جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
پرسپولیس خاطرات سال های خاکستر
فیلم بر اساس کتاب مصوری به همین نام که چند سال پیش در چهار جلد منتشر شد، ساخته شده است. داستان، زندگی خود مرجان است از یک سال پیش از انقلاب، زمانی که دختربچهای بیش نبوده، تا ۱۹۹۴ که برای دومین بار ایران را ترک میکند.
اگرچه فیلم به کتاب بسیار وفادار است، اما تفاوتهای کوچکی را هم میتوان بین آنها پیدا کرد که مهمترینشان نقطه شروع و پایان فیلم است که هردو برمیگردند به زمانی بعد از پایان کتاب. فیلم در زمان نامعلومی )امروز؟( با رفتن مرجان به فرودگاه اورلی پاریس برای سفر به ایران شروع میشود. سفری که مرجان از آن پشیمان میشود و هیچگاه انجام نمیپذیرد، اما خاطرات گذشتهاش را بهیادش میآورد. با یک فلاشبک، او ما را با خود به دوران کودکیاش در تهران میبرد که همزمان است با شروع انقلاب در ایران. پدر و مادر مرجان هم مثل همه دیگران به امید روزهایی درخشانتر از روزهای شاه در انقلاب شرکت میکنند.
تب انقلاب حتا مرجان کوچولو را هم میگیرد تا او در اتاق نشیمن خانهشان به راهپیمایی بپردازد و شعار مرگ بر شاه سر دهد، اما با پیروزی انقلاب داستان رنگی دیگر بهخود میگیرد.
آرزوها همه بر باد میرود و زندگی هر روز تیرهتر از پیش میشود. سیاسیهای کهنهکاری که از زندانهای شاه جان سالم بهدر بردهاند در کنار پسرانی که تازه پشت لبهایشان سبز شده و دخترانی که سینههایشان تازه جوانه زده به جوخه آتش سپرده میشوند.
جنگ ایران و عراق سربار دیگری بر تمام مشقات زندگی در ایران و توجیهی برای آن کشتارها میشود. غرب هم به ایران و هم به عراق اسلحه میفروشد تا این دو قدرت منطقهای، یک میلیون از جوانان یکدیگر را بکشند و در شهرهای کوچک و بزرگ همدیگر آجری بر آجر باقی نگذارند. موج فرار جوانان از ایران آغاز میشود.
مرجان نوجوان هم همراه با این موج به اتریش میرود، اما روزهای سیاه آنطور که قرار بود بهسر نمیرسند. اروپا با نژادپرستی و تبعیضهای ضدانسانی به استقبال فراریان از ایران میرود. یکی دو سالی بیشتر نگذشته است که مرجان نوجوان تحملش به آخر میرسد و به ایران بازمیگردد، اما به زودی میفهمد که دیگر نه به آنجا و نه به اینجا تعلق دارد و به اروپا و اینبار به فرانسه بازمیگردد.
موفقیت کتاب و فیلم «پرسپولیس» مدیون زبان شیرین و سادهای است که مرجان برای بیان این خاطرات بهکار میگیرد، اما اشتباه نکنید، زبان ساده به معنای سادهسازی و سادهانگاری موضوع نیست. قصه مرجان در بستر یکی از پیچیدهترین دورههای تاریخ معاصر ایران پیش میرود یعنی انقلاب بزرگی که بر سیستم تاریخی پادشاهی نقطه پایان میگذارد، اما خود بهسرعت به یک نظام ضدانسانی با خشونتی چندین برابر آنچه برکنار کرده تبدیل میشود.
سراسر فیلم پر است از ماجراهای غمناکی که میتوانند چشمان بیننده را چندین بار پر از اشک کنند، اما منظور مرجان ساتراپی ذکر مصیبت نیست. او با درک اینکه زبان غمگینی که در این دو سه دهه برای بازگویی آنچه بر ایرانیان رفته تاثیرش را از دست داده، طنز دلچسبی را چاشنی زبانش میکند که آن را بیآنکه از ابعاد تراژدی بکاهد، شنیدنی میکند. این است که فیلم و کتاب پرسپولیس را حتا برای ایرانیانی که خود آن ماجراها را تجربه کردهاند دیدنی و خواندنی میکند.
مرجان ساتراپی خود از خانوادهای روشنفکر برخاسته است با سابقهای طولانی در حضور مستقیم در سیاست و در مخالفت با شاه و جمهوری اسلامی. از این رو تفسیری که از سیاستهای یک قرن اخیر ایران به دست میدهد، به رغم سادگیاش، یکدستتر و روانتر از بسیاری تحلیلهای جانبدارانهای است که در دو سه دهه اخیر چه به وسیله گروههای اپوزیسیون و چه پژوهشگران دانشگاهی منتشر شدهاند.
مرجان ساتراپی در همان چند دقیقه اول فیلم با آمیزهای از نقاشی متحرک و عروسکبازی برسرکار آمدن رضا شاه و بعد محمدرضا شاه را تعریف میکند و نقشی که بریتانیا در این جابهجاییها ایفا کرد را توضیح میدهد.
همینطور بر مخالفت روحانیت با جمهوری، که در آغاز مورد نظر رضاشاه بود تاکید میورزد. استفاده از فرم نمایش عروسکی در انیمیشن بسیار هوشمندانه انجام میشود و جدای از زیبایی خاصی که به بیان سینمایی فیلم میدهد بازیچه بودن این دو پادشاه را در ذهن تماشاچی القاء میکند. با همین زیرکی است که او در فرصتی کوتاه و زبانی کودکانه زمینه را برای وارد شدن به یکی از دشوارترین جدلهای تئوریک در زمینه تاریخ معاصر ایران آماده میکند که تولد و رشد نظام اسلامی در ایران است. این زیرکی را بعدتر آنجا که بحث جنگ ایران و عراق را پیش میکشد باز میبینیم .
او برخلاف تحلیلهای عامیانه، طولانی شدن جنگ را یکطرفه به گردن عراق نمیاندازد و نقش بزرگ، اما پنهانی غرب در بازی دادن هر دو کشور و فروش اسلحه به هردوطرف را با به تصویر کشیدن سربازانی که رودرروی هم صف کشیدهاند و همدیگر را میکشند نشان میدهد.
اما خوشساختترین بخش فیلم برای من دورانی است که مرجان در اتریش زندگی میکند و تبعیض را با تمام وجودش مزه میکند. او به همان اندازه که فرهنگ واپسگرایی که بعد از انقلاب بر ایرانیان تحمیل شد را به انتقاد میگیرد، فرهنگ نژادپرست اروپا را نقد میکند. این درک فرهنگی و جسارت بیان آن در میان سینماگران دیاسپورای ایران بهندرت دیده میشود.
دیدگاه بیشتر فیلمسازان ایرانی خارج کشور نسبت به غرب از دو جایگاه افراط و تفریط برمیخیزد. گروهی با نگاهی تحسینآمیز به غرب مینگرند و هرآنچه غربی است را میستایند و هرچه ایرانی را تحقیر میکنند و بخشی دیگر برعکس، با شیفتگی به فرهنگ و تاریخ معاصر ایران بر زشتیهای این فرهنگ چشم میبندند.
در این میان تعداد بسیار کمی هستند که جسارت نقد هر دو فرهنگ را به خود میدهند. هوشنگ الهیاری نمونه ای از این گروه است و مرجان ساتراپی موفقترینشان. صمیمیت و صداقت او در بیان رویدادها آنچنان است که ناپسندترین رفتارش هم توجیهپذیر میشود. مثل جایی که راهبههایی که او را به خاطر ایرانی بودنش تحقیر میکنند را جنده خطاب میکند، یا وقتی که خودش را فرانسوی معرفی میکند و بعد دستش رو میشود.
تجربه زندگی در اروپا برای مرجان آنچنان سنگین است که او بازگشت به ایران را ترجیح میدهد، اما ایران هم دیگر جایی برایش ندارد. مردم مثل روزهای اول انقلاب با هم دوست نیستند. حکومت در اوج قدرت خودش است و کمترین سرپیچی را تاب نمیآورد. جوانان چهارده پانزده ساله با کلاشینکوفی در دست در خصوصیترین جزئیات زندگی مردم دخالت میکنند.
هر صدای مخالفی با اعدام ساکت میشود. و از آنطرف، مردم فشاری را که دولت بر آنان میآورد با آزار رساندن به یکدیگر تلافی میکنند. در چنین جهنمی، مرجان که بیش از هروقت احتیاج به یک پشت و پناه دارد تنها میماند و به افسردگی دچار میشود.
دوستان سابقش، که به گفته او خودشان را مثل هنرپیشههای آمریکایی آرایش میکنند، از دنیای او بسیار دورند. تصویری که آنها از غرب دارند را از طریق سریالهای تلوزیونی و فیلمهای هالیوود گرفتهاند و با آنچه مرجان در اتریش تجربه کرده فرسنگها فاصله دارد. شاید تنها دوست و الگوی واقعی او در زندگی مادربزرگش است که همیشه برای نشان دادن راه و چاه به او حاضر است. همو است که وقتی ازدواج مرجان شکست میخورد به او دل و جرئت طلاق گرفتن را میدهد. و باز همو است که وقتی او برای نجات خودش از دست پاسداران پسر بیگناهی را به چنگ آنان میاندازد با عصبانیت او را ترک میکند و این رفتارش را شرمآور میخواند.
نقاشیهای «پرسپولیس» مثل کتابش سیاه و سفید، ساده، و دو بعدیاند. این تکنیک پیش و بیش از هرچیز فاصله لازم را بین این ساخته و انیمیشنهای پرخرج هالیوودی به وجود میآورد.
«پرسپولیس» نه با زرق و برق ظاهری که با داستانی عمیق و انسانی میخواهد بیننده را به دنبال خود بکشد و این تنها در چارچوب سینمای ساده امکانپذیر است. همان سینمایی که کیارستمی بنیادش را نهاد و اینجا مرجان ساتراپی آن را به دامنه انیمیشن توسعه میدهد. فیلم اما فضای کتاب را حفظ کرده بیآنکه آن را کپی کند. میزانسن فیلم با کتاب بهکلی متفاوت است.
اگرچه داستانها در همان دوران و محلهایی میگذرد که در کتاب میگذشت، اما فرم نقاشیها و شکل ظاهر محلهها و گاه آدمها تفاوت چشمگیری با کتاب دارند. بخصوص اینکه سینما با اضافه کردن حرکت به نقاشیها دست ساتراپی را برای دستیابی به زبانی تازه و گاه گویاتر باز کرده است.
ساتراپی برای عبور از زمان حال به گذشته، روش معمول گذر از تصویر رنگی به سیاه و سفید را بهکار میگیرد. سه صحنهای که در زمان حال و در فرودگاه اورلی پاریس میگذرد رنگی و خاطرات مرجان سیاه و سفید هستند. فیلم بسیار زیباتر میشد اگر همه سیاه و سفید بود. گذر از رنگ به بیرنگی جدای از بازگرداندن بیننده به گذشته استفادههای دیگری هم در دستور زبان سینما دارد مثل تغییر آتمسفر حاکم بر داستان از شادی به غم یا نوستالژی و برعکس.
با رفتن رنگ از تصویر بیننده ناخودآگاه آماده ی وارد شدن به فضای غمآلود و نوستالژیک میشود. برعکس، بازگشت رنگ به تصویر بیانگر پایان یافتن دوران غم است. نمونه زیبایی از گذر از رنگ به بیرنگی را در فیلم «سبکی دشوار هستی« (در ایران: بار هستی) (Unbearable Lightness of Being) از فیلیپ کافمن میبینیم (که تصادفا همین دو سه روز پیش برای چندمین بار تماشایش کردم). در صحنهای که چکسلواکی به وسیله ارتش سرخ اشغال میشود همزمان با نزدیک شدن یک تانک روسی در یک خیابان باریک پراگ تصویر به تدریج رنگ میبازد تا جایی که کاملا سیاه و سفید میشود و در تمام صحنههای بعدی که مربوط به اعتراضات مردم در مقابل این اشغال است بیرنگ باقی میماند. از سویی دیگر، ژانگ ییمو در «راه خانه» (The Road Home) این قاعده را میشکند و استفادهای کاملا متضاد از آن میکند، یعنی صحنههایی که مربوط به زمان حال است را سیاه و سفید و گذشته را رنگی نشان میدهد تا حس بیننده را به روزهای خوش جوانی شخصیت اصلی فیلم ببرد.
در «پرسپولیس» گذر از رنگ به بیرنگی برای گذر زمانی استفاده شده است، اما میتواند توهم به پایان رسیدن سختیها را هم ایجاد کند که مسلما منظور فیلمساز نیست. بهنظر من انتخاب چارچوب سیاه و سفید برای تمام فیلم آن را بهمراتب یکدستتر میکرد، بهخصوص اینکه گذر از حال به گذشته با تغییر فضای داستان از فرانسه به ایران و از مرجان بزرگسال به کودک به راحتی قابل درک بود.
«پرسپولیس» داستان سیاهترین دوران تاریخ معاصر ایران است و مرجع قابل اعتمادی برای اینکه به آن سالها بنگریم و ببینیم کجا بودهایم و کجا رسیدهایم. به برکت پافشاری مردم، امروز دیکتاتوری چندین قدم به عقب رانده شده و بهمراتب ضعیفتر و آسیبپذیرتر از آن غول شکستناپذیری است که خمینی به جهانیان معرفی میکرد. «پرسپولیس» در عین حال تصویر بیغرضانهای است از مردم و فرهنگ ایران. بعد از این دیگر فیلم سادهلوحانهای مثل «بدون دخترم هرگز» خریداری نخواهد داشت.
در عین حال تلاش رسانههایی نظیر تلویزیونهای ایرانی لوس آنجلس برای ارائه چهرهای اغراقآمیز و دروغین از مردم نیز تلاشی بیهوده بهنظر خواهد رسید.
«پرسپولیس» افتخاری برای سینمای دیاسپورای ایران است.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل غزه مجلس شورای اسلامی دولت نیکا شاکرمی روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی دولت سیزدهم
هلال احمر قوه قضاییه یسنا آتش سوزی تهران پلیس بارش باران سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش سازمان هواشناسی دستگیری
قیمت خودرو بازار خودرو حقوق بازنشستگان قیمت طلا قیمت دلار خودرو دلار سایپا ایران خودرو بانک مرکزی کارگران تورم
فضای مجازی سریال شهاب حسینی تلویزیون نمایشگاه کتاب عفاف و حجاب مسعود اسکویی سینما فیلم سینمای ایران دفاع مقدس موسیقی
رژیم صهیونیستی فلسطین آمریکا حماس جنگ غزه اوکراین چین نوار غزه ترکیه انگلیس یمن ایالات متحده آمریکا
استقلال فوتبال پرسپولیس علی خطیر سپاهان باشگاه استقلال لیگ برتر ایران تراکتور لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید لیگ برتر بایرن مونیخ
هوش مصنوعی کولر تلفن همراه گوگل اپل آیفون همراه اول خودروهای وارداتی تبلیغات اینستاگرام ناسا
فشار خون کبد چرب بیمه دیابت بیماری قلبی کاهش وزن داروخانه رابطه جنسی