت زمان می کرد و تازه فهمیدم عمر یعنی چه . سنگینی کذار ثانیه ها عجیب دردناک بود گویی سکه های طلاییم که حالا دیگر از جنس مس هم نبودند مثل باد در حال خرج شدن بودند و من حسرت آن سکه های طلایی کودکی را می خوردم .

شاید هم نه ، من خسیس شده بودم و فکر می کردم که سکه ها به جانم بسته است . کاش یک لحظه بایستم در امتداد خط ها و نوشته های این کاغذ. کاش با تمام وجود حسرت نوشته را خط خطی کنم کاش دوباره پاهایم از غلاف زنجیرها رد شوند. نه این که به دنیای کودکی باز گردم. نه . خود را از بند زمان برهانم و بزرگ فکر کنم . با خود بگویم و درک کنم که دنیا گذار لحظه هاست پای در بند آن نینداز. آنگونه باش تا بتوانی کودکانه و بی ریا ثانیه هایت را خرج کنی.

نویسنده : یاسین دقیقی (آمینا)

شهریور ۸۹