یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

فمنیسم,ایدئولوژی و ساختار شكنی فمنیسم و پراگماتیسم


فمنیسم,ایدئولوژی و ساختار شكنی فمنیسم و پراگماتیسم

هرآنچه راكه فلسفه جهت آزادسازی اندك تصور ما می تواند انجام دهد تماماًیك خیر سیاسی است Political good است زیراهرچه تصور ما راجع به لحظه اكنون آزادتر باشد ,اعمال اجتماعی آینده ی ما متمایزاز اعمال گذشته مان خواهدبود

بیشتر روشنفكران برآنند تاجهت پیوستن به جدال ضعفا علیه اقویا راههایی رابیابند.لذا آنان امیدوارند كه استعداد و توانایی ویژه اشان در خور چنین جدالی باشد(مرتبط با آن باشد).«نقد ایدئولوژی»اصطلاحی است كه در طی دهه های اخیرجهت فرموله كردن این امیدواری به وفور مورد استفاده قرار گرفته است.ایده ای اصلی این است كه فیلسوفان،منتقدان ادبی،وكلا،تاریخ دانان ودیگران كه درایجاد تمایزات،بازتوصیف وتجدیدبافت توانایی دارند.میتوانندازطریق نمایش یارمززدایی از اعمال اجتماعی موجود،استعدادهایشان را مورد استفاده قرار دهند.امابه نظر می رسدكه بهترین راه برای نمایش یا رمز زدایی ازیك عمل موجود،به جای انتقاد از آن،ارائه ی یك جایگزین مناسب باشد.

درسیاست مانند مدل كوهنی(توماس كوهن)تغییرتئوری درعلوم،نابسامانیهای موجود در یك پارادایم، بدون مهیا بودن اساس لازم برای نقد تا زمانی كه گزینه ی جدید ارائه شود می تواند به صورت نامعینی روی هم انباشت گردد چرا كه نقد گسترده ی پارادیم قدیمی بدون ارائه ی جایگزین مناسب نسبتاً غیر ممكن می نماید.به طور مشخص راه مؤثر جهت نقد توصیفات جاری از سركوبی ضعفا به عنوان شر لازم (Necessary Evil )[ معادل سیاسی«نابسامانی قابل چشم پوشی»]این است كه توضیع دهیم،چرا چنین توضیعی ضرورت ندارد.با این توضیع كه چگونه یك تغییر نهادی خاص ممكن است باعث حذف آن گردد ،این امر ترسیم آینده ای جایگزین و سناریوی كنش سیاسی است كه ممكن است ما را از حال(موقعیت فعلی )به آینده رهنمون شود.

ماركس و انگلس در «اید‍‍یؤلوژی آلمانی»وقتی كه فویر باخ را به خاطر تغییر لغت كمونیست كه درجهان واقعی به معنای پیرو یك حزب انقلابی مشخص می باشد و‍‍‍‍(باخ آن را )به یك طبقه بندی خاصی تغییر داده است،نقد می كنند،این كار را كرده اند( تاكر؛ ۱۹۷۸-۱۶۷)اطمینان آنان به اینكه انتقادشان از سنت فلسفی آلمان واقعیت را جایگزین توهم و علم را جایگزین رؤیا (خیال ) كرده است،بیشتر به این علت تقویت شده است كه آنان دارای حزبی انقلابی ویك برنامه- طرحی عینی در مورد اینكه چگونه برای ادعای خویش تصدیق تجربی فراهم كنند- بوده و می كوشند تا برخی از شرهای معا صر(مانند تفاوت درآمد ،بیكاری و... )را غیر ضروری جلوه دهند.

تفاوت بین شرایط آنان و موقعیت كنونی ما اساساً این است كه دیگر كسی انقلاب مورد نظر آنها را نمی خواهد. دیگر كسی طرفدار ملی كردن ابزارهای تولید یا الغای مالكیت خصوصی نیست.لذا چپ معاصر فاقدآن نوع حزب وسناریوی است كه ادعای ماركس وانگلس مبنی بر عملی بودن نه خیالی بودن اندیشه هایشان راتقویت می كرد-صدایی كه واقعی است تاخیالی (۱ ) در دموكراسیهای پیشرفته امروزی،نزدیكترین گروه به چپ ترین روشنفكران كه به نظرمیرسد دارای چنین حزب وبرنامه ای باشند،جنبش فمنیستی است.

اما به لحاظ سیاسی به نظر می رسد كه فمنیسم بیشتر جنبشی اصلاح طلب‍‍ [رفورمیستی] باشد ،انقلابی،زیرا اهداف سیاسی فمنیستها نسبتاً عینی بوده وتصوردست یابی به آنها چندان مشكل نیست؛این اهداف مد نظر بسیاری از نهادهای اخلاقی برابری خواه[ عدالت طلب] می باشد لذا سیاستهای فمنیستی معاصر مشابه[Abolitionism]جنبش الغای بردگی قرن هیجده است تا كمونیسم قرن بیستمی.در حالی كه در قرن نوزده هم تصور اشیا بدون فرض مالكیت خصوصی مشكل می نمود،در قرن هیجدهم و اوایل قرن نوزده هم،تصورجهانی عاری از بردگان و اینكه بردگی تنها چیزی به جامانده از عصر بربریت است،آسان بود.بر همین منوال،تصور جهانی با پرداختهای یكسان برای كار یكسان،مسؤلیتهای برابر خانگی،تعداد برابر زنان ومردان در موضع قدرت واینكه نابرابری های كنونی دلخواه بسیاری ازبرداشتهای مشترك همگانی پیرامون اینكه حق چیست و عدالت كدام است ،به سادگی قابل تصور است. تنها زمانی فمنیسم مشابه كمونیسم قرن نوزدهم است كه از آن چیزی بیش از اصلاحات خاص مراد شود.فمنیستها دارای موقعیت زیرند:مانند ماركس وانگلس تردید دارند كه اصلاحات تدریجی باعث از بین رفتن یك شرمهم ودر عین حال غیرلازم ودست نخورده گردد.

امادرست بر خلاف ماركس وانگلس ،آنان به آسانی یك خط سناریوی سیاسی انقلابی یوتوپیایی بعد از انقلاب را دنبال نمی كنند.نتیجه چنین نگرشی ایجاد بحثهای زیادی پیرامون ماهیت انقلابهایی فلسفی،انقلابهایی درآگاهی است.با این حال این انقلابها آن گونه كه ماركس وانگلس بسیاری از تئوریهای فمنیستی معاصر را كه در اندیشه های ، هگل، فویر باخ و بایر ریشه دارند،به باد تمسخرمی گیرند،آسان است . نظریه پردازان فمنیسم ،ممكن است بگویند كه فمنیسم را به یك«طبقه بندی صرف» [Mere Category] تبدیل كرده اند و نه چیزی بیشتر، لذا این اصطلاح «پیرو یك حزب انقلابی مشخص بودن»را نمی رساند.این ملاحظات فرد را به این پرسش رهنمون می شود كه،آیا فمنیستهامیتوانندبدون برانگیختن تمایز بین«موضوع»وآگاهی كه درایدئولوژی آلمانی انباشت شده است،ایده «نقد ایدئولوژی»را بكار گیرند؟ پیرامون «اصطلاح ایدئولوژی»و ابهام موجود در آن،ادبیات عظیم ونا امید كننده ای وجود داردكه آخرین نمود آن اولین فصل از[كتاب ]ایدئولوژی نوشته ی تری ایگلتون می باشد.[ ۲ ] ایگلتون این ایده ی غالب،كه اصطلاح ایدئولوژی بیش از آن كه سودمند باشد مشكل ساز است،را رد كرده است و تعریف زیر را ارائه می دهد:«عقاید وایده هایی كه به مشروعیت بخشیدن منافع گروه یا طبقه حاكم كمك می كند،‌بویژه از طریق تحریف و قلب [واقعیتها ]».

او به عنوان جایگزین [ آلترنانتیو ]«عقاید اشتباه یا فریب دهنده»را پیشنهاد می كند كه از ”«منافع طبقه ی مسلط»[Dominant Class] بر نمی خیزند بلكه از ساختار جامعه به طور كل [نشات می گیرند ] (ایگلتون۱۹۹۱.۳۰).فرمول بندی آخر تقابل مادی غیر مادی/ غیر مادی را جزئی مركزی در ایدئولوژی آلمان می داند . اما برقراری چنین تقابلی و هرگونه ارتباطی عینی كه با شفاف سازی«تغییر مادی» با ارجاع به تاریخ غایت نگ [ Eschatological]ماركس در مورد تغییر در سازمان مكانیسم تولید ارتباط داشته باشد؛برای فمنیستها دشوار است.چنین تاریخی كمتر به امرسركوبی زنان توسط مردان مربوط می شود.با این وجود اگر ما تمایز موضوع-آگاهی (Matter Consiousness )را نادیده بگیریم و به اولین تعریف ایدئولوژی كه از ایگلتون نقل كردیم ،برگردیم به تضاد در دیدگاههای فلسفی پیرامون حقیقت ،دانش وعینیت می رسیم كه به وسیله بسیاری از روشنفكران فمنیست معاصر كه امیدوارند بتوانند قابلیتها و توانایهای خودرا در جهت نقد ایدئولوژی مردسالار) نرینه محور)به كارگیرند مطرح شده است. زیرا تحریف [Distortion ] نوعی بازنمایی[Representation]متوسطی را پیش فرض می گیرد كه بین ماو موضوع مورد بررسی ملاحظه می كند وظاهری به وجود می آورد كه با واقعیت موضوع مطابقت ندارد این بازنمایی نگری [Representationalism] نمی تواند نادیده انگاشته شود چه با اصرار پراگماتیستی كه حقیقت رادرتطابق باماهیت ذاتی واقعیت نمی داند و چه انكار ساختارشكنانه آن چه را كه دریداآنرا«متافیزیك حضور »می نامد [Metaphysics of presence ] .پراگماتیستها و ساختار شكنان پذیرفته اند كه هر چیزی یك سازه ی اجتماعی است،لذا جایی برای تلاش جهت ایجاد و تمایز بین«طبیعی»و‌‌‌‌ «صرفاً » فرهنگی وجود ندارد .

آنان توافق دارند كه مسئله ی اساسی این است كه كدام سازه ی اجتماعی را بایستی نگه داشت وكدام یك را می بایست دور انداخت،واینكه تمایلی «به شیوه ای كه اشیاء واقعاً هستند » در بحث اینكه چه كسی چه چیزی را می سازد،وجود ندارد.هر دو مكتب فلسفی می توانند موافق این ایده ی ایگلتون باشند كه می گوید:«اگر هیچ ارزش یا اعتقادی وابسته به قدرت وجود نداشته باشد،آنگاه اصطلاح ایدئولوژی به نقطه ی پایان خود خواهد رسید .» (ایگلتون:۱۹۹۱ ) اما بر خلاف ایگلتون هر دو مكتب این امررا دلیل تردید خویش در سودمندی عقیده ی« ایدئولوژی »می دانند(دست كم اگر فرض براین باشد كه معنایی بیش از« مجموعه ای از ایده های بد»داشته باشد تمایزی كه در ایدئولوژی آلمانی بین علم ماركسیستی وفانتزی فلسفی محض وجود دارد،مثال جالبی است برای ادعای آن چه كه آن را«حضور كاملی كه دست نا یافتنی است» می نامد .(ایگلتون به عنوان یك ماركسیست واقعی مجبور است انتقادهای جناح راستی استاندارد را از دریدا داشته باشدوقتی كه بیان می دارد كه«اشیا نسبت به گفتمانهایی كه آنها را می سازند ،كاملا حالت درونی داشته، مساله حادی را پیش می آورد كه سر انجام ما چگونه می توانیم راجح به یك گفتمان كه موضوع خودرا به شیوه ای معتبر ساخته است، قضاوت كنیم» وادامه داده می گوید « اگرآ نچه به تفاسیر اجتماعی من اعتبار می بخشد ،اهداف سیاسی ای باشد كه خود در خدمت آنهااست،چگونه من می توانم آن اهداف رااعتبار بخشم؟یادر مورد ایده های منحرف كنندهDistorting Ideas ]] صحبت كنید.

ترجمه : رشید احمدرش

BY: Richard Rorty

پانوشته ها :

۱-برای بیان این تقابل واقعیت ـ فانتری[Reality-fantasy]نگاه كنید به انگلس «سوسیالیسم،یوتوپیاوعلم» (۱۹۸۷:۶۹۳).

۲- جهت توضیحات بیشتر ماركس از«ایدئولوژی»ببینی(۱۹۹۰:۵۴)این مقاله به روشن شدن این كه چرا ماركس اصطلاح ایدئولوژی ماركسیستی راقابل اعتراض می پنداشت وچگونه استفاده ماركس از«ایدئولوژی» از مشخصه های ویژه ی اندیشه اش به مثابه علمی جدانشدنی است.

۳- من مجموعه های پنجم و شیشم ایگلتون از تمایزات شدید تر وكامل تر را بیان می كنم .برای بحث بیشتر در مورد این كتاب ببینید ژوتی (۱۹۹۲).

۴-آن گونه كه كاترین مك كینون می گوید،تاریخ بین روابط مردان وزنان (برخلاف تاریخ جنسیت ـ تاریخ آنچه باعث می شود تا،تاریخ نگاران احساس نیاز جنسی كنندـ )گسترده است.در زیر همه این شكافها ودره ها،جزرومدها،این صخره ی زیرین وجود دارد،چیز زیادی تغییر نكرده است،بویژه برتری مردان وسرسپردگی زنان (Mackinnen)این سرسپردگی از خلال قرنهاتداوم می یابد،چون صدای یكنواخت (لذا معمولاً غیرقابل شنیدن است)صدایی بم-صدای مردانی كه زنان را كتك می زنند .هیچ اركستری از این غم انگیزتربنظر نمی رسد.

۵- (Wallance stevens )گفته است كه«خیال ذهنیتی است كه به واسطه ی واقعیت پس زده می شود .مطالعه ی دریداودیویی هردو در فشاربرتصور در مورد گذشته به ما كمك می كنند .

۶-بنگریداستفاده ای كه از این متن شده است بوسیله ی (Johncott) در مقاله اش «ساختارشكنی برابری در مقابل تفاوت»؛یااستفاده ی از(Poststructuralists) –(فرا ساختارگراها)از این تئوری به وسیله هریش وكولر (۱۹۹۰:۱۳۸) .

۷- من این مقایسه را بین فمنیسم وعلم نوین (New science) در قرن هفدهم میلادی تاحدی بیشتردر رورتی(۱۹۹۱:۲۴۷) گسترش داده ام.

۸- من با كرنل موافقم كه می گوید یكی از آثار اصلی دریدا در مورد فیمینیسم این است كه او«به وضوح استدلال می كندمسایل بنیانی فلسفه نمی تواند جدا از اندیشیدن ـ به تفاوتهای جنسی باشد »(كرنل۱۹۹۱ـ۹۸).درحقیقت،من بایستی فراتر رفته،بگویم كه مهمترین واصلیترین كمك دریدا به فلسفه در هم بافتن فروید وهایدگر میباشد،جمع كردن وبه هم ربط دادن«تفاوت هستی شناختی» باتفاوت جنسیتی است.این درهم بافتن به ما كمك میكند تا برای نخستین بار پیوند بین خواست فیلسوفان برای خلوص دیدگاهی كه معتقد است زنان تا حدودی غیر خالصند.انقیاد زنان وهمجنس بازی مردانه را ببینیم،(نوعی همجنس بازی كهEve Sedgwick آن را هم ـ همجنس بازی (Homo_ Homo Sexuality) می نامدوبه گونه ای در این ایده ژان ژنت [Jean_Genet] متبلوراست كه می گوید(«مردی كه بایك مرد دیگر رابطه ی جنسی برقرار می كند،یك مرد دوگانه است»).ودر مقایسه باچنین نگرشی(كه به بهترین وجه دربحث دریدا «گشتالت»مطرح شده است)،حقه هایی كه تحت عنوان ساختارشكنی طبقه بندی شده اند به نظر كم اهمیت می رسند .

منابع :

۱-Bell,Daniel,۱۹۹۰.The Mis reading of Ideology :The social Determination of Ideas in Marks work,Berkely Joural of sociology.

۲-Cornel,Drucilla,۱۹۹۱.BeyondAccomadation,Ethical Fiminism Deconstruction and the law,New York,London,Routledge.

۳-Deman,Paul,۱۹۸۶,The Resistance to Theory,university of Minnosota Press.

۴-Derrida,Jacque,۱۹۷۸,Writing Difference ,Chicago.

۵-Johnson,Barbara,۱۹۸۰,TheCritical Difference,John Hapkins univeroity press.

۶-Mackinon,Catherine,۱۹۸۷,FeminismUnmodified,Cambridge;Harward university press.

۷-Mackinon,Catherine,۱۹۹۱,Does Sexuality Have a Hiotory?Michigan quarterly review.

۸-McCarthy,Thomas,۱۹۸۹,ThePolitics of in ineffable:Derridos Decostructionism.

۹-Murphy,John,۱۹۹۵,Pragmatiom and Feminism,Michigan quarterly review.

۱۰-Rorty,Richard,۱۹۹۱,Review Pragmatiom from Pierce to Davidson.

۱۱-Wheeler,Samuel, ۱۹۸۶, Interminicy of French Interpretation:Darrida and Davidson,in Truth and interpretation,Oxford university press


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.