پنجشنبه, ۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 23 January, 2025
مجله ویستا

نقش دین در جنبش ضدنژادپرستی سیاهان آمریکا


نقش دین در جنبش ضدنژادپرستی سیاهان آمریکا

تاریخ آمریکا, پیش از سفر کریستف کلمب, عاری از نشانه دقیقی است که دلالت بر ظهور یا حضور پدیده دین به معنای کلاسیکِ آن داشته باشد

تاریخ آمریکا، پیش از سفر کریستف کلمب، عاری از نشانه‌ دقیقی است که دلالت بر ظهور یا حضور پدیده‌ دین به معنای کلاسیکِ آن داشته باشد. سفرِ افسانه‌ایِ این مسیحیِ ایتالیایی‌تبار به قاره‌ ناشناخته‌ای که اول آن را هندِ غربی می‌خواندند آغازی بود بر حضور پرقدرتِ مسیحیتِ کاتولیک بر این سرزمین. بی شک نمی‌توان منکرِ این نکته شد که سایه‌ ادیان ابراهیمی بیش از ادیان شرقی و سایه‌ مسیحیتِ کاتولیک بیش از سایر ادیان ابراهیمی بر سرِ تاریخ آمریکا سنگینی می‌کند.‏

‏ ‏به رغم سابقه‌ نسبتاً کوتاهِ حضور دین در آمریکا، جامعه‌ ایالات متحده یک جامعه‌ دینی است. همگان بر این واقعیت صحه می‌گذارند که پس از رنسانس و ماجراهای انقلاب صنعتی، قدرت و نفوذ کانون‌های مذهبی‌ِ اروپای غربی به تدریج رو به افول گذاشته و به حاشیه رانده شد و در این میان آمریکا که از قلب صحنه‌ نبردِ علم با دین در اروپا دور بود از این آسیب در امان ماند. جوامع مسیحی و یهودی در آمریکا به شکل منسجمی در مناسبات سیاسی و حتی دیپلماتیک این کشور حضور داشته و به ایفای نقش می‌پرداخته و می‌پردازند.‏

به تناسب همین ایفای نقش دین و دینداران در مناسبات سیاسی و اجتماعیِ ایالات متحده‌ آمریکا بیراه نیست اگر بتوان تصور کرد که عنصر دین نقش نسبتاً مؤثری هم در ایجاد، شکل‌گیری و حتی ثمربخشیِ جنبش اجتماعیِ ضدنژادپرستی سیاهان آمریکا داشته باشد.‏

هرچند این تصور به هیچ وجه خیالِ باطلی نیست اما نباید به سادگی در برابر آن سر فرود آورد و از چگونگیِ نقش دین در این جنبش چیزی نپرسید. آیا دین حقیقتاً در این جنبش اجتماعی نقش فعالانه و مؤثری داشته است؟ یا باید این داستان را به گونه‌ دیگری روایت کرد؟ هدف این نوشته رسیدن به یک پاسخ مشخص برای پرسشی به این بزرگی نیست. این مقاله تنها بر آن است تا وجوه مختلف و بعضا متناقض‌نمای این سئوال را کمی آشکارتر کند. ‏

چنان که اشاره شد کاتولیک‌ها اولین مهاجران به آمریکا بودند. اما هم‌اینان بودند که اولین محموله‌ برد‌گان را نیز از سواحل شرقی آفریقا به آمریکا آوردند. کشتی‌های اینان حامل سیاهانی بود که عموما یا به آیین آباء و اجدادی‌شان بودند یا دین اسلام را اختیار کرده بودند. این سیاهان هنگامی که در آمریکای شمالی به بیگاری گرفته شدند به اجبار اربابان‌شان دین مسیحیت را اختیار کردند.

اینان اجازه‌ حضور در کلیساها را نداشته و طبق تعالیم سفیدپوستانِ مؤمن، نژاد آنها پست‌تر از حیوانات قلمداد می‌شد. تعالیم مسیح البته چنان که انجیل روایت می‌کرد آنچنان نژادپرستانه نمی‌نمود اما مسیحیانِ محافظه‌کار، چه سفیدها و چه سیاه‌ها، برتریِ نژادی را امری بدیهی تلقی می‌کردند. برای نمونه در "کلبه‌ عمو تُم" اثر جاودانه و تأثیرگذار هریت بیچر استو قهرمانِ داستان چهره‌ای مسیحی است که در پایان قربانیِ سرنوشت خداخواسته‌ خود می‌گردد. عمو تُم گرچه دو بار امکان فرار و رهایی یافت، در اسارت ماند چون آن را سرنوشت الهی می‌دانست. او به جای اینکه نمادِ اراده‌ آزادیخواهی باشد، مطیع و گوش به فرمانِ اربابان شده بود.‏

باری، شمالی‌ها در جنگ داخلی آمریکا پیروز شدند و برده‌داری در اواسط قرن ۱۹میلادی لغو شد بی‌آنکه در این ماجرا مذهب نقش تعیین‌کننده‌ای به عهده بگیرد. از یک طرف اخلاق مسیحی مغایرت آشکاری با قوانین برده‌داری داشت و از طرف دیگر آموزه‌های جبرانگارانه‌ کاتولیک‌ها بردگی را سرنوشتِ ابدیِ یک سیاه معرفی می‌کرد. پس از این بود که بحث تعارضات نژادی وارد مرحله‌ جدیدی شد. قانون همه را برابر می‌خواند اما قسمتی از جامعه مقاومت می‌کرد. سیاهان تا مدت‌ها از ورود به اماکن مخصوص سفیدپوستان از جمله باشگاه‌ها، رستوران‌ها و وسایل حمل و نقل عمومی منع می‌شدند. به نظر می‌رسد مسیحیت در این یک قرن تبعیض چندان که باید تأثیرگذار عمل نکرد و چه بسا اعمال سفیدپوستان متعصب در لینچ کردن سیاهان(آزار و اذیت سیاهان) یک مراسم مذهبی قلمداد می‌شد. اما گسترش سواد و ثروت در میان سیاه‌پوستان رفته‌رفته تعالیم اخلاق‌گرایانه‌ مسیح را به جامعه‌ سیاهان آمریکا منتقل می‌کرد و تا حدی در خودآگاهیِ این گروه نژادی تأثیر می‌گذاشت.‏

پس از جنگ جهانی دوم با مهاجرت مسلمانان و دیگر شرقیان به آمریکا سیاهان مسلمان دست به تأسیس نهضتی زدند که با افکار خاص سیاهان آمیخته بود. این نهضت مهم که "ملت اسلام" نام داشت به دست شخصی بسیار مرموز به نام والاس فرد (فارض) تأسیس شد که در دیترویت فعالیت خود را آغاز کرد. در سال ۱۹۳۳ شاگردش علیجاه محمد جانشین فِرِد شد -که به شکل اسرارآمیزی ناپدید شده بود- و مرکز خود را به شیکاگو انتقال داد. وی افکار مذهبی و نژادیِ بدعت‌گونه‌ای را با نفوذِ فراوان در میان سیاهان گسترش می‌داد. از جمله

اینکه اسلام را فقط برای سیاهان می‌دانست و یک نوع نژادگرایی شدیدِ ضدّ سفیدپوستان را القا می‌کرد و موج نفرت را به اکثریت سفیدپوست آمریکا در لباس اسلام برمی‌انگیخت. از این رو بسیاری از سیاهان به او پیوستند و نام "ملت اسلام" در آمریکا شهرت یافت، در حالی که با مخالفت سخت بسیاری از سفیدپوستان مواجه بود. مالکوم ایکس مهم‌ترین شاگرد مکتب علیجاه محمد بود که پس از مدتی از او جدا شد و خود را یک مسلمان سنتی بدون تعصب نژادی اعلام کرد.‏

گرایش به اسلام در میان سیاه‌پوستان آمریکا همچنان ادامه یافت و از زمان ترور مالکوم ایکس و درگذشت علیجاه محمد تاکنون اسلام در حال گسترش سریع بین سیاهان آمریکاست. این گونه بود که مذهب در جنبش سیاهان آمریکا نقش جدیدی به خود گرفت. اسلام تنها با همان تعالیم خود توانسته بود بسیاری از تمایلات برابری‌خواهانه‌ آمریکایی‌ها را برآورده کند. این در حالی است که فرقه‌های محافظه‌کارِ مسیحی همچنان در بند آموزه‌هایی بودند که زنگارِ تعصب‌های نژادی آنان را از خاصیت انداخته بود.

مسیحیت آن روزگار البته در جستجوی نگاهی روشنفکرانه، اخلاقی و به دور از تمایلات نژادی بود. ستاره‌ مبارزات ضدنژادپرستیِ آمریکا، یعنی مارتین لوترکینگ، یک کشیشِ مسیحی بود که با این نگاه در قالب تعالیم بشردوستانه‌ عیسی سعی در برقراری حقوق مدنیِ مناسب برای سیاهان داشت.

او به همراه مالکوم ایکس دو شخصیت محوری این جنبش اجتماعی بودند که به وضوح رنگی کاملا مذهبی در افکارشان جاری است. البته شاید قضاوت در این مورد که آیا مذهب نقشی کاملا فعال در این مبارزات داشته نیاز به موشکافی بیشتر و دقیق‌تر داشته باشد اما آنچه مسلم است این است که شخصیت‌های تأثیرگذار بر این جنبش کامل تحت تأثیر مذهب بوده‌اند.‏

حسین احمدی