دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

خودش می‌فهمید عقاب چگونه چیزی است


خودش می‌فهمید عقاب چگونه چیزی است

«پیرمرد و دریا» فقط برای نویسنده نامدارش، ارنست همینگوی حادثه مهمی نبود بلکه برای ادبیات داستانی جهان حادثه‌ای بود به‌یادماندنی و خجسته. درباره آثار همینگوی و تاثیر غیرقابل …

«پیرمرد و دریا» فقط برای نویسنده نامدارش، ارنست همینگوی حادثه مهمی نبود بلکه برای ادبیات داستانی جهان حادثه‌ای بود به‌یادماندنی و خجسته. درباره آثار همینگوی و تاثیر غیرقابل انکار او بر ادبیات جهان بسیار گفته‌اند و نوشته‌اند اما در میان مجموعه آثار او، این یکی طعم دیگری دارد.

بازگویی نبرد جانانه انسانی برای اثبات خود و توانمندی نویسنده برای روایت ماجرای این نبرد شگفت‌آور، پیرمرد و دریا را به یکی از خواندنی‌ترین و تاثیرگذارترین آثار داستانی قرن بیستم تبدیل کرده است.

لحظه‌ای از این کتاب را از ترجمه خواندنی نجف دریابندری می‌خوانیم: پرنده کوچکی از شمال به سوی قایق آمد. چلی بود و خیلی پایین روی آب پرواز می‌کرد. پیرمرد دیده بود که پرنده خیلی خسته است.

پرنده به پاشنه قایق رسید و نشست. سپس دور سر پیرمرد پرید و روی ریسمان نشست که برایش راحت‌تر بود.

پیرمرد از پرنده پرسید: «تو چند سال داری؟ سفر اولته‌؟»

پیرمرد که حرف زد به او نگریست. آنقدر خسته بود که ریسمان را هم دید نزد و همچنان که پنجه‌های ظریفش ریسمان را گرفته بود روی آن خم و راست شد.

پیرمرد به او گفت: «ریسمون محکمه خیلی هم محکمه. دیشب که باد نبود تو چرا اینقدر خسته‌ای؟ مرغا هم دیگه اون مرغای قدیم نیستن.»

به عقاب‌ها اندیشید که به دریا می‌آیند تا آنها را پیدا کنند. اما در این باره چیزی به چلی نگفت. چون به هر حال پرنده زبان او را نمی‌فهمید و خودش بزودی درمی‌یافت که عقاب چگونه چیزی است.

گفت: «مرغک خوب خستگی در کن، بعد هم مثل باقی آدما و مرغا و ماهی‌ها برو دنبال روزیت.»

حرف زدن به او دل می‌داد چون که شب پشتش کرخت شده بود و حالا به راستی درد می‌کرد.

گفت: «مرغک اگه خواستی خونه من بمونی بمون. می‌بخشی نمی‌تونم شراع را بکشم به این باد ملایمی که داره میاد ببرمت بندر. مهمون دارم...»